در متن تلاش براى نوگرایى در تفکر دینى، مسئله جدا کردن و برجسته ساختن معنویت به مثابه سویه اى حیاتى از دین توسط برخى اندیشمندان مطرح شده است. ولى چنان که پیداست، به گواه ظهور انواع گفتار هاى معنوى گرا و تقلیل گر، این گسست میان معنویت و سنت دینى با تمام الزاماتش، که به واقع تلاشى است براى عبور دادن ایمان از بحران دین در جهان معاصر، آسیب شناسى اى دارد که پرداختن بدان اهمیت تام دارد. ایده نوشته حاضر نفى این گسست و اشاره به سویه هاى ایدئولوژیک آن است.
هیچ رهایى بدون رهایى جامعه ممکن نیست.
آدورنو
۱- چگونه معنویت ممکن است؟ چه کسى معنا را اختراع کرد؟ چه کسى نخستین بار این پرسش را که «آیا زیستن معنایى دارد؟» برسر زبان ها انداخت؟ گفتارهاى معنوى گراى اخیر، محصول جنبى کوشش هاى اخیر در نوگرایى دینى و انواع پروژه ها براى پیرایش و سهل کردن دین اند. لفظ «معنویت»، حتى خارج از گفتار ایدئولوژیک رسمى، اختراع متاخر دلسوزان فرهنگ و غمخواران زوال ارزش هاست. فروکاستن دین به معنویت، و فروکاستن معنویت به یک حالت درونى، یک احساس، یک «یک جور خاص بودن» دستاوردى تازه از محصولات جنبى سکولار شدن است. اکنون که به قول بنیامین الاهیات آب رفته و از ظاهر شدن در انظار خجالت مى کشد، تنها وظیفه اش این است که در کمال فروتنى و سازش، به زندگى ملال زده شهروندان نیم روز «معنایى» بدهد. درست به همین دلیل دیگر نیازى به الاهیات نیست بلکه انواع تکنیک هاى کسب آرامش و روشن بینى و خودشناسى و نیز انواع گفتارهاى اگزیستانسیالیستى قادرند زیستن را براى عده اى خاص بامعنا سازند.
۲- گفتارهاى معنوى گرا در مقام گفتارهاى تقلیل دهنده دین به تجربه دینى یا احساس دینى، هراسان از مواجهه انضمامى با تاریخ خویش و مشتاق لحظه هاى ناب، اینک مى کوشند دقیقاً به مدد همان ابزارى به محصول خویش مشروعیت بخشند که از آن مشروعیت زدوده است. این گفتارها واجد دو گرایش عمده اند: یا با اصرار بر سویه کلى و جهانشمول آموزه هاى خویش غرق در عبارات «شیرین» و «نغز» مى شوند و به نوعى رمانتیسم عوامانه مورد علاقه طبقه متوسط مى انجامند و سر از کارت پستال ها و خطاطى هاى رنگارنگ و دفترچه خاطرات پسران و دختران دبیرستانى در مى آورند، و یا در شکلى سازشکارانه تر و سکولارتر بدل به تکنیک صرف مى شوند و در هیئت انواع کلاس هاى یوگا و مدیتیشن و غیره تن به منطق بازار مى سپرند. در حالت دوم، گنوستیسیسم کهن بدل به دستورالعمل هایى کاملاً کارکردى براى دستیابى به آرامش درونى، تمرکز فکرى و مهار غرایز مى شوند که نهایتاً یگانه هدف شان افزایش میزان کارآیى فرد در دم و دستگاه سرمایه سالارانه اجتماعى است.«تجربه دینى» درونى و شخصى یک گام دیگر بر مى دارد و به آرامش درونى بدل مى شود و به واقع سرشت اصلى خود را تحقق مى بخشد. بدین سان، فرآیند فروکاستن دین و سنت تاریخى آن به معنویتى بى زمان و مبهم، در هیئت مجموعه اى از فنون رستگارى و فلاح فردى به اوج خود مى رسد. تاکید افرادى بر سویه تجربه معنوى شخصى و درونى، مبین روى دیگر سکه یا همان مسدود بودن باب تجربه بیرونى و ملموس است. تناقضات بیرونى را نمى توان حل کرد پس حوزه اى ناب و فاقد تناقض و برى از تضاد و لاجرم برى از شر در درون ساخته مى شود که در آن چیزى جز «هارمونى» و «عشق» و «موسیقى» نیست. همه چیز با همه چیز در تعادل است. هیچ نقصى نیست و این فقط ماییم که گوش شنیدن آن و به واقع چشم دیدن آن (به هر دو معنا) را نداریم. فقط اندکى «معرفت»، اندکى دل سپردن لازم است تا حقیقت را عیان ببینیم. این معرفت از قضا چیزى نیست جز تایید، جز سازش گرى و سپردن تمام تناقض هاى عینى به دستان زمخت تقدیر، یا کاربست تکنیک هایى دقیق براى کسب «انرژى مثبت». در اینجا انواع ناکامى ها و میل هاى عینى، در قالب لفاظى هاى آسمانى والایش (sublimation) مى یابند.
