عباس کیارستمی، قصه گویی بود که به حکایت انسان و روابط انسانی میپرداخت. شاید درک آثار او در نگاه اول به راحتی بهدست نیاید به این دلیل که آثاری هستند سرشار از آهستگی و سکون و غم و برخوردهای عاطفی و احساسی با مقداری طنز تیزهوشیارانه. کیارستمی اغلب آثار خود را پیرامون دنیای پاک و بیآلایش کودکان ساخت که البته برای او ترفندی بود تیزهوشانه تا خود را از سانسور و نگاههای ممیزی برکنار نگاه دارد و از این طریق بتواند همچنان در ایران بماند و خود را درگیر مشکلاتی نسازد که احیاناً برای گروهی از فیلم سازان نظیر جعفر پناهی و محمدرسول اف به وجود آمد.
اما این به این معنا نیست که وی با دنیای سیاست به کلی قطع رابطه کرده بود. به عنوان مثال در فیلم “ده” که با یک دوربین کاشته شده در ماشین فیلم برداری شده، زنی را میبینیم که در شهر رانندگی میکند و با افراد مختلفی رویارو و هم صحبت میشود. زنانی که توسط مردان مورد بدرفتاری قرار میگیرند اما به دلیل شرایط گرفتار شده در آن نمیتوانند کاری انجام دهند. این تصویری که کیارستمی از زن به نمایش میگذارد بسیار همخوان با آراء و نظراتی است که فعالان حقوق زنان در عالم سیاست به دنبال آن هستند. تماشای آثار کیارستمی بسیار دغدغه آفرین است. به نظر من شاهکار او”طعم گیلاس” است. فیلمی که درون مایه آن را زیبایی و اخلاق و وجدان تشکیل میدهد و داستان مردی میانسال است که قصد خودکشی دارد و به دنبال فردی میگردد که بعد از مرگش او را خاک کند. فیلم طعم گیلاس نمونه کامل و مثال زدنی الگو و سبک فیلم سازی کیارستمی است. کیارستمی همیشه شیفته دیالوگهای طولانی در ماشین بود. دیالوگهایی که در فضایی اتفاق میافتاد که نه کاملاً خصوصی بودند و نه در معرض عموم، و اطلاعات زیادی در مورد شخصیت به مخاطب ارائه میداد. در فیلم “ده” هم کیارستمی از دیالوگهای ماشین به خوبی استفاده کرد و نوعی از فیلم برداری که در شهر و خیابانهای واقعی انجام میگیرد و پنهان از چشم افراد صاحب قدرتی است که تمایل چندانی به بیان و شنیدن این نوع حرفها ندارند. یکی از ویژگیهای بارز آثار کیارستمی، فیلم برداریهای تک زاویهای است. تکنیکی که برای مخاطب اندکی گیج کننده است اما بسیاری از کارگردان صاحب نام را با این ویژگیهای نامتعارف آثارشان میشناسیم. آنچه که امکان دارد در دستان یک کارگردان بیتجربه به اشتباه و شکستی بزرگ منجر شود اما در دستان کارگردانی مثل “ازو” – مانند استفادهای که از نور مستقیم آفتاب در آثارش انجام میداد- کارکردی زیبایی شناسانه و سینمایی پیدا میکند.
استفاده از تکنیک آشناییزدایی، یکی از همان عناصر نامتعارف کیارستمی است که در فیلمی مثل “ABC آفریقا” -که دربارهی بچههایی است که پدران و مادران خود را به دلیل ایدز از دست دادهاند- به خوبی از آن استفاده شده است. کارگردان در مقابل دوربین ظاهر میشود و از سفیدپوستان غربی و آسیایی که قصد سرپرستی از این بچهها را دارند سؤالاتی میپرسد. در فیلم طعم گیلاس ما نمیدانیم چرا کاراکتر اصلی فیلم میخواهد به زندگی خود پایان دهد. فیلم هم تماشاگر را دعوت به همدردی و یا ناراحتی به سیاق فیلمهای معمولی نمیکند. کاراکتر فیلم نمیخواهد که کسی متوجه شود که او خودش را کشته است. فقط میخواهد جسدش ناپدید شود و به صورت یک تراژدی-کمدی به دنبال یافتن فردی است تا او را علی رغم تمام غیرعقلانی و غیرمنطقی بودن این عمل زیر خاک مدفون سازد.
کیارستمی بسیاری از آثار متأخر خود را در خارج از ایران ساخت که با جذابیتهای کمتری همراه بودند. در فیلم “کپی برابر اصل” (۲۰۱۰) که در ایتالیا فیلم برداری شد ویلیام شیمل و ژولیت بینوش بازی میکنند. ویلیام شیمل نقش یک نویسنده معروف را بازی میکند و ژولیت بینوش او را به جاهای مختلفی از شهر میبرد و در این بین رابطه عجیبی بین آن دو شکل میگیرد. هر یک از آنها در قالب یک نوع بازی و قرارداد، نقش زوجی را بازی میکنند که پیوسته با یکدیگر در حال مشاجرهاند. بازی که خودشان تبدیل به اشخاص واقعی آن میشوند.
در آثار کیارستمی، رویکردهای متنوعی از تقابل داستان و واقعیت وجود دارد. در ابتدای “باد ما را خواهد برد” سازندگان فیلم را میبینیم که در حال رانندگی در جادهای طولانی و پرپیچ و خم با یک تک درخت در چشم اندازی فاقد هرگونه جذابیت هستند. صحنهای از نوع نمایشهای بکتی که پیش از این در فیلم “طعم گیلاس” آن را دیده بودیم. آنها مسیر دهکده را گم کردهاند و گمان میکنند که باید جایی نزدیک یک درخت باشد. فیلم ساز ناگهان تکهای از شعر “نشانی” سهراب سپهری را میخواند. نرسیده به درخت/کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است /… و در یک چرخش ناگهانی و کنایه آمیز، لحظهای پراحساس و معنوی در فیلم به وجود می آید. همان لحظاتی که به آن شاعرانگی سینمای کیارستمی میگویند.
منبع: گاردین / بازنشر از ماندگار