«کسی که دست به هیچ کاری نمیزند فقط به این خاطر که کار کمی از دستش برمیآید سخت در اشتباه است»
ادموند برک، سیاستمدار ایرلندی
چهارراه اصلاحطلبی
سعید حجاریان به تاریخ یکم خرداد ۱۳۹۷ مقالهای تحت عنوان «چهارراه اصلاحطلبی» در روزنامهی شرق منتشر کرد. وی در این یادداشت با ایجاد تمایز میان اصلاحطلبی (ایده) و اصلاحطلبان (عامل)، هستهی اصلاحات در ایران را دموکراسی میداند. او با فرض «امکان اصلاحطلبی» و در جهت پاسخ به این پرسش که چه نسبتی میان اصلاحطلبی و قدرت برقرار است چهار مدل زیر را تصویر میکند:
مدل سقراطی: اصلاحطلبان سقراطی فردگرا و تکرو بوده و به دنبال کسب قدرت نیستند. آنها با انتقاد از حکومت و سیخونک زدن به آن (مانند سقراط که خرمگس دموکراسی لقب گرفته بود) موجب بالا بردن هاضمهی شنیدن و پذیرش نقصانها میشوند.
مدل افلاطونی: اصلاحطلبان افلاطونی با گرتهبرداری از ایدهی فیلسوف-شاه افلاطون میخواهند از طریق «اصلاحات» قدرت را به دست بگیرند. مثلا در ساختار ایران فقیه شوند و سپس به خبرگان ورود کنند و سلسلهمراتب ارتقا را طی کنند.
مدل ارسطویی: اصلاحطلبان ارسطویی شکل توسعهیافتهی مدل سقراطی هستند. آنها اصلاحطلبی را در تئوریپردازی خلاصه نمیکنند و معتقدند تئوریها را باید به فاز اجرا وارد کنند. نمونهی این مدل امیرکبیرها و میرزاتقیخانها هستند.
مدل رواقی: اصلاحطلبان رواقی برآنند که میتوان با ترویج ایدههای متفاوت در حوزههای مختلف –بر مبنای تربیت شهروند- از مسائل بنیادین گذر کرد. آنها به دنبال ترمیم جزئیات هستند و معتقدند تا مردم اصلاح نشوند مسئولان نیز اصلاح نخواهند شد.
حجاریان پس از برشمردن این چهار مدل معتقد است که همهی آنها متافیزیکال و پا در هوا هستند، زیرا هیچکدام به بسترهای اجتماعی و ماهیت دولت مدرن توجه ندارند. مدل مطلوب او ترکیب مدل «افلاطونی-ارسطویی» است مشروط به آنکه ابعاد متافیزیکال آن دو رویکرد را در این مدل دخیل نکنیم و اصلاحطلبی را در روندهای جاری مضمحل نکنیم. به عقیدهی او با توجه به این که پول رایج در بازار سیاست، قدرت است، اصلاحطلبی در این مدل باید به مرور و با سازماندهی و داشتن تحلیل مشخص از شرایط مشخص به عنوان قطب قوی تعریف و شناخته شود.
مدل رواقی اصلاحطلبی
حجاریان مشکل اصلاحطلبان رواقی را در این میداند که «آنها به دنبال اصلاح مردم هستند و اساسا نگاهشان به اصلاح قدرت نیست». در حالی که به نظر میرسد این مدل دموکراتیزاسیون از پایین در جهت ساختن نهادهایی برای یک جامعهی مدنی، توسعهی مفهوم مالکیت خصوصی و شکلدهی به یک طبقه متوسط موفق بوده و در بلندمدت منجر به اصلاح نهادی قدرت میگردد. رویکرد نخبهگرا به اصلاحات، با استفاده از نخبگان ابزاری (سیاسی) و فکری، با چارچوب حلالمسائلی (و نه فلسفی) به حل و فصل مشکلات یک جامعه میپردازد. در مقابل بر اساس رویکرد جامعهمحور که به تحزب و جامعهی مدنی اهمیت میدهد، از همهی افراد دعوت میشود تا سهم خود را در تعیین سیاستهای حکومت ایفا کنند. به باور ما رهیافت نخبهگرا قدری حذفگرا عمل نموده و عرصه را بر رهیافت دوم تنگ کرده است.