در کلاس هاى یوگا همه با هم مهربان اند، همه یکدیگر را به اسم کوچک صدا مى زنند، باید مرتب خنده به لب داشته باشند، از چیزى نباید شکایت کنند، همه آرام و متین و در صلح اند، ولى فقط در همان چند ساعت وقت کلاس، در همان «زمان سرمایه»، همان دوسه ساعتى که منطق سرمایه دارى براى چنین فعالیتى تعیین کرده است و مجاز شمرده است. سخنرانى در باب «عشق آسمانى» یا «حدیث مولانا» نیز چنین است. لحظه هایى در بطن زمان تعیین شده توسط دم و دستگاه بوروکراتیک که مى کوشند خود را از این متن بگسلند. دو ساعت وقت در نظر گرفته شده براى سخنرانى و پخش آن از تلویزیون، بدل به زمانى لازمان و ناب و ابدى مى شود. زمانى براى به حالت تعلیق درآوردن همه تناقضات. زمانى مصنوعى که لحظه قراردادى سخن گفتن از «هارمونى» و «عشق» و «وحدت» است. تلاش بى امان براى دمیدن روح در جهان بى روح به ضد خود بدل مى شود. تقلا براى معنادار کردن آن هم به مدد گفتارى عارى از هر نوع سنت و محتواى انضمامى، در حکم بى معنا کردن مطلق آن است.
چهره هاى خندان و به آرامش رسیده مرشدان مدرن عنصرى ضرورى براى تکمیل کولاژ سرمایه دارى اند. بناست «راز» ایشان در تیراژهاى صدهزارتایى منتشر شود. براى درک اسرارشان باید خود را در سایت هایشان Subscribe کرد. همه چیز حق دارد کنار همه چیز باشد. در کنار صددانه شبکه تلویزیونى دیگر، یک شبکه تبلیغ آموزه هاى سترون مسیحى توسط کشیشى جوان و خوشرو و آرام و با حرکاتى نرم و صدایى معنوى، به درستى دکوراسیون این تکثر فرهنگى کاذب را تکمیل مى کند.
۳- هیچ معنویتى خارج از یک سنت دینى خاص با تاریخ خاص آن معنا ندارد. مومن نمى تواند بدون روشن کردن تکلیف خود با تاریخ خویش و اعمال پیامبر خویش، همچنان مومن بماند. یکسان کردن همه سنت هاى دینى با ارجاع به اینکه «همگى جوهرى واحد دارند» و کوشش رمانتیک براى کم رنگ کردن تفاوت هاى این سنت ها کارى از پیش نمى برد. عارف و مرشد مدرن که براى اثبات حقانیت سخن شعرگونه خویش در باب عشق یا حقیقت هم از امرسون و میلتون و دانته و مسیح نقل قول مى آورد هم از مولوى و نظامى و نهج البلاغه و اوپانیشادها و شاهنامه فردوسى، کاملاً پیرو منطق صاحبان رستوران هایى است که ده نوع غذاى مختلف از ملیت هاى مختلفى چون هندى، مجارى، مکزیکى، ایتالیایى، ژاپنى، ایرانى و ماداگاسکارى را کنار هم سرو مى کنند، آن هم با قیمت هایى تقریباً برابر. مهم، سلیقه مشترى است و سرانجام بنابر شیوه طبخ رستورانى از این دست، طعم این غذاهاى متنوع نیز فرق چندانى با هم ندارند. آنها اتفاقاً نماینده سنت هاى مختلف نیستند بلکه محصول یک سنت واحد و قدر قدرت اند: سرمایه دارى. گلچین کردن انبوه آموزه ها و کلمات قصار و اشارات عرفانى از سنت هاى دینى متفاوت براى ساختن یک کولاژ معنوى ناب، مبین روادارى و تسامح و تکثرطلبى نیست بلکه بیشتر تکنیکى صرف است براى افزایش کارآیى فردى و «معنادار کردن» زندگى اى که جز ظاهر از آن نمانده است.
