جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) همانند بسیاری از فیلسوفان سدۀ هفدهم در حوزههای متنوعی فعالیت داشت که اکنون آنها را علوم طبیعی و علوم اجتماعی مینامیم. او با دو رسالۀ دولت (Two Treatises of Government) و نامهای دربارۀ مدارا (A Letter Concerning Toleration) تأثیری شگرف بر سنت تفکر سیاسی گذاشت و بنیان نظری لیبرالیسم مدرن را بهروشنی بیان کرد. افزون بر این، لاک در زمینۀ اقتصاد، روانشناسی و آموزش نیز آثار و اندیشههای قابلتوجهی ارائه داد.
خاستگاه حکومت
گرچه پیش از لاک نیز فیلسوفانی برای توضیح چگونگی پدیدآمدن حکومت به «وضع طبیعی» (State of Nature) توسل میجستند، اما تبیین لاک در رسالۀ دوم دولت شایستۀ مقایسه با روایتهای دیگری از این ایده است—بهویژه روایت توماس هابز در کتاب لویاتان. لاک مدعی است که وضع طبیعی، «وضع آزادی کامل» همراه با برابری و فراوانی بوده و تنها چیزی که کم داشت «مرجعی مشترک برای داوری میان افراد» بود.
در این وضع طبیعی، انسان چندین حق بر پایۀ قانون طبیعت دارد که بنیادیترین آنها حق حفظ خویش (Self-preservation) است. لاک بر این اساس آنچه خود «آموزهای شگفتانگیز» مینامد را مطرح میکند: در وضع طبیعی، همگان حق مجازاتِ متخطیان از قانون طبیعت را دارند، آنهم بدون ارجاع به قدرت برتری یا قاضیای بالاتر. هرکس که از قانون طبیعت تجاوز کند با این کار خود را وارد «وضع جنگ» در برابر بقیۀ انسانها میکند و همین امر اجازه میدهد هر کسی او را تا جایی که ضروری بداند (از جمله تا حد کشتن) مجازات کند. پس، هرچند وضع طبیعی لاک در ابتدا خوشایندتر از وضع طبیعی هابز بهنظر میرسد، اما همین قدرت همگانی برای اجرای قانون طبیعت به نزاعی حلناشدنی میانجامد.
از آنجا که همۀ انسانها آزاد و برابر زاده میشوند، هر شکلی از حکومت بر آنها تنها با رضایت خودشان مشروعیت مییابد. جامعه بنابراین از نوعی قرارداد اجتماعی پدیدار میشود. هدف از تشکیل حکومت و گردننهادن به آن، حفظ حقوق فردیِ حیات، آزادی و دارایی است. شهروندان، به زعم لاک، نمیتوانند بهطور کامل اختیار تشخیص این نکته را که آیا حکومت چنان حقوقشان را نقض کرده که به استبداد گراییده و باید در برابرش ایستاد، کنار بگذارند.
حق انقلاب
در فصل پایانی رسالۀ دوم دولت، لاک علل انحلال حکومت را برمیشمارد و در انحرافی از دیدگاه رایج زمانه مبنی بر حقوق رعایای حکومت، حق مقاومت در برابر حکومت استبدادی را تأیید میکند. این ایدههای لاک در قیاس با آراء پیشین—نظیر هابز که هرگونه حق مقاومت را نفی میکرد، و همچنین جان کالوَن که معتقد بود اگرچه باید حاکمان ظالم را برکنار کرد، این وظیفه بر عهدۀ عموم مردم نیست، بلکه بر عهدۀ مقامهای بالادست است—نوآورانه بود. حدود ده سال پیش از چاپ رسالۀ دوم لاک، آلجرنون سیدنی موضعی مشابه دربارۀ قیام را در کتاب گفتمانهایی دربارۀ حکومت (Discourses Concerning Government) مطرح کرده و بهخاطر همان دیدگاهها به اتهام خیانت اعدام شده بود. هر دو اثر سیدنی و لاک در انقلاب آمریکا تأثیرگذار بودند و بسیاری از عبارات اعلامیۀ استقلال ایالات متحده مستقیماً بازتاب عبارات لاک در رسالۀ دوم او هستند.
لاک استدلال میکند اگر قوۀ مقننه برخلاف ارادۀ اکثریت شکل خود را تغییر دهد یا اگر قوۀ مجریه آن را به حال تعلیق درآورد یا ملغی کند، قوهای که پیشتر وجود داشت آنقدر دگرگون شده که میتوان گفت منحل شده است. در چنین شرایطی مردم از قرارداد اولیه رها میشوند و «مختارند تا…قوۀ مقننهای نو برپا کنند.»