رهیافت جامعهمحور و رواقی به این نکته توجه دارند که تنها چیزی در جامعه ماندگار خواهد ماند که از میان فرهنگ مردم و روحیهی اجتماعی و خلاقیت خود توده به مرور شروع به زایش کند و به تبع نیازهای اجتماعی تبدیل به یک نهاد یا قانون شود. شهروند دموکراتیک در این معنا تابع قانونی است که خود وضع کرده است. یعنی قانون از نظر تکنیکی نسبت به روابط اجتماعی افراد پسآینده است و ابتدا جامعه باید در تحول روابط متقابل خود به ضوابطی برسد و سپس این ضوابط توسط حاکمیت سیاسی از نظر شکلی تنظیم شود و شکل مواد قانونی به خود بگیرد.
درکنار اینکه نقش فعالیت نخبگان و کنشگران مرزی (نخبگان ابزاری) در جهت اصلاحات پذیرفته و ارج نهاده میشود، اما این رهیافتِ بلندمدت رواقی است که نه تنها موجب شکلگیری بنیانهای دموکراسی و اصلاحات میشود بلکه از درون همین رویکرد نیز نخبگانی برای فعالیت در چارچوب رهیافت نخبهگرا تربیت میشوند. به باور ما دموکراسی زمانی میتواند معنا داشته باشد که انسان دموکراتیک، خانوادهی دموکراتیک، سازمانهای کار دموکراتیک، روابط آزادمنشانه میان افراد و گروهها و فرهنگ دگرپذیری وجود داشته باشد. خصیصهی نخبهگرایانهی حوزهی سیاسی سبب میشود افراد و گروههای اجتماعی از مشارکت کنشمند و خودآگاه بینصیب شده و دچار انفعال سیاسی شوند. آن هم در فضایی که شاهد کشمکش نخبگان و ائتلافناپذیری در میان آنها هستیم. نخبگان ایران عموما دربارهی الگوی اصلاحات نهادی یا توسعه در جامعه توافق نداشتهاند (اتفاقی که همین حالا هم در جبههی اصلاحطلبان ایران مشهود است).
رویکرد نخبهگرا این نکته را مغفول میگذارد که خلق و خوی ایرانیان و ویژگیهای فکری و فرهنگی آنها امری ذاتی نیست و در مسیر تاریخ شکل گرفته است. نگاه ایستا و ذاتباورانه به روح ایرانی موجب نادیده گرفته شدن منطق تحول و پیچیدگی در فرهنگ و نگرشها و گرایشها و رفتار جمعی ایرانیان میشود. البته که تا ساختارها تغییر نکند رفتارها هم در مقیاس بزرگ اجتماعی عوض نمیشوند، اما تاثیر کنش و عاملیت انسانی هم قابل انکار نیست. در واقع رابطهای دوری میان این دو برقرار است (دیدگاه تلفیقی عاملیت و ساختار)؛ رفتارها تحت تاثیر محیط نهادی هستند ولی نه در یک مدل علیِ خطی، زیرا خود رفتارها و کنشها نیز میتوانند در تحول نهادها در یک مقیاس زمانی بزرگ تاثیر بگذارند. در نتیجه ما به یک رویکرد شبکهای و طرحی آهسته و پیوسته و در عین حال کلگرایانه نیازمندیم. باید همهجانبه و شبکهای نگاه کنیم و طرحی ژرف و مشارکتجویانه و نه نخبهگرایانه بجوییم و نگاه تقلیلگرا دربارهی شیوهی اصلاحطلبی را کنار بگذاریم.
در دموکراسی یونانی (به عنوان مهد دموکراسی) شهر بر گرد قصر شاهی ساخته نمیشد، بلکه در مرکز شهر، آگورا (agora) یا فضای عمومی و مکان مشترک قرار داشت که در آن مسائل مربوط به مصلحت عمومی به گفتگو و رایزنی گذاشته میشد. از زمانی که شهر بر گرد فضای عمومی و میدان آگورا سامان مییافت از یک شهر اداری به پولیس (polis) یا شهر سیاسی تبدیل میشد. مردم (