۲۸ مرداد و دکتر مصدق از پدیدههایی است که بهرغم هزینه و کوشش حکومت برای ارایه روایتی مسلط و تاثیرگذار از این رویداد، روان جمعی ایرانیان را تحت تاثیر قرار داده است، اما در فرآیند این تاثیرگذاری روندی کاملا متفاوت طی شده است. مصدق پس از شکست و زندان رفتن و حصر شدن و مرگش در روان جمعی ایرانیان دوباره زاده شد. در این زایش دوباره بیش از همه سانسور دوره پهلوی دوم، ادبیات سمبولیک، غیاب او و جایگزین شدن جای خالیاش در مقابله با شر نقش ایفا کرد.
رأی نهاییِ آدورنو از بازخوانی ایدههای سارتر درباره مقوله «تعهد»، این است که محتوای آثار هنری و ادبی هرگز نمیتواند تلی از اندیشههای دمیدهشده در آن یا عکس آن باشد و آثار مستقل نیز فیالنفسه واجد ماهیتی سیاسی و اجتماعیاند، لیکن تظاهر به طرح یک واقعیت سیاسی با توجه به انجماد و روابط تاریخی که در هیچ مکانی آماده ذوبشدن نیست، رهسپارشدن به مکانی است که حضور در آنجا ضرورتی ندارد.
کافکا دو سه ماه قبل از مرگش یکی از بهترین و غمانگیزترین داستانهایش را نوشت. در داستان «گودال»۱ جانوری تنها که به موش کور میماند، زندگیاش را وقف ساختن خانهای پیچیده در زیرزمین میکند تا از خودش در برابر موجودات دیگر دفاع کند. قهرمان داستان در ابتدا میگوید «من ساختن گودالم را تمام کردم و انگار موفقیتآمیز بوده.» اما دیری نمیپاید که اعتماد جانور تحلیل میرود: از کجا بداند که وسایل دفاعی او عمل میکند؟ چهطور میتواند مطمئن شود؟ قهرمان کافکا خواستهای جز امنیت کامل ندارد، برای همین چیزی از چشمش دور نمیماند. در دنیای کوچک گودالش، جزئیات مهم است و نشانۀ احتمالی شروع حمله است. سرانجام، جانور صدایی میشنود که به نظرش صدای مهاجم است. جانور جابهجا هم که میشود صدا به همان اندازه شنیده میشود. بعد معلوم میشود که صدا از درون خود جانور میآید: شاید صدای تپش قلب خودش باشد، نفس کشیدن دیوانهوار خودش؛ زندگی در جریان است و تمام میشود، همچنان که جانور دلواپس چیز دیگری است.
تعبیر «دشوار» در مورد «اولیس» معادل دستکمگرفتن تجربهی سردرگمی خواننده با این اثر است؛ با سبْک و فرم تجربیِ انگشتنمایَش، با زبانِ پرداختهی غریباش، و رویکردی که در آن هیچچیز «احمقانه توضیح داده نمیشود»، مُوضعی که جویسِ جوان در بُتِ خود، هنریک ایبسِن، نمایشنامهنویس نروژی، ستایش میکرد.
