نقد در لغت به معنای جدا کردن خوب و سَره از بد و ناسَره است و با وجود تفاوت معنایی، در میان عموم مردم در کنار واژهی انتقاد استفاده میشود. نقد، عمل و فرآیندی است که طی آن یک اثر، موجودیت یا اتفاق از جنبههای گوناگون بررسی و تجزیه و تحلیل میشود؛ در حالی که انتقاد عمدتاً به منظور برجسته کردن نکات منفی یک موضوع استفاده میشود. نقد میتواند باعث رشد یک اثر و معرفی آن به جامعهی هدف شود و گاهی فاکتور کنترل کننده یا جهت دهنده به مسیر علمی و هنری جامعه است. اگر نقد وجود نداشته باشد دیگر خودآگاهی معنا نخواهد داشت تا به تلاش هنرمند و فرد بینجامد و همچنین آثار در کنار یکدیگر نمیتوانند بیانگر صفات “بهتر” و “بدتر” باشند.
نقد ادبی یکی از شاخههای گستردهی نقد است که تاریخچهی آن به باور عدهی زیادی به ارسطو و دستکم سدهی چهارم قبل از میلاد باز میگردد. در نقد ادبی، منتقد میکوشد تا با تسلط بر زوایای مختلف ادبیات زبان خود، یک اثر را از جنبههای مختلفِ هنری، علمی، فکری و ساختاری بررسی کند و نکات مثبت و منفی آن را فهرست کند. بطور کلی و بخصوص در نقد ادبی، مراحل خاصی میبایست طی شود که در ابتداییترین پله با پرسشهایی نظیر “چه میبینم؟” یا “با چه چیزی مواجه هستم؟” روبرو میشویم و کار نقد با مشاهده و توصیف کلی اثر آغاز میشود. در ادامه وارد فاز تحلیل اثر از جوانب مختلف میشویم و صحیح جلو رفتن در تحلیل به مهمترین مرحله برای شکل گیری ایده ما از اثر میانجامد که عبارت است از تفسیر اجزای مختلف، آشکار و نهان اثر. در گام آخر از تمام سه گانهی بالا استفاده میشود تا بتوان اثر را به طور منصفانهای مورد داوری و قضاوت قرار داد. یک شرط مهم که میبایست در تمام چهار مرحلهی فوق مدنظر منتقد باشد “اخلاق نقد” است. لحن سالم از مهمترین عوامل یک نقد خوب است و رجزخوانی و نقدی که حاوی دشنام باشد، نشانهی کمبود مدارک و عدم دانش کافی منتقد است.
دو دیدگاه مهم به پدیدهها و آثار هنری-ادبی شامل نگرش یا نقد فرمالیستی یا صورتگرا (که به قرن بیستم در روسیه باز میگردد) و تقابل نسبی آن با نقد اموشنالیسم یا احساسگرا است. نقد فرمالیستی تماماً ارزشگذاری و قضاوت آثار را مربوط به فرم و ساختار اثر مورد بررسی میداند و ویژگیهای مشهود و بیرونی اثر مبنای نقد منتقدان است. این طرز فکر نگرشی به سوی سبک و فرمِ جُدا و بدون واسطه به معنا است؛ در کلام سادهتر پیروان این نگرش فارغ از معنای اثر آن را از لحاظ ظرفی که معنا (هرچه که باشد) در آن جریان پیدا کرده است، بررسی میکنند؛ برای نمونه منتقد مبنای داوری اثر را بر لحن، قالب، “بِه گزینی” واژگان و یا سبک و … میگذارد. در سوی دیگر اموشنالیسم مبنای خود را احساسات و حالات نویسنده یا حس و حالی که او قصد انتقال آنها را دارد، میگذارد و بیشتر به دنبال هدف خالق اثر میرود و بررسی را در سطح معنی و مفهوم میگستراند.
یکی از اساسیترین ضدیتها با تفکر فرمالیستی که گاهی ضدیتی نسبی با اموشنالیسم نیز تلقی میشود، ساختارگرایی است. تفکری که قرن بیستم در فرانسه از زبانشناسی و نوشتار آغاز شد اما بعداً توسعه یافت و به مرزهای انسان شناختی رسید. بر اساس این نگرش، ساختارهای باطنی، ناملموس و تا حدی انتزاعی، چارچوب اصلی و پنهان در پس پدیدههای عینی و قابل درک برای عامهی مردم است که همگی با هم تشکیل پدیدههای اجتماعی را میدهند. طبق باور ساختارگرایان نه تنها معنا اصل و پایهی نقد و بررسی است، بلکه کنترل، تجزیه و تحلیل بافت متن و کشف معانی انتزاعی و فلسفی هر اثر امری مهم است که منتقد نباید از آن غافل شود. یعنی ساختارگرایی گاهی اموشنالیسم را هم پس میزند و چیزی بیش از حس و حال نویسنده را در اثر جستجو میکند.
زیرشاخه های نقد ادبی به همین جا ختم نمیشود و شامل انواع متنوعی چون نقد پژوهشی، نقد مردم پسند، نقد ژورنالیستی و … است. در آخر، نگارش هر اثر ادبی پیش از آنکه مربوط به بخش هنری باشد، عملی اجتماعی است و نقد صحیح میتواند باعث شناساندن اثری به مردم یک روزگار شود و گاهی باعث پالاییدن آن از بدیها و زشتیها میشود. یک اثر در کمال درخشانی خود باید دارای توازنی عالی میان فرم و محتوا باشد. البته که عمیق شدن در هرکدام از این دو حوزه امری دشوار و نیازمند تلاش صاحب اثر است، اما حقیقت این است که فرم و ساختار یک اثر باعث ماندگاری آن و محتوای یک اثر باعث تاثیرگذاری آن میشود. به هرحال بالهای هنر باز و آزاد به سمت و سوهای گوناگون خواهد رفت و چه بهتر که با نقد شخصیتی خود، راه اصلاح هنر را توسط هنر هموارتر سازیم.