سال ۱۸۳۰ بود که اوژن دلاکروا، نقاش فرانسوی، در نامهای به برادرش خبر از آغاز کاری تازه داد: «به سراغ یک موضوع مدرن رفتهام. میخواهم یک سنگر را نقاشی کنم. من هیچگاه برای وطنم نجنگیدهام ولی حالا میخواهم این نقاشی را برای وطنم بکشم. نام این نقاشی بزرگ، «آزادی ملت را هدایت میکند» خواهد بود. اثر دلاکروا که امروزه به مشهورترین اثر او تبدیل شده، نمایشگر وقایعی است که در روز ۱۴ جولای سال ۱۷۸۹ رخ داد؛ تاریخی که بعدتر به عنوان روز پیروزی انقلاب کبیر فرانسه جشن گرفته شد.
در این مقاله ابتدا از دلیل نامشخص بودن نام و نشان متفکران ایران باستان سخن به میان آمده و آن را به ناامنی و از بین رفتن آثار در طول تهاجمات گسترده و وسیع و نیز ارزش انتقال دانش و معرفت به طور سینه به سینه در نزد ایرانیان مربوط می داند. سپس نگارنده سیر فرزانش و حکمت در ایران را به چهار دوره تقسیم می نماید : الف) از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی . ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی . ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی . د) دوران معاصر. و علت این تقسیم بندی را هم بیان می کند. در ادامه مقاله، مبحث اصلی این مقاله که بررسی مرحله اول فرزانش و حکمت در ایران است آغاز شده و نگارنده به معرفی هفت مکتب فکری بزرگ ایران باستان یعنی: مغان، زروان، مهر، زردشت، مانی، مزدک و جندی شاپور می پردازد البته نحوه معرفی این مکاتب، تکرار سخنانی که محققان و مستشرقان بیان نموده اند نیست بلکه کوشیده می شود که زوایای پنهان مانده و مغفول این مکاتب کشف و ارزش فکری آنها را برای انسان جدید باز نموده گردد. در این مقاله صرفا به معرفی مکاتب فکر ایرانی بسنده نشده بلکه در جای خود با استفاده از اسناد معتبر از تاثیرات آنها در دیگر مکاتب فلسفی یا ادیان سخن به میان می آید.
عصر کنونی، عصر تکنولوژی، سرعت، شتاب زدگی و تنهایی است. ویژگی های دنیای امروز و چهارچوب های گریز ناپذیرش سبب شده بسیاری از مردم دچار دلزدگی و افسردگی شوند و از جهان مدرنیته روی گردان شده و به اصول و روش های متعالی گذشتگان متمایل شوند. از این رو بازار بازخوانی مکاتب عصر کهن در دوران فرا مدرن گرم شده است.
مانی پیامبر ایرانی و بنیانگذار آیین «مانویت» یا « آیین روشنی»، در آغاز سده ی سوم مسیحی (میلادی) در ۱۴ اپریل سال ۲۱۶ میلادی در محلی نزدیک به «تیسفون» استان «آسورستان» در روستای «مردینو» شرق «بابِل» که در آن زمان جزو امپراتوری ساسانیان بود، زاده شد. خود او در سروده ای به تولدش بدینگونه اشاره می کند: «من از سرزمین بابِل برخاسته ام تا ندای دعوت خود را به همه جا بپراکنم.»
«بحران محیطزیست» مسألهای حاشیهای نیست و نمیتوان نسبت به آن بیتفاوت بود. ما در دنیایی زندگی میکنیم که برخی قدرتها سعی میکنند مردم از این بحران چندان آگاه نشوند. اما در همین راستا نوعی آگاهی پیوسته جهانی به نام «دین» وجود دارد که بر این عقیده است که اگر ما از رابطه صحیح با دنیای طبیعت آگاه نشویم، نابودیمان قریبالوقوع خواهد بود. به این اعتبار، دو دیدگاه در رابطه با محیطزیست وجود دارد؛ یکی دیدگاه سکولار غربی و دیگر، نگاه دینی به محیطزیست.
در بین ادیان توحیدی، اسلام و مسیحیت به طور گستردهای به طرح مسئله فلاح و رستگاری و حیات جاودان (که ناظر به بعد اخروی نجات و حیات پس از مرگ است) پرداخته و عوامل و موانع آن به تفصیل برای پیروان خود تشریح کردهاند. از این رو در این مقاله تلاش میشود به بعد اخروی نجات از دیدگاه این دو دین توحیدی که همواره مدعی نجاتبخشی بشر بودهاند، به طور خلاصه اشاره شود.