در تاریخِ ادبیات روایی معاصر ما بیتردید «بوف کورِ» صادق هدایت مقامِ یکهای دارد. جدا از موقعیت خاصِ تاریخی آن بهعنوان نخستین رمان مدرن فارسی، برخی از منتقدان از «جاذبه» این اثر سخن گفتهاند که هیچیک از آثار ادبی معاصرش و تا اکنون نیز به گردِ آن نرسیدهاند. رضا براهنی این جاذبه را مدیون اجرای هنریِ کتاب میداند و معتقد است این اجرای هنری از عمق و بهشدت تمام به رخ کشیده شده است و از چنان قدرتی برخوردار است که ما همه بهعنوان خواننده به میدان جاذبه آن کشیده میشویم و طرفه آنکه منتقدِ تندوتیز و بیتعارفی همچون براهنی، اعتراف میکند که بهت و حیرت و کشش ما به درون نیروی جادوییِ «بوف کور» چنان قوی است که قدرتهای انتقادی کُند میشود و کرختی ناشی از این کیف هنری به ما اجازه انتقاد نمیدهد و حتی در بازخوانیهای چندباره آن نیز تنها مخاطب آن میمانیم
اخلاق با تمام مجموعه خود جایگاهی اساسی در آثار اگزوپری دارد. آنچه اخلاق اگزوپری را متمایز میکند، توجه به بعد اگزیستانسیالیستی و فردی آن است. پس مسئولیت نسبت به دیگری از درون فرد نشئت میگیرد. شازده کوچولو درباره اهمیت گل سرخش که حاضر است جان خود را برایش بدهد میگوید: «... او به تنهایی از همه شما سر است چون من فقط به او آب دادهام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشتهام. فقط او را پشت تجیر پناه دادهام...».۸ علاوه بر اینها اگزوپری اخلاق خود را در رویارویی با مهمترین راز هستی یعنی مرگ استنتاج میکند. اگزوپری و شخصیتهای رمانهایش –که اینها هر دو شباهتی آشکار به هم دارند- همواره در معرض نیستی قرار میگیرند، آنان با آگاهی از مسئولیتهای خویش ناگزیر با سرنوشتی مواجه میشوند که آنان را درهم میپیچاند اما هیچ از مسئولیت آنان نسبت به خود و دیگری نمیکاهد، آنان چنانکه ریویر در «پرواز شبانه» میگوید، طوری عمل میکنند که گویی چیزی فراتر از زندگی وجود دارد.
این مقاله با عنوان مقایسه و بررسی تطبیقی بادهی عرفانی در اشعار دو تن از شاعران عارف، حافظ شیرازی نمایندهی فرهنگ و ادب ایرانی و دیگر ابن فارض مصری برخاسته از فرهنگ عربی و مصری میپردازد. این مقاله نشان میدهد که تشابهاتی در اندیشههای عرفانی این دو شاعر در زمینهی وصف بادهی عرفانی وجود دارد. اندیشههای عرفانی در این زمینه در اشعار ابن فارض برجستهتر از اندیشههای حافظ میباشد. ولی اشعار حافظ از لحاظ غنای هنری و لطف شعری در سطح بالاتری از ابن فارض قرار دارد. حافظ در بعضی از تعابیر و مضامین عرفانی از اشعار ابن فارض از جملهی خمریهی او تأثیر پذیرفته است.
مجموعه اشعار سیلویا پلات که همسرش تد هیوز گردآوری کرده صرفا شامل اشعار چاپ شده او نیست بلکه اشعار چاپ نشده او در زمان حیاتش را نیز شامل میشود.اشعار اولیه او دارای وزن و قافیه هستند. پلات در این اشعار انواع ساختارهای شعر را تجربه کرده است.بعضی از این اشعار شامل ابیات به تعداد زوج است که مصراع های زوج هم قافیه هستند. در برخی دیگر از این اشعار سطرها کوتاه و بلند اما هم قافیه هستند. برخی از اشعارش شامل بخشهای پنج سطری است که سطرهای اول با هم، سطرهای دوم با هم، سطرهای سوم با هم، سطرهای چهارم با هم و سطرهای پنجم با هم همقافیه هستند.
شعر، به طور طبیعی به زبان وابسته است و خوانندهی شعر، آن یگانگی و همدلی را که با اشعار زبان ملی خویش دارد با اشعار زبان های دیگر ندارد. از اینرو نمی توان تئوری ها و نقد و نظریه پردازی های مدرن ادبی را که در دامنه ی واژگانی و خاستگاه ادبی غرب روییده اند، جهان شمول انگاشت و یکسره درباره ادبیات کلاسیک و حتی ادبیات معاصر پارسی بدون ملاحظه و تبصره ای بکار بست.
کافکا در رمان «مسخ» شرح حال مردی به نام گرگور را مینویسد که همراه با مادر و پدر و خواهرش زندگی میکند و یک روز صبح بعد از بیدار شدن از خواب متوجه میشود که تبدیل به سوسک شده است. نویسنده سپس مشکلات جسمی گرگور مسخ شده و دردسرهایی که برای افراد خانوادهاش تولید میکند را شرح میدهد. در پایان داستان افراد خانواده گرگور تصمیم به خلاص شدن از دست او میگیرند چون به دلیل حضور او سه نفر از مستاجرانشان قراردادشان را فسخ میکنند.