لاک برای پیشگیری از این ایراد احتمالی که آموزۀ او مردم را به قیامهای پیدرپی و بیدلیل ترغیب خواهد کرد، تأکید میکند این حقِ مقاومت در برابر قدرتِ خودسر تنها واپسین راه چاره است:
«اشتباهات بزرگ در حاکمان، یا خطاها و قوانین بد و نامناسب فراوان، و همۀ لغزشهای بشری را مردم بدون شورش و نارضایتی تحمل خواهند کرد. اما اگر رشتهای طولانی از سوءاستفادهها و دغلکاریها و نیرنگها، همه همسو، قصدی آشکارا در چشم مردم نمایان کند و آنان دیگر نتوانند چشم بر آن ببندند و ببینند کارشان به کجا میانجامد، شگفتآور نیست اگر مردم آنگاه خود را بیدار کنند و قدرت حکومت را به دستانی بسپارند که هدفی را که حکومت در اصل برایش برپا شد، تضمین کنند.»
وی همچنین میگوید اگر مردم علیه حکومت شورش کنند، در واقع از اختیاری که در ورود به جامعۀ سیاسی به حاکم واگذار کرده بودند، سوءاستفاده نمیکنند و خودشان را در مقام قاضی دعوایشان قرار نمیدهند. تشخیص درستیِ اعتراض شهروندان علیه حکومت بر عهدۀ خود مردم است و اگر حکومت نیز این داوری را نپذیرد، «دیگر جز آسمان مرجعیتی نیست…و آن طرفِ آزرده خود باید داوری کند که چه زمانی باید به این فرجام متوسل شود.»
کار و مالکیت
در فصل پنجم از رسالۀ دوم دولت، لاک نظریۀ ابتکاری خود را دربارۀ منشأ و ماهیت مالکیت بیان میکند. درحالیکه برخی اندیشمندان پیش از او بر یک پایۀ طبیعی برای مالکیت تأکید کرده بودند، بیشتر نظریهپردازان (از جمله هابز و، بعدها، روسو) مدعی بودند در وضع طبیعی چیزی به اسم مالکیت شکل نمیگیرد و تنها پس از تشکیل دولت است که مالکیت به وجود میآید. لاک با این دیدگاه مخالفت کرده و استدلال میکند مالکیت نه برآیند ایجاد حکومت بلکه انگیزهای است برای شکلگیری آن. نتیجتاً، نابرابری در توزیع مالکیت در درون دولت را میتوان بر اساس حقی طبیعی توجیه کرد، نه صرفاً قانونی وضعی.
لاک بحث خود را با این گزاره آغاز میکند که وضع طبیعی، وضع فراوانی است که خداوند در آن بهاندازهٔ کافی برای همگان قرار داده و درنتیجه «تصاحب هیچکس از این ذخیرۀ همگانی آسیبی به دیگری نمیزند، زیرا هنوز بهاندازۀ کافی وجود دارد و به همان خوبی باقی میماند.» انسان وقتی مالک چیزی در طبیعت میشود که کار خویش را با آن درآمیزد—مثلاً میوهای را بچیند یا بذری را بکارد. اما برای اینکه «هنوز به اندازه و به همان خوبی برای دیگران بماند»، مالکیت او در آغاز مقید به این قاعدۀ طبیعی بود که اجازه میدهد تنها بهاندازۀ «آنچه کسی بتواند بهنفع حیاتش استفاده کند پیش از آنکه فاسد شود» تصرف کند. بهرغم این محدودیت، برابری کامل در مالکیت پدید نمیآید؛ زیرا انسانها از نظر استعداد و پشتکار برابر نیستند. چنانکه خود لاک بیان میکند:
«خدا جهان را بهطور مشترک به آدمیان بخشید؛ ولی از آنجا که آن را برای بهره و آسایشی که میتوانستند از آن بهدست آورند به آنها داده، نباید پنداشت که قصدش این بود که جهان همیشه مشترک و دستنخورده بماند. او آن را به دست انسانهای کوشا و خردمند سپرده است.»
