سنایی، شاعر قرن ششم هجری، از جمله افرادی است که به گفته ی بزرگان و صاحب نظران، شاعری دوران ساز است. وی با تغییر و تحولی که در مضامین شعری ایجاد کرد، مسیر مفاهیم شعری را از مدح به زهد و مثل و اعتراض و عرفان کشاند. مسیری که پس از او شاعرانی همچون عطار، مولانا، خاقانی و ملک الشعرای بهار در پیش گرفتند.
حیدر بابا مویه غریبانه فرزندی از ایلی تمام و کمال است که در بستر نمادهای چندین هزار ساله ناخودآگاه جمعی سرزمینی به وسعت و گوناگونی ایران، قهر و آشتی، ظلم و ستیز و برخورداری و خشکسالی را توأمان زیسته و در شخصیت مردمانش متبلور کرده است. مادران و زنان منظومه حیدر بابا نمونه کامل زنانی خانواده دوست، عاشق، تلاشگر و ایثارگرند که چرخ زندگی اگر نگوییم به دست ایشان، که بیایشان نمیگردد حتی اگر مردانشان به صلابت «بابا تولستوی» باشند. شخصیتپردازی شهریار شعر در این منظومه، نگارگری بخشی از تاریخ یکجانشینی (کشاورزی و دامپروری) ایرانی است در رفت و آمد دوست و بیگانه. در کولی وارگی دستفروشان خنزر پنزر فروش تا مهاجرت ناگزیر فرزندان در طلب روزی بیشتر. خدیجه سلطان و منصور خان و میرزا تقی و عمو ملا باقر و بسیاری از این مردمان ساده زیست که عاشقانه در تکاپوی ثبت حضور آدمی در عرصه طبیعت جاریاند نمونه اعلای ایرانی رمانهایی هستند که صرفاً بواسطه رمان بودگی شاید – زبانزد خاص و عامند و این شخصیتهای گاه عجیب و دوست داشتنی هنوز منتظر هنرمندانی هستند که به دیگر هنرها تولدی دوباره بدانها بخشیده و خود متولد ماه شهریار باشند.
هرمان هسه در رمانش با نام «سیذارتا» به شرح زندگی دو جوان برهمن پرداخته است. شخصیت اصلی رمان که سدهرتها نام دارد همراه با دوستش گوویندا پیش مرتاضان میرود و بعد از مدتی روانه دیدن بودا گوتاما میشود. سدهرتها برخلاف دوستش مرید بودا نمیشود و تعلیمات او را کافی نمیداند زیرا فکر میکند که دیگر به معلم نیازی ندارد. او از مرتاض بودن دست میکشد و به عشق جسمانی و پول جمع کردن رو میآورد.
آیزایا برلین از تنوع رفتار آخماتووا خوشش آمد: خصلتی که گاه شیوۀ باشکوه او را جایگزین مقولهیی طعنهآمیز و مغرضانه میساخت. آن دو سراسر شب با هم حرف زدند. صبح که شد، برلین دست او را بوسید و از خانه خارج شد. برندا تریپ، شیمیدان متخصص عناصر طبیعی که برای انجمن بریتانیا کار میکرد، میگوید وقتی صبح آن روز برلین در رختخوابش دراز کشید به خود گفت: «عاشق شدم، عاشق شدم.»
در نگاهی کوتاه و گذرا به سیر تاریخی زبان فارسی آن ویژگی که بیش و پیش از هر ویژگی دیگر به چشم میآید، پایداری و ماندگاری این زبان است. چرا و چگونه زبان فارسی توانست از چرخشگاههای تاریخی جان به در برد؟ توانست پس از تازشِ عربها به ایران و فروپاشی امپراتوری پانصدسالهی ساسانی و سپس در گذر تاخت-و-تازهای پیدرپی قومهای دیگر (ترک و ترکمن و مغول و…) و فرمانروایی دودمانهایی با ریشه و تبار انیرانی (ناایرانی) بپاید و تا به امروز دوام بیاورد؟ توانست از آنچه پس از اسلام بر زبان و تمدن و فرهنگ مردم مصر گذشت و یا آنچه پس از سلجوقیان در آناتولی و همچنین در آذربایجان روی داد، برکنار بماند؟
نیما چهرهای هنوز معاصر است نهفقط به اینخاطر که او نقطه آغاز منطق شعری تازهای در شعر فارسی است و یا نهفقط به اینخاطر که او زبان شعری را از قیدوبندهای بیجا آزاد کرده است. فراتر از اینها، شعر نیما نقطه گشایشی است که از پی آن امکانهایی تازه پیشروی ادبیات ایران قرار گرفته است. نوع نگاه نیما به شعر آغاز نوعی تفکر و اندیشه جدید در باب ادبیات و هنر در ایران است. نگاهی که هم برآمده از شناخت او از سنت ادبی فارسی است و هم نتیجه آگاهی از جریانهای هنری و ادبی معاصر جهان. در نگاه نیما، شاعر معاصر کسی است که بهجز شناخت ادبیات قدیم و جدید، از وضعیت تاریخی و اجتماعی خود هم شناخت داشته باشد. نیما برداشت و درکی مشخص از اجتماع و محیط زندگی خود داشت و بهعبارتی دارای تحلیلی مشخص از وضعیت اطرافش بود. او معتقد بود که «در هنر من سرگذشت ملت من حس میشود» و این همان ویژگی است که در شعر چند چهره شاخص شعر معاصر فارسی که از پیروان نیما بودند هم دیده میشود.