فرد باید شجاعت روبه رویى با سنت خویش را داشته باشد. ایمان او، اگر مى خواهد مومن باشد، به ایمان پیشینیان او گره خورده است. وقتى ماکس وبر دو راه را پیش پاى فرد مدرن مى بیند: یا انتخاب کردن هرکس خدا و شیطان خویش را در میانه نبرد بى امان ارزش ها در زمین گرم امور واقع، یا بازگشت به آغوش کلیساهاى کهن، به واقع به همین نکته اشاره دارد: خارج از یک سنت دینى- تاریخى خاص نمى توان «تجربه معنوى» داشت، کوشش براى معنادار کردن تجربه معنوى فرد به یارى تهى کردن این تجربه از هرگونه محتواى تاریخى، معادل بى معنا کردن تام و تمام آن است. حد نهایى این کوشش چیزى جز مجموعه اى از تکنیک ها براى کسب آرامش درونى نیست، آن هم در فضایى همگن و خالى، در ادامه تاریخى تهى و خاموش که هیچ امیدى را به اکنون انتقال نمى دهد. فردى که به کلاس هاى مدیتیشن مى رود یا باید شجاعانه این سویه تکنیکال و کارکردى را تصدیق کند و یا در غیر این صورت کار او جست وجوى مخدرى حقیر براى زندگى اى تباه شده خواهد بود.
۴- البته به گفته ارنست بلوخ تمام این کوشش ها حاوى نوعى امید یا خواست یک «جهان بهتر»اند که رسالت نقد ایدئولوژى، غیر از نفى بى وقفه سویه هاى کاذب و سرکوبگر آن، استخراج و بازیافت محتواى چنین امیدهایى است. اندیشه رستگارى را نمى توان سراسر کنار گذاشت زیرا در این صورت تفکر و سیاست به تجارت و تکنیک صرف بدل مى شوند. رسالت هر نوع تفکر انتقادى حفظ توامان و متعادل دو عنصر رستگارى (redemption) و نفى و تخریب است. غلبه تام اولى به رمانتیسم مى انجامد و غلبه تام دومى به فاشیسم (تقریر این ایده را وامدار دکتر یوسف اباذرى ام). پرسش از معنا اغلب بى معناست. اصلاً همین که فرد با پرسش «آیا زندگى معنایى دارد؟» روبه رو مى شود یعنى اشکالى در کار است. نفى مطلق پرسش از معنا نیز بى معناست (این نفى به اصطلاح باید متعین باشد) ولى ظاهراً خود هواداران معنویت و زیستن با معنا و عشق نمى توانند محتواى حقیقت (truth content) آموزه هاى خویش را نجات دهند و بازیابند. «سکوت عارفانه» آنان هیچ ربطى به خشم و شور پیامبرانه به هنگام پرتاب کردن حقیقت به میدان عمومى شهر ندارد. آنان به ساعت ها نگاه مى کنند و حرکت عقربه ها را با طمانینه مى شمارند و از «هارمونى» لذت مى برند. به واقع آنان وقت شلیک کردن به عقربه ها را ندارند زیرا اتفاقاً نیازمند گذر معقول این عقربه ها یند. بارى «مسئله نه بازگشت به گذشته بلکه نجات امید هاى گذشته است.» (تئودور آدورنو)
منبع: روزنامۀ شرق