زمانی میرسد که آسمان و دیوارهای شهر تیره و تاریک میشود. آخرین روزنههای تلألو خورشید روی زمین محو میشود. انسان ناامید و منفعل سرتسلیم فرود میآورد. این همان نقطهای است که قهرمان متولد میشود. برای آیندهای که آسمانی آبی در آن تصویر میشود. شاید اولین تصویری که از قهرمان متباتر شود، همین قهرمانهای نمادین تولید فرهنگ بورژوازی باشد که با یک شنل و پوشش آیکانیک و نیروی متافیزیکی از میان کمیکها و انیمهها سر برمیآورند. عموما هم درگیر نبرد با سفینههای فضایی و تبهکاران جامعه و نیروهای شوم خارج از مرزهای خود تصویر میشوند. اما در میان تمام این قهرمانها، قهرمانی وجود دارد که جایگاهی متمایز دارد. فیلم «وی برای وندتا» را به یاد بیاورید. قهرمان آن کتاب آلن مور یک فرق اساسی دارد. در نگاه اول قهرمان فیلم با نام مستعار «وی» شنلی از همان جنس قهرمانان تولید ابزار رسانه به تن دارد. ولی در لایه زیرینتر حاوی پیامی کارکردی است. «وی» آنچنان نیروی فوق کالبد بشری ندارد. او از یک ابژه قابل پیشبینی به یک سوژه تبدیل میشود که مولد نشانهای کارکردی است. آنجا که آن نقاب با لبخند تسخیرکننده در جامعه تکثیر میشود. قهرمانی که تکثیر میشود و در نمای پایانی تمام مردم به یک قهرمان بدل میشوند. اینجا همانجایی است که قهرمان واقعی ظهور میکند. ملتی «ما» میشوند و مایی که قهرمان نهایی است. امروز همین نقاب «گایفاکس» در برخورد با امر سیاسی بدل به نشانی اعتراضی در اکثر جنبشهای جهانی از آمریکا و برزیل تا یونان و کانادا شده است.
ویکتور خارا قهرمانی از این جنس است. ملتی را پیوند میدهد، با این تمایز که نه تفنگ دارد و نه شمشیر. سلاحش گیتاری بود که آوای صلح و عشق را نه فقط در مرزهای شیلی بلکه در جغرافیایی جهانی طنین میاندازد. شاید اگر امروز در هر کجای جهان اسم ویکتور خارا را پرسوجو کنید، کسی او را نشناسد. آنها هم که میشناسند، به واسطه مرگ تراژیک و آرمانگرایانهاش باشد. او قهرمانی است سرشار از انگیزه توانمند برای پیکار با تحمیل سلطه که به مردمش توان ارادهکردن میبخشد، میآموزد که عصیان علیه این جهان رعبانگیز ممکن است. شاید برای همین او را نشناسند چراکه این کیفیت از هنر با ذائقه انسان منفعل و ناامید امروز سازگار نیست. انسان منفعل امروز طالب زیباییشناسی موسیقایی است که هیچ پیوندی با مناسبات اجتماعی، سیاسی و نه حتی به تجارب روزمرهاش، ندارند. بخشی از این امر نشأتگرفته تغییر فرآیند تولید به مصرف است. آنجا که از زیباییشناسی تولیدکننده عرصه را برای مصرفکننده خالی میکند که در مجالی دیگر با حوصله به آن پرداخت.
او همانند بسیاری از مردمان آمریکایلاتین در شرایطی متشابه پرورش یافت. بهسان تمامی مردمان این کرهخاکی تجربههای شخصی از درد و شادی را تجربه کرد. او در ترانهای کودکانه خود را اینگونه توصیف میکند: «همانند بسیاری دیگر، من عرقریختن آموختم، نه فهمیدم که مدرسه چیست و نه دانستم بازی چه معنایی دارد، در سپیدهدم آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند و در کنار پدر با کار بزرگ شدم.»
