زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
ویتگنشتاین استدلال میکرد که فرگه و راسل، تفاوتِ میان قضایای منطقی و قضایای تجربی را دست کم گرفتهاند، زیرا به اعتقاد فرگه و راسل، این دو نوع قضیه با همه تفاوتی که ممکن است داشته باشند و با همه تفاوتی که میان انواع متعلّقات آنها وجود دارد، هنوز اشتراک قابل توجهی دارند و آن این است که هر دو بیانگر چیزی هستند. نظر خود ویتگنشتاین این بود که قضایای منطق بیانگر چیزی نیستند. این قضایا هیچگونه اطلاعی در خصوص عالم نمیدهند. همانگویی محضاند. ویتگنشتاین میگوید: «برای مثال، در صورت علم به اینکه یا باران میباشد یا نمیبارد، من هیچ علمی درباره آب و هوا نخواهم داشت»، «... همه قضایای منطق یک چیز را میگویند، یعنی هیچ را»
در متن تلاش براى نوگرایى در تفکر دینى، مسئله جدا کردن و برجسته ساختن معنویت به مثابه سویه اى حیاتى از دین توسط برخى اندیشمندان مطرح شده است. ولى چنان که پیداست، به گواه ظهور انواع گفتار هاى معنوى گرا و تقلیل گر، این گسست میان معنویت و سنت دینى با تمام الزاماتش، که به واقع تلاشى است براى عبور دادن ایمان از بحران دین در جهان معاصر، آسیب شناسى اى دارد که پرداختن بدان اهمیت تام دارد. ایده نوشته حاضر نفى این گسست و اشاره به سویه هاى ایدئولوژیک آن است.
در مباحث فلسفه اخلاق نظر کانت از سه وجه موردتوجه است. اول آنکه این نظریه بهطور مستقل و بهعنوان یک تئوری اخلاقی در کنار دیگر نظریات مورد توجه و کاوش فیلسوفان قرار گرفته است. دوم اینکه وقتی در مباحث اخلاقی از معیارهای کلی درستی و نادرستی و خوبی و بدی افعال انسانی صحبت میشود، معیار وظیفهانگارانه کانت در فلسفه اخلاق مورد کاوش قرار میگیرد و بالاخره از این منظر که آیا مفاهیم اخلاقی از امور واقعی حکایت دارند یا نه نیز میتوان پای فلسفه اخلاق کانت را به میان آورد. کانت از آن دسته فیلسوفانی است که قایل است مفاهیم اخلاقی حاکی از واقعیات خارجیاند از اینرو نظریه اخلاقی کانت نظریهای واقعگرایانه است که بر عناصر وظیفه و تکلیف تاکید فراوان دارد.
کهن ترین اثری که بیان فلسفه نوافلاطونی است، مجموعه رساله هایی است که فلوطین نوشته و شاگردش آن را تدوین کرده است. نام این مجموعه نه گانه ها است. با خواندن این کتاب در می یابیم که چرا فلوطین یکی از پر تاثیرترین فیلسوفان بوده است. قرن سوم میلادی عصر ویرانی کامل امپراتوری روم است. تفکر عمومی جامعه، که آشوب و انحطاط آن را فرا گرفته بود، چیزی جز نا امیدی و بیزاری نبود. چاره رهایی از این اوضاع و اندیشه های پوچ گرا، فلسفهای بود که عالم حقیقی را قلمرو زیبایی و نظم نشان می داد که انسان با تلاش اخلاقی و کوشش فکری می توانست به این عالم حقیقی دست یابد. این چکیده فلسفه مابعدالطبیعی فلوطین و علت تاثیر گسترده آن بود.
بیش از چهار قرن از وقوع نقطه عطفی بزرگ و شگرف در تاریخ اندیشه فلسفی ایران می گذرد و هنوز، آن چنان که شایسته و بـایستــه اسـت، تحقیقات جدی درباره عظمت گستره آن صورت نگرفته است. اساسا قرن یازدهم هجری، برابر با قرن هفدهم میلادی، نقطه عطفی در تاریخ اندیشه بشر است. در این مقطع تاریخی، تنها در غرب نبود که اندیشه بشری دستخوش تحولات عمیق و شگرف شد، بلکه در این سوی عالم نیز چنین تحول فکری ای رخ داده است. در هر دو عرصه شاهد وقوع انقلاب معرفتی هستیم. آغازگر این انقلاب در غرب، رنه دکارت (۱۵۹۶ـ ۱۶۵۰میلادی) است. او توانست بنیادی از معرفت را پایه گذاری کند که اندیشه غربی، از آن پس بر آن تکیه زده است اما در این سوی عالم، حکیمی پایه گذار بنیاد جدید اندیشه دینی و فکر فلسفی شد. آن حکیم متاله، صدرالدین محمد شیرازی (۹۷۹ هجری قمری/ ۱۵۷۱ میلادی - ۱۰۵۰ هجری قمری/ ۱۶۴۰میلادی) معروف به ملاصدراست.