اختراع پول، اختلاف مالکیت میان آدمیان را تشدید و در عین حال توجیه میکند. چراکه پول به انسان اجازه میدهد ممنوعیت طبیعیِ تصاحب بیش از میزان مصرف شخصی—پیش از فاسدشدن اموال—را دور بزند، زیرا پول یا کالاهای ارزشمند همچون طلا و نقره هرگز فاسد نمیشوند و ارزش آنها بر پایۀ رضایت همگانی تنظیم میشود. بدین ترتیب،
«انسانها با رضایتی ضمنی و داوطلبانه، راهی یافتهاند که چگونه انسانی میتواند زمین بیشتری از آنچه خودش میتواند محصولش را مصرف کند، بهحق تصاحب نماید.»
افزون بر این، طبیعتِ فاقد کار انسانی ارزش اندکی دارد:
«این در واقع کار است که تفاوت ارزش را در همۀ چیزها پدید میآورد؛ و هرکس میتواند فکر کند تفاوتی که بین یک جریب زمین کاشتهشده با توتون یا نیشکر، یا زمین زیر کشت گندم یا جو وجود دارد، با یک جریب زمین همانجا که بایر مانده و روی آن زراعتی صورت نگرفته، از چیست؟»
لاک با ظرافت همیشگیاش استدلال میکند که سرچشمۀ عمدۀ ارزش، کار است نه طبیعت.
سرانجام، آموزۀ مالکیت لاک جایگاهی والاتر از پیش به مالکیت در بنیاننهادن دولت و بهمنزلۀ غایت سیاست میدهد. مالکیت پیش از تشکیل دولت در وضع طبیعی وجود دارد، اما در آنجا بهسبب نبود قاضی مشترکی که از تخطی در امان نگهش دارد، در ناامنی به سر میبرد. تلاش برای امنکردن مالکیت، از انگیزههای اصلی انسان برای برقراری حکومت است و کارویژۀ اصلی حکومت نیز حفاظت از همین مالکیت:
«دلیل اینکه مردم وارد جامعه میشوند، حفظ مالکیت است؛ و مقصودشان از گزینش و تأیید یک قوۀ مقننه این است که قوانینی وضع شود و قواعدی تعیین شود که بهسان نگهبان و مانع در برابر تعرض به مالکیت اعضای جامعه عمل کند، قدرتها را محدود سازد و دامنۀ نفوذ هر بخش و عضو جامعه را تعدیل کند.»
حفظ مالکیت نزد لاک مستلزم حراست از حقوق حیات و آزادی نیز هست، چون دامنۀ خصوصیای را از تعرض دولت و دیگران دور نگه میدارد. در واقع، تصرف غیرقانونی دارایی توسط دولت یکی از نشانههای استبداد است. دفاع لاک از مالکیت خصوصی بعدها به یکی از اصول مرکزی لیبرالیسم کلاسیک تبدیل شد.
مدارا
لاک چندین «نامه» در دفاع از مدارا و آزادی دینیِ کسانی که با کلیسای رسمی انگلستان مخالف بودند، به چاپ رساند. نخستین و مشهورترین آنها نامهای دربارۀ مدارا (Letter Concerning Toleration) است که در سال ۱۶۸۹ بهصورت گمنام منتشر شد. مبنای دیدگاه لاک مبنی بر نادرستی تحمیل وحدت دینی پیشتر توسط برخی متفکران نظیر اسپینوزا و میلتون مطرح شده بود؛ کسانی که آنها نیز با پیامدهای دشوار اصلاح دینی پروتستان مواجه بودند. اما مدارا بهعنوان سیاستی حکومتی هنوز در اروپا کمیاب و کمدوام بود. «قانون مدارا»ی ۱۶۸۹ انگلستان، نمونۀ روشنی از تلاشهایی از این دست بود؛ اگرچه طبق این قانون، همۀ پروتستانهای تثلیثباور (Trinitarian) به شرط امضای سوگند وفاداری، اجازۀ عبادت علنی داشتند، اما باز هم غیرانگلیکانها نمیتوانستند مناصب عمومی داشته باشند. هرچند خودِ لاک کاتولیکها و خداناباوران را برای جامعۀ سیاسی «بیش از حد خطرناک» میدانست، استدلالش برای مدارا بسیار فراگیرتر بود. شرح و بسط او از دلایل مدارا تأثیر چشمگیری بر اندیشۀ لیبرال-دمکراتیک مدرن گذاشت و یکی از بنیانهای اصلی تفکر آمریکایی پیرامون رابطۀ دولت و کلیسا و تفسیر متمم اول قانون اساسی این کشور شد.