وی پس از فراز و فرودهای دوران نوجوانی و مرگ مادر و انصراف از تحصیل و بازگشت به زادگاه به مطالعه موسیقی فولکلور شیلی پرداخت. در واسط دهه ۵۰ میلادی با پیوستن به گروه کونکومن و حمایت ویولتا پارا مسیر حرفهای خود را بهعنوان یک ترانهسرا و نوازنده آغاز کرد و در سال ۱۹۶۶ اولین آلبوم حرفهای خود را منتشر کرد. ویکتور خارا از پایههای جنبش موسیقی نوین شیلی و بسط آن به سراسر آمریکایلاتین محسوب میشد. جنبشی که از آن با نام «نو کنسیون» یا «ترانهنو» تعبیر میشد. گیتار مهمترین ابزار موسیقایی این جریان محسوب میشد که از نگاه فرهنگ فئودال آمریکایلاتین آن دوران، آلت موسیقی طبقات فرودست جامعه به شمار میرفت. همچنین در این جریان، آلات موسیقی فولکلور آمریکایلاتین آزادانه و با رویکردی تجربی و با حال و هوای موقعیت محور به کار میآمدند. بازیابی این آلاتموسیقی بومی و بهکار گرفتن آنها به نحوی زیبا، از مولفههای شکلگیری جنبش نوین ترانههای شیلیایی و مقبولیت عمومی آن به شمار میرفت. داشتن کارکرد اجتماعی و مولفمحور بودن از مهمترین پایههای فضای فعالیت موزیسینهای این حوزه محسوب میشود. البته باید به این نکته اشاره کرد که خوانش دقیق این جریان بدون در نظر گرفتن مناسبات دهه ۶۰ میلادی قابل تفهیم نخواهد بود. زمانی که اعتراضات عمومی نسبت به دولت تحتالحمایه «ادوارد فری»، گسترش مییافت، جریان موسیقینو کنسیون با اقبال عمومی مواجه شد. این همان برههای است که ویکتور خارا ترانههای اعتراضی و آزادیخواهانهاش را به تنهایی مینوشت و میساخت و اجرا میکرد. اجراهایی که بیشباهت به «سینگر سانگ رایتر»هایی نظیر وودی گاتری و باب دیلن و ژاک برل و تام ویتس نمیمانست.
در انتخابات ریاستجمهوری ۱۹٧۰ شیلی، سالوادور آلنده با تفاوت کمی نسبت به رقبایش، جلو افتاد. به دلیل اینکه آلنده اکثریت مطلقی به دست نیاورد، طبق قانون اساسی شیلی، برای انتخابشدنش نیاز به یک رأی اضافی از مجلس ملی شیلی داشت، این رأی باعث منصوبشدن آلنده به پست رئیسجمهوری شد. پس از پیروزی آلنده، جنس ترانههای خارا تغییر کرد. ترانههای اعتراضی، جای خود را به ترانههایی پیرامون عشق و امید داد. گویی که آرمان شهر خارا تحقق پیدا کرده و زمان ستایش این ارمغان فرا رسیده باشد. ترانه «بگذار در بزرگراه پیش برویم» بهترین نمونه برای نمود این دوران است. دورانی که رنج ملتی فرودست پایانیافته تصور میشد و شور زندگی و نوید امید در تنها طنینانداز شده بود. اما تمام این دوران طلایی مدت زیادی به درازا نینجامید. نظامیان شیلی و ایالات متحده آمریکا، به انتخاب آلنده اعتراض داشتند. به همین دلیل آمریکا فشار اقتصادی و دیپلماتیک زیادی روی دولت شیلی آورد. کودتایی که قرار بود اوایل سال ۱۹٧۲ در شیلی به وقوع بپیوندد، با سفر کاسترو به شیلی از دستورکار خارج شد. فیدل در سفرهایش به دور تا دور شیلی و سخنرانیهایش نکات مهمی را متذکر شد که از آن جمله آمادگی برای تقابل خشن و غیردموکراتیک راستگرایان بود: «در شیلی روندی کاملا بیهمتا در جریان است که طی آن انقلابیون میکوشند از راههای صلحآمیز جامعه را متحول کنند. اما مسأله اینجاست که براساس اصول مسلم تاریخی، مقاومت و ابراز خشونت استثمارگران در اینجا نیز رخ خواهد داد. علت آن، این است که در طول تاریخ حتی یک مورد سراغ نداریم که استثمارگران و مرتجعین نظام اجتماعی