اندیشههای روسو در زمینههای سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سالها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راهگشایان آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. اگر چه روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم حقوق بشر را بطور مشخص به کار گرفت، اما نزد او از این مفهوم تنها میتوان به معنایی ویژه و محدود سخن به میان آورد. در مجموع باید گفت که وی رادیکالتر از هابس و جان لاک و شارل دو مونتسکیو میاندیشید. شاید به همین دلیل است که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، وی را اساساً در تداوم سنت فکری عصر روشنگری نمیدانند، بلکه اندیشه او را بیشتر در نقد فلسفه روشنگری ارزیابی میکنند.
در تاریخ ۲۱ آوریل ۱۹۳۳ یعنی درست سه ماه پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان پروفسور هایدگر بهعنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ انتخاب شد. امروزه هرکس از خود میپرسد که آیا گرایش سیاسی هایدگر با فلسفه او مرتبط است یا بحث سیاسی را نباید با دیدگاههای فلسفی خلط نمود؟ این پرسشی است که ذهن دوست و دشمن را به خود مشغول داشته است. روزی ریچارد رورتی قبل از مرگش گفته بود که ارتباطی تنگاتنگ میان سیاست و فلسفه وجود دارد و اضافه نمود که هایدگر در زندگی سیاسی خود جانب اخلاق و فضیلت را نگرفت.
شاید هیچ مستشرقی به اندازه هانری کربن در نقد شرق شناسی نکوشیده باشد. حقیقت این است که کربن یک شرق شناس نبود بلکه مستشرق به معنی اشراقی کلمه بود. کربن از چشم اندازی فراتر از پژوهش های تحقیقی به مسئله نگاه می کند. از نظر او انحرافی که در معرفت شناسیِ غربی در طی سالیان متمادی رخ داده است، باعث گردیده حقیقت را چیزی جز آنچه می پندارند ندانند. از سوی دیگر کربن اعتقاد دارد که نظریه تعطیل مبتنی بر خردگرایی دوره روشنگری است، و گرفتار خردی که هر چیزی منافی با عقل تجربی و استدلالی را به کنار می نهد. بنابراین کربن تأکید می کند که «باید هرگونه پیش داوری خردگرایانه را ... به کنار نهیم».
کامو در عین آنکه تأکیدی چند باره بر پوچی و یکنواختی عالم دارد زندگی را بهتر از مرگ برمی شمارد. وی با تأسی به واقعیت های زمان خویش معتقد است که ایدئولوژی های سیاسی منتج به بی عدالتی و قربانی نمودن انسانهای دیگر جهت تضمین راحتی سردمداران این ایدئولوژهای مغرورانه و مزورانه خواهد شد. وی با بدبینی ژرف به رویکردهای سیاسی نگریسته وبه ترغیب سرکشی و یاغی گری در مقابل آن می پردازد. تسکین آلام بشری، اصلاح عدالت، جستجوی ارزشهای نسبی تنها در قالب سرکشی و گسیختن رشته های مزورانه آن است.کامو همچنین به تقبیح قربانی نمودن انسان های موجود جهت نیل به مدینه فاضله و حتی نجات اخروی می پردازد. اندیشه کامو با آنکه در پی رونمایی از دریچه های امیدباوری و تحکیم و تنویر جایگاه انسان در جهان است به نوعی تسلسل وار به بازگشایی دروازه های پوچی و نا امیدی به صحن حیات بشری منتج می گردد.
پروفسور پل گایر، کانتشناس برجستهی آمریکایی، در مقدمهی کتاب خود دربارهی فلسفۀ کانت به طرح این مسأله میپردازد که چگونه کانت از یکسو میان برداشت موجبیت علیباورانهی خود از طبیعت و قوانین آن و اختیار که مقتضای غیرقابل انکار اخلاق است، جمع میکند. به نظر وی یکی از مهمترین اهداف نقد سوم کانت، یعنی نقد قوهی حکم، به دستدادن مبنایی برای گشودن این مسأله است. آنچه در زیر میخوانید ترجمهی بخشی از این مقدمه است.