زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
مقالهای که در پیش رو داریم در صدد نشان دادن این امر است که تلقی شادکامی به مثابه اصل اخلاقی از پشتوانه روانشناسی برخورداراست. مؤلف ابتدا با متمایز ساختن لذتهای فکری از لذتهای حسی، به نوعی لذت ضروری افعال اخلاقی اشاره میکند که رضایت فکری را به دنبال خواهد داشت، فارغ از اینکه این فعل اخلاقی نتیجهای موفقیت آمیز داشته باشد یا نه. و چنین رضایتی برای، بالاترین لذت شمرده میشود. این گونه شادکامی گرچه دربرگیرنده تمامی انواع لذتهایی که آدمی قادر است تجربه کند نخواهد بود و حتی همه حالات آگاهانهای را که ممکن است میل آدمی به سوی آن باشد در خود جای نخواهد داد، ولی، والاترین و شریفترین تجربهای است که افرادی با منشهای اخلاقی متعالی تجربه خواهند کرد؛ جزء لازم خیر اعلی بشمار میآید، و از این رو اصلی اخلاقی است. بنابراین شادکامی در این معنا به حالتی از آگاهی محدود میشود که در آن حالت انسان به آرمان اخلاقی خود پایبند است و وجدانش آن را تأیید میکند نه مجموعهای از پرشورترین لذتها. از این روست که نباید منحصرا آن را براساس لذت تعریف کرد.
معروف است که هایدگر روزی به دوستانش گفته بود که او هنوز انبانش را خالی نکرده است. اگر منظور هایدگر از این رازگویی دفترهای سیاه رازآمیزی باشد که پیرو وصیت نامه اش باید به عنوان آخرین جزء مجموعه آثار او منتشر شوند، اکنون شاید بتوان گفت که با چاپ دفترهای سیاه، هایدگر "انبانش را حقیقتاً خالی کرده است."
آرتور شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۷۸۸) هرچند از قلمرو فلسفه دانشگاهی بیرون است اما با این حال یکی از مهم ترین فیلسوفان قرن نوزدهم به شمار میرود. فلسفه او دو آبشخور مهم دارد، یکی آرای فلسفی افلاطون و کانت، و دیگری مکاتب هندوئیسم و بودیسم. شوپنهاور آثار چندی نیز بر جای گذاشته است که از آن میان دو اثر اهمیت ویژه ای دارند: یکی درباره ریشه چهارگانه قضیه دلیل کافی (۱۸۱۳) که رساله دکترای شوپنهاور بود و به دانشگاه ینا عرضه گردید. بهطور خلاصه نقد این پیش فرض است که با تامل عقلانی میتوان جهان را توضیح داد یا تبیین کرد.
تقابل پارادایمی اندیشهی مدرن و پستمدرن، اغلب (گرچه به شیوهای فروکاستگرایانه) به تقابل، مطلقگرایی نسبیگرایی تعبیر میگردد. این فروکاست گویی مرحلهی دومی نیز دارد که دامن هر دو سوژهی هوادار تفکر مدرن و پستمدرن را خواهد گرفت؛ آن نیز این است که تقابل این دوتایی بسیار شبیه تقابل اخلاقی دوتایی خیر و شر میشود. گویی هرکدام از این دودسته پایشان صفت روی باتلاق حقیقت ایستاده است که اینگونه محکم دایه دار اصل اخلاقیترند و اندیشه را به امر حقیقی (خیر) و نا حقیقت (شر) خلاصه میکنند. این شکل از تفکرِ هواداران فلسفهی مدرن و پستمدرن، تنها در لوای محتوا باهم متمایز میگردند چراکه در فرم هنوز در گیر و گدار دوتایی خیر و شر، لوگوس و حقیقتی مطلقاند. این تلقی از پستمدرنیسم فلسفی، سراپا مدرن است.
کارل پوپر یکی از معدود فلاسفه معاصر است که در زمینههای مختلف تاثیرات مهمی از خود بهجای گذاشته است. در باره تئوری سیاست، سهم او عمدتا منحصر به کتاب «جامعه باز و دشمنانش» میشود. کتاب مذکور تاثیر قابل ملاحظهای داشته ؛ ولی نهفقط به خاطر اینکه توانسته است همه نظریات سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم را متاثر کند بلکه به دلیل اینکه حاوی جملاتی ماندنی و مجادلهآمیز درباره تئوری سیاست است که پوپر آن را بر پایه تئوری شناخت خود بنا کرد. یکی از مهمترین مباحثی که پوپر در ضمن اندیشه خود مطرح میکند، بحث ابطالپذیری است؛ نظریهای که سالها مباحث گوناگونی را درباره نظریههای علم سیاست به وجود آورد.