در نامۀ ۱۶۸۹، لاک برای مدارا، هم دلایل اصولی و هم دلایل مصلحتاندیشی میآورد. در مرکز استدلال او این باور قرار دارد که ایمان حقیقی مسیحی تنها در قالب عملی داوطلبانه از ارادۀ فردی پدید میآید و از خارج قابل تحمیل نیست:
«مراقبت از روح آدمیان نمیتواند در حیطۀ وظایف کارگزار مدنی باشد، چون قدرت او فقط به اجبار ظاهری محدود است؛ درحالیکه دین حقیقی و رستگارکننده بر درون و اقناع ذهن استوار است.»
تهدید به مجازات شاید مردم را وادار کند ظاهری مطابق دین رسمی داشته باشند، اما وجدان آنها را بند نمیکند و دلشان را به ایمان راستین متمایل نمیکند. بلکه حتی ممکن است آنان را علیه حکومتی که آنها را میآزارد بشوراند و خودِ مسیحیت کسانی را که این تدابیر آزارنده را اعمال میکنند هم زیر سؤال برد؛ چراکه زندانیکردن، شکنجه و اعدام کسانی که قرار است جانشان نجات پیدا کند با روح مهربانی و فروتنی مسیحیت سازگار نیست.
لاک میان وظایف قدرت مدنی و مقامات مذهبی تمایزی روشن میگذارد که ریشه در اندیشۀ جدایی کلیسا و دولت در دوران معاصر دارد. (البته نباید فراموش کرد که لاک خواستار برچیدن کلیسای رسمی انگلستان نبود؛ بلکه بر محدودکردن اقتدار آن در امور مدنی تأکید داشت). وظیفۀ کارگزار مدنی، «حفظِ تصاحب عادلانه در اموری است که به این زندگی مربوطاند»، درحالیکه کلیسا نهادی داوطلبانه برای «پرستش همگانی خداوند به شیوهای است که اعضا آن را مقبول او و برای نجات روحشان اثربخش میدانند.» هر حوزه با ابزارهای خود تدبیر میشود. کلیسا حق دارد عضو یا اعضایی را که اصولش را انکار کنند، نپذیرد یا اخراج کند، اما نمیتواند برای آنان مجازات قانونی در نظر بگیرد. ابزار کلیسا تنها موعظه و ترغیب است، چون اصولاً تحمیل اجباری بر وجدانها غیرممکن است. تصمیمگیری قانونی دربارۀ مسائل «بیتفاوت»—یعنی اموری که ارتباطی با اعتقادات و عبادات دینی ندارند—کاملاً در حیطۀ قدرت مدنی قرار دارد.
این تمایز کلیِ بین قدرت مدنی و دینی، لاک را قادر میسازد که برای رواداریِ قانونی در برابر آموزههای گوناگون (از یهودیت و اسلام تا حتی آئینهای باستانی) استدلال کند:
«هیچکس نباید به خاطر دینش از برخورداریهای زمینی محروم شود.»
البته همهچیز زیر نقاب دین مجاز نیست و لاک چند محدودیت بر این مدارا تحمیل میکند. نخست آنکه هرچند حکومت حق ندارد مناسک یا آموزههای هیچ کلیسایی را مقرر کند، اما میتواند اعمالی را منع کند که «برخلاف قانون عادی زندگی یا در هیچ خانهای خصوصی نیز مجاز نیست» و اصول جامعۀ مدنی را بهوضوح زیر پا میگذارد (مثلاً قربانی انسانی). دوم آنکه اگر آموزههای دینی در تضاد با «جامعۀ انسانی یا قواعد اخلاقی ضروری برای حفظ جامعۀ مدنی» باشند، مشمول مدارا نیستند. ازاینرو لاک معتقد بود کاتولیکهایی که «خود را تسلیم حمایت و فرمان شاهزادهای دیگر میکنند» هرگز قابل اعتماد نیستند و خداناباوران نیز از منظر لاک خطرناکند، زیرا انکار خدا بهمعنای ازبینرفتن اعتبار «قول و پیمان و سوگند» است که بنیاد اجتماع بشریاند.
معرفتشناسی و روانشناسی
رسالهای دربارۀ فهم بشر (An Essay Concerning Human Understanding) اثر لاک یکی از نخستین و مهمترین صورتبندیهای تجربهگرایی نوین است؛ مکتبی که همهٔ دانش بشری را نتیجهٔ ادراکات حسی میداند. شاید معروفترین بخش این رساله کتاب اول آن باشد که در آن لاک بهتفصیل امکان «تصورات فطری» (innate ideas) را انکار میکند. لاک ذهن انسان را در بدو تولد به «کابینۀ خالی» یا «کاغذ سفید» (white paper) تشبیه میکند که تنها برخی کششهای غریزیِ لذت و رنج دارد و هیچ ایدۀ خاصی از اشیای فیزیکی یا قضایای اخلاقی در آن نیست. (گرچه گاه ذهن را «لوح نانوشته» یا tabula rasa مینامند، خودِ لاک دقیقاً این اصطلاح را به کار نبرده است.)
در ادامه، لاک بیان میکند که «حس» و «اندیشیدن» دو بخش بنیادینِ فهماند. ذهن ابتدا «تصورات بسیط» (simple ideas)—صفات حسیِ بنیادین اشیا، مثل «گرم»، «آبی»، «نرم» و مانند آن—را گرد میآورد و سپس با تأمل ذهنی آنها را ترکیب میکند تا ایدههای پیچیده پدید آورد. در قلمرو ایدههای انتزاعی (که لاک آنها را «مود» یا modes میخواند) از جمله ریاضیات و اصول اخلاقی نیز فرایندی موازی رخ میدهد. ذهن ما از «مودهای بسیط» همچون فضا، مدت زمان و عدد شروع میکند و آنها را با هم ترکیب مینماید تا به «مودهای پیچیده و آمیخته» مثل هندسه و عدالت برسد. پس از آن، زبان نقش سازماندهی و انتقال ایدههای ما را دارد، اما همین موضوع، خطاهای فراوانی نیز وارد اندیشۀ ما میکند.
علاوه بر تفکر (thinking)، قوۀ دیگر ذهن «خواستن» (volition) است و همینجاست که لاک در بحث آزادی اراده دستاوردی نو در علم روانشناسی دارد. او استدلال میکند «هوس»، یعنی «آشفتگی ذهن در اثر کمبود یک خیرِ غایب»، ارادۀ ما را به اعمال عمدی پیاپی سوق میدهد و بخش اعظم زندگی ما را میسازد. رفع این احساس فقدان، اساس خوشبختی است. دولتی که حقوق را تأمین و بر ثروت و مالکیت بیفزاید، در واقع ارضای خواستهها را ممکنتر میکند و خوشبختی را بالا میبرد. هرچند اراده در نهایت توسط «آشفتگیِ بزرگتر» برانگیخته میشود، این لزوماً بزرگترین آشفتگیِ اکنون نیست. زیرا ذهن قدرت آن را دارد که «انجام و ارضای هر میل را به تعویق اندازد.» در این حالت تأمل دربارۀ گزینشهای خود، «آزادی انسان نهفته است، و از استفادۀ نادرست از آن، همۀ اشتباهات، خطاها و لغزشهایی سرچشمه میگیرند که گریبانمان را میگیرند.» گویی همان انسانِ «خردمند و کوشا»ی رسالۀ دوم است که نمونۀ روشن این تعلیق خواستههاست.
معرفتشناسی و روانشناسی لاک بر اهمیت تلاش فردی در پرورش فهم تأکید میکند و قدرت مرجعیت (بهویژه مرجعیت دینی) را در ذهن به شدت کاهش میدهد. شناخت واقعی تنها از راه حواس خودمان و تأمل ذهنی بهدست میآید و ما نمیتوانیم چیزی را حقیقتاً «دست دوم» بدانیم.
آموزش و پرورش
رسالهٔ اندیشههایی دربارۀ آموزش (Some Thoughts Concerning Education) جای خالیِ بحثی دربارۀ نحوۀ سازگاریِ «آزادی طبیعی و تابعیت از والدین» را که در رسالههای دوگانۀ دولت طرح شده، پر میکند—یعنی اینکه چطور کودکی که آزاد زاده شده ولی هنوز خردمند نیست، بهتدریج خردمند و آماده میشود تا آزادی خود را بهعنوان یک شهروند بهدرستی به کار گیرد. این پرسش از آن رو اهمیت دارد که حکومت از منظر لاک طبق رسالۀ دوم دولت بهشدت محدود است و در حوزۀ زندگی خصوصی شهروندان نسخۀ زیادی نمیتواند بپیچد؛ پس لازم است خودانضباطی و خویشتنداریای شکل بگیرد که مانع سوءاستفاده از آزادی شود. در این چارچوب، آموزش از معنای محدودی که امروزه بیشتر معادل «تحصیلات علمی» است فراتر میرود و جایگاه باستانیاش را مییابد؛ ابزاری برای پرورش شهروندی. چنانکه خود لاک برتری این هدف را بر دیگر اهداف چنین بیان میکند:
«خواندن و نوشتن و یادگرفتن را ضروری میدانم، اما نه مهمترین کار را. گمان میکنم اگر کسی انسانی بافضیلت و خردمند را بسیار والاتر از یک دانشمند عالیرتبه نداند، سخت در اشتباه است…پس آموختن لازم است، اما در درجۀ دوم و برای خدمت به فضایل والاتر.»
برنامۀ درسی لاک از اندیشههای روانشناختی او در رسالۀ فهم بشر تأثیر گرفته و بخشی از آن مبتنی بر تجربهاش بهعنوان آموزگارِ سومین اِرل شفتزبری است. اصل کلی این برنامه آن است که آموزش باید حساسیت کودک را نسبت به لذت و درد در نظر بگیرد و با جهتدادن به آن، کودک را عادت دهد به پذیرش ملاکهای درست رفتار خوب و بیاموزد که خودش را کنترل کند. لاک در تربیت فرزند، هم با «نازپروردگی» و هم با «تنبیه بدنی» مخالف است. نخستین روش حس سرکش کودک و میلش به «آقاییکردن» را وخیمتر میکند، دومی هم یا آنقدر خواستههای کودک را سرکوب میکند که روحیۀ بندگی در او میدمد، یا او را وسوسه میکند تا به خشونت و حیلهگری روی بیاورد. لاک در عوض توصیه میکند که برای تربیت رفتار نیک، از «تشویق و تحقیر» بهره گیرند که مصداقی از «قانون مد و آبرو» (The Law of Fashion and Reputation) در رسالهٔ فهم بشر است:
«کودکان (حتی زودتر از آنچه ما میپنداریم) از ستایش و تحسین عمیقاً اثر میپذیرند. آنان از اینکه مورد تکریم و ارزشیابی قرار گیرند لذت میبرند، بهخصوص از سوی والدین یا کسانی که به آنها وابستهاند…در مورد آبرو…گرچه معیار حقیقی فضیلت نیست…اما نزدیکترین چیز به آن است؛ و چون تقریباً گواه و تحسین عقل دیگران است، با یک نوع اجماع همگانی…راهنما و مشوق مناسبی برای کودکان است تا وقتی بتوانند خودشان قضاوت کنند و با عقلشان درستی را بیابند.»
از آنجا که کودکان سخت مشتاق ستایش بزرگسالان پیرامونشان هستند و «کودکان (و حتی مردمان) بیش از هرچیز با الگو گرفتن میآموزند»، اکیداً باید آنها را در معاشرت با الگوهایی نیک نگه داشت و از الگوهای بد، بهویژه کودکان دیگر، دور کرد! لاک برای پرهیز از چنین اثرات منفی، پیشنهاد میکند کودکان بهجای آنکه به مدرسه بروند، در خانه و زیر نظر معلم خصوصی آموزش ببینند. تردید لاک (و بعدها روسو و جان استیوارت میل) نسبت به مدرسههای خصوصی و دولتی، در مقابل اندیشۀ لیبرالیسم امروزی قابل توجه است؛ لیبرالیسمی که معمولاً بر ضرورت آموزش عمومی اصرار میورزد.
توصیههای لاک برای تحصیل علمی نیز با جهانبینی کلی او در سازگارکردن خواست کودک بدون بهکارگیری زور همخوانی دارد. او برنامههای سنتیِ آموزش زبان لاتین را که غالباً مملو از دستور زبان پیچیده است و با ذهن کودکان همخوانی ندارد، نقد میکند. لاک پیشنهاد میکند کودکان ابتدا خواندن و نوشتن را به زبان مادری بیاموزند، آنهم به شکلی که «یادگیری برایشان نوعی بازی و سرگرمی شود و خودشان طالب آموختن باشند.» آنگاه که به مرحلۀ آموختن زبانهای دیگر (از جمله لاتین) رسیدند، بهتر است از راه گفتوگو به زبان مقصد یاد بگیرند و نه با حفظ طوطیوار قواعد دستوری. استفاده از بازی و خوشی برای برانگیختن کودکان به یادگیری پیش از لاک هم مطرح بوده، اما عمدتاً به شکل گسترده از راه او به آموزش نوین وارد شده است.
برای مطالعۀ بیشتر:
- Robert Goldwin, “John Locke,” in History of Political Philosophy, Eds. Leo Strauss and Joseph Cropsey, Chicago: 1987.