بار هستی که در این رمان مطرح است بار روح آدمی است . دو مفهوم سبکی و سنگینی از اهمیت خاصی برخوردار است که به تضاد فلسفه پارمنیدس و موسیقی بتهوون مربوط می شود. در حالی که پارمنیدس تحسین کننده سبکی در زندگی است موسیقی بتهوون تایید بر اهمیت و ارزش سنگینی روح دارد که یک ضرورت بشری است . دلهره هایی که ترزا از خیانت های مداوم توما به او دارد سبب ایجاد دلرحمی و همدلی در توما می شود و سنگینی در روح او ایجاد می کند. کوندرا در این رمان می گوید که سبکی روح باعث دور شدن بشر از زندگی زمینی و جدا شدن او از زمین و سنگینی روح او سبب زمینی تر شدن او می شود. تمایل افراد بشر به این است که عشق خود را چیزی دارای سنگینی در زندگی ببینند که بدون عشق زندگی ممکن نیست .
بهبهانی پنجرهی غزل را بر گفت و گوهای روزانه گشود و با تکرار و گسترش وزن ها غزل را از «مرز قالب ها و وزن های» مرسوم فراتر برد: «من درین شیوه سخنانی را به رشتهی غزل کشیده ام که هیچگاه پیش ازاین امکان پدیدار شدن درین قالب سنتی را نداشته اند.» بهبهانی درکار غزلسرائی قالب های دلپسندی برگزیده است. امّا، بی گمان این شیوه ی ویژهی سرایش اوست که شعرش را به روز کرده و همراه با زمان به پیش رانده. هدف این نوشتار وارسی این شیوه ی سرایش است.
ناتالی ساروت خالق آثاری چون: چهره یک بیگانه، مارترو، عصر بدگمانی، افلاک نما، بین زندگی و مرگ و نمایشنامه های: سکوت، دروغ، ایسما، بخاطر یک بله یا یک نه در ۱۸ ژوییه ۱۹۰۰ در روسیه به دنیا آمد و دو سال بعد، پس از جدایی پدر و مادرش مقیم فرانسه شد. در سال ۱۹۲۵ با ریموند ساروت در دانشکده آشنا شد که به ادعای خودش بهترین و اولین خواننده همیشگی آثارش بوده، کسی که مفهوم تراوشات قلمی او را چنان که بایست در می یافت. ساروت از پیشگامان رمان نو بود. البته بعضی معتقدند چیزی به نام رمان نو به خودی خود وجود نداشته، بلکه این نام نتیجه هیاهویی بوده که عده یی روزنامه نگار و منتقد ایجاد کرده بودند.
چه قلم ها که در راه هدایت ستیزی و هدایت شناسی فرسوده نشد ولی ای کاش خودکشی او (که نه توجیه پذیر باشد) همچنانکه مسبوق است، دستاویز قرار نمی گرفت و نگیرد و یکبار هم که شده کنهِ نوشته هایش در بوتۀ آزمایش واقعی برای قیاس او با نه به اصطلاح رقبای وطنی اش، بلکه با آثار نویسنده های فرا ملّی هم عصرش(مثلا رمانهای پس از باران و فاحشه خانه ها تعطیل است از ارنست همینگوی، مسخ کافکا، بیگانه آلبر کامو و …) قرار گیرد و آثارش نه در باب دین ستیزی و دین گریزی و بیهوده فرسایی در مثلاً روانکاوی کمبودهای روانی و عقده های اجتماعی اش (که با توجه به موقعیّت او در خانواده ای از عالی منصبان قضایی، مالی و نظامی و رفت و آمدهایش با خانواده های سرشناس فرانسوی، داشتن کمبود اجتماعی، روانی و جنسی را برایش دور از ذهن نموده و بیشتر دستاویز مغرضان هدایت ستیز بوده است.) بلکه در تحریف واقعیّات در پی شاید فهم حقایق (که به نظر ناممکن برسد) که مانیفست خود صادق خان نیز بوده است نقد شود.