یاسپرس از دانشگاه محافظهکار و گریزان از ارتباطات و مباحثه فکری نگران است و معتقد است اگر اعضای دانشگاه، محتاطانه از هم دوری کنند و ارتباط حقیقی به معاشرت اجتماعی صرف بدل شود، دانشگاه دیگر مکان «جستوجوی نامشروط حقیقت» و نماینده حد اعلای نوع بشر نیست، بلکه دستمایه حکومتها در توجیه واقعیت موجود است و این معنایی جز مرگ دانشگاه ندارد. یاسپرس از دانشگاه به عنوان محل گردهمایی پاسداران و دوستداران حقیقت سخن میگوید و به آن وسعت نظر و سعه صدری در ایده دانشگاه معتقد است که حتی میتواند مخالفان را نیز در درون خود پذیرا باشد؛ نه به این شرط که به رنگ جماعت غالب در آیند و دست از افکار خود بشویند، بلکه تنها به این شرط که «مجال دهند عقایدشان به انگیزهای برای تحقیق و پژوهش بدل شوند»
«The Righteous Mind» یا «ذهن نیکوکار» کتاب مهمی از جاناتان هایت، روانشناس اجتماعی و استاد روانشناسی اخلاقی در دانشگاه نیویورک و هاروارد است که نکات بسیار مهمی را درباره محدودیتهای استدلالی بشر عنوان میکند. یکی از نکات بسیار جالب در بحثهای هایت در این کتاب، تلاش او برای رد بحث و نظریه اصلی افلاطون در آغاز «جمهوری» است، جایی که افلاطون سعی میکند نشان دهد چرا یک زندگی منصفانه (اخلاقا خوب) بهتر از یک زندگی غیرمنصفانه (غیراخلاقی) است.
دربارهی آرای زیبایی شناسانهی بنیامین علیرغم گستردگی موضوعی باید اشاره کرد وی دربارهی بسیاری از ژانرهای هنری صرفن از زاویهی تحلیل مفهومی و بازنمایی وضعیت سیاسی و تاریخی آثار خاصی سخن رانده _ مثلاً آنچه دربارهی نقاشی پل کله در “تزهایی دربارهی مفهوم تاریخ “ میگوید _ دربارهی موسیقی به ندرت اظهار نظر کرده اما یک مشخصهی بسیار دقیق داوریهای بنیامین این است که با تبیینِ مفهومی خویش از تکنیک و فرمِ اثر هنری به شکل عام و نیز تحلیل ویژگی هایِ تاریخی بسط یافتن علم و تکنولوژی و تاثیر آنها بر کارکرد آثار هنری، یک دستگاه داوری زیبایی شناسانهای را در اختیار ما میگذارد که به طریق آن میتوان دربارهی بسیاری از ژانرهای هنری قضاوت هایی دست کم از نظر زیبایی شناسیِ سیاسی و تاریخی بر آثارِ آن گونه داشته باشیم .
به ویلیام جیمز در ایران نسبت به دیگر اندیشمندان همدوره و همسطحش - چه از نظر معرفی اندیشههای او در دانشگاهها و چه از نظر ترجمه آثارش- کمتر پرداخته شده است. اما وی در تاریخ اندیشه غرب و سیر تحول اندیشه در دنیا فرد بسیار موثری بوده است. بسیاری جیمز را بینشورترین و اندیشمندترین روانشناس و فیلسوف آمریکایی و یکی از سه پراگماتیست بزرگ (چارلز ساندرز پرس و جان دیویی) میدانند. او استاد روانشناسی و فلسفه دانشگاه هاروارد بود و در روزگار خود به مشهورترین روانشناس و بعدها به نامآورترین فیلسوف آمریکایی تبدیل شد.
هانس یوناس (Hans Jonas) در کنار کارل لوویت، هربرت مارکوزه، هانا آرنت و امانوئل لویناس از شاگردان برجسته مارتین هایدگر بود که دکترایش را در سال ۱۹۳۰ دردانشگاه ماربورگ زیرنظر هایدگر دریافت کرد. او از جمله اندیشمندانى است که بر بعد اخلاقى زندگى آدمى بسیار تأکید مى ورزید و فلسفه را فارغ از بعد عملى و اخلاقى نمى دانست. این، موضوعى بود که تا پایان زندگى اش او را رها نکرد. در ۲۵ مه ۱۹۹۲ در مونیخ، در سخنرانى اى که «فلسفه در پایان قرن» نام داشت باز بر اهمیت بعد اخلاقى فلسفه و به طور کلى زندگى پاى فشرد.