خود را کنار بکشند و منفعلانه اجازه دهند تحول اجتماعی رخ دهد.» عامل قدرت و سلطه آمریکا با حمایت از آگوستو پینوشه و همقطاران نظامی او در ارتش، کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ را ترتیب دادند. در جریان این کودتا، کاخ ریاستجمهوری بمباران و آلنده کشته شد و حکومت مردمی شیلی سقوط کرد. در همان روز ویکتور خارا و هزاران نفر از آزادیخواهان دستگیر شدند. بعد از ۵ روز شکنجه و شفقت دستگیرشدگان به استادیوم ورزشی سانتیاگو منتقل شدند و این همان زمان وقوع تراژدی و خلق اسطوره بود. با استناد به روایات شفاهی تأیید شده ناظران از آن واقعه، یکی از افسران که سرودهای هیجانانگیز خارا را شنیده بود به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسید، آیا حاضر است برای دوستان گیتار بزند و سرود بخواند؟ پاسخ ویکتور مثبت بود: البته که حاضرم! افسر به یکی از گروهبانان گفت، گیتارش را بیاورید! گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. بعد از آن افسر به طعنه گفت: خوب، بخوان! چرا معطلی؟… ویکتور خارا، درحالیکه دستان خونریزش را در آسمان حرکت میداد از همزنجیران خود خواست که با او همصدایی کنند و آنگاه آواز ۵هزار دهان به خواندن «سرود وحدت» که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:
«مردمی یکدل و یکصدا هرگز شکست نخواهند خورد» پس از آن وحشیانه به رگبار بسته شد و پیکرش به گورهای دستهجمعی انتقال یافت.
برای مدیحهسرایی نیست که آواز میخوانم
یا برای به گریه واداشتن بیگانگان
من برای دوردستترین نقطه سرزمینم میخوانم
که گرچه محروم است اما ژرفایش را پایانی نیست
در زمینی که رویش آغاز میکنیم
در زمینی که رویش به پایان میرسیم
ترانههای شجاعانه زایش را به آوازی
هماره نوپدید حوالت میدهند.
خارا، هنرمند متعهدی است، نه از حیث نگاه جاری جهانی که هنرمند متعهد را وابسته به نهاد قدرت تلقی میکند. تعهد هنری دقیقا آنجایی معنا مییابد که منادی دردهای تودههای گسترده حاشیهای باشد. هنر متعهد اولین خدمت را به خود هنر از حیث جایگاه شناختی هنر میکند. تولید هنری برای اینکه از صرف هویت کالایی در بازار هنری (که خود این بازاریبودن و ویترینیشدن اولین ردیه بر ذاتگرایی هنر برای هنر است) خلاصی یابد و تا حدودی فراتر از ابژه کالایی تغییر وضع دهد، باید بتواند حایز حیثیتی فراتر از پر کردن اوقاتفراغت و گوشه خلوت شود. چنین تولیدی است که قادر خواهد بود جدای از خالق خود، بهصورت یک سوژه عرضاندام کند. تولید هنری در حوزه هنر متعهد، جدای از ویژگیهای تولیدات هنری پارناسین، در کنار زیبایی، نوعی برانگیزانندگی و آگاهیبخشی دربر دارد که تولید هنری را اگر نه تا حد یک کنشگر دایمی، در حدود یک سوژه آگاهیبخش ارتقا میدهد. بر این اساس است که چنین تولیداتی از گستره مطالعات زیباییشناختی و صرف هنری فراتر رفته، ماهیتی بینارشتهای مییابند که در عین حال مورد تحلیل و تبیین جامعهشناختی و سیاسی نیز قرار میگیرند.
ای تو
که مسیر رود را دگرگون میکنی
و به گاه بذرافشانی،
روح به پرواز درآمدهات را، همراه بذرها، به خاک میسپاری،
برخیز دستان خویش را بنگر و
برادر را دست در دست گیر
علو و بزرگی در پی است
با هم رهسپار میشویم
چنانکه گویی خون ما پیوند وحدتمان میبخشد
آینده از هم امروز آغاز تواند شد.
منبع: روزنامه شهروند