بى تردید، طبیعت از عوامل مهم تمدن ساز است. در طول تاریخ، اکثر تمدن هاى کهن در کنار رودها و ساحل دریاها شکل گرفته و حتى بالیده و ماندگار شده اند. به همین دلیل، طبیعت در تمدن هاى ماندگار سابقه دارد. زایش طبیعت، خواه ناخواه در حافظه جمعى و وجدان گروهى هر قوم و ملتى و در هنرنمایى هاى هر هنرمندى تأثیر مى گذارد. ایرانیان از دیرباز آمدن بهار را جشن گرفته اند. نقاشان و نگارگران زیبایى هاى طبیعت را به تصویر کشیده اند و شاعران از سرسبزى طبیعت در بهار سخن گفته اند. آیین نوزایى طبیعت و آمدن بهار، در فرهنگ ایرانى پیشینه اى دیرینه دارد و آیین هاى نوروزى به داستان هاى اساطیرى و به ویژه داستان آفرینش جهان، جشن اهورامزدا و به تخت نشستن جمشید در نخستین روز فصل بهار برمى گردد.
بحث اساسی مطرح در جهان کنونی مسئله مسئولیت را بیش از آنچه ما در فارسی از این کلمه میفهمیم ارزش و عمق بخشیده است. امروز آنهایی که با مباحث هنری و اجتماعی سر و کار دارند در دنیا، بزرگترین کشمکش میان نویسندگان، بزرگترین تصادم میان دو قطب فکری در جهان شرق یا غرب، اصل اعتقاد به اصالت مسئولیت یا اعتقاد به آزادی برای هنرمند، نویسنده، نقاش، موزیسین یا متفکر محقق عالم علیم است. آیا هنرمند کسی است که ارزشهای مجرد هنری خلق میکند؛ آنچنانکه خود انتخاب کرده است و براساس ملاکهایی که خودش میپسندد یا نه، هنرمند آفریننده یا خالق اثر هنری است که در خلق و آفرینش هنریاش، بیش از آنکه برای اثر هنریاش اصالتی قائل باشد، خود را مسئول ادای تعهدی میداند و بنابراین خلق هنریاش را وسیلهای برای نیل به آن هدفی تلقی میکند که رسالت خودش میشمارد.
عباس کیارستمی، قصه گویی بود که به حکایت انسان و روابط انسانی میپرداخت. شاید درک آثار او در نگاه اول به راحتی بهدست نیاید به این دلیل که آثاری هستند سرشار از آهستگی و سکون و غم و برخوردهای عاطفی و احساسی با مقداری طنز تیزهوشیارانه. کیارستمی اغلب آثار خود را پیرامون دنیای پاک و بیآلایش کودکان ساخت که البته برای او ترفندی بود تیزهوشانه تا خود را از سانسور و نگاههای ممیزی برکنار نگاه دارد و از این طریق بتواند همچنان در ایران بماند و خود را درگیر مشکلاتی نسازد که احیاناً برای گروهی از فیلم سازان نظیر جعفر پناهی و محمدرسول اف به وجود آمد.
ویکتور خارا هنرمند متعهدی است، نه از حیث نگاه جاری جهانی که هنرمند متعهد را وابسته به نهاد قدرت تلقی میکند. تعهد هنری دقیقا آنجایی معنا مییابد که منادی دردهای تودههای گسترده حاشیهای باشد. هنر متعهد اولین خدمت را به خود هنر از حیث جایگاه شناختی هنر میکند. تولید هنری برای اینکه از صرف هویت کالایی در بازار هنری (که خود این بازاریبودن و ویترینیشدن اولین ردیه بر ذاتگرایی هنر برای هنر است) خلاصی یابد و تا حدودی فراتر از ابژه کالایی تغییر وضع دهد، باید بتواند حایز حیثیتی فراتر از پر کردن اوقاتفراغت و گوشه خلوت شود. چنین تولیدی است که قادر خواهد بود جدای از خالق خود، بهصورت یک سوژه عرضاندام کند. تولید هنری در حوزه هنر متعهد، جدای از ویژگیهای تولیدات هنری پارناسین، در کنار زیبایی، نوعی برانگیزانندگی و آگاهیبخشی دربر دارد که تولید هنری را اگر نه تا حد یک کنشگر دایمی، در حدود یک سوژه آگاهیبخش ارتقا میدهد. بر این اساس است که چنین تولیداتی از گستره مطالعات زیباییشناختی و صرف هنری فراتر رفته، ماهیتی بینارشتهای مییابند که در عین حال مورد تحلیل و تبیین جامعهشناختی و سیاسی نیز قرار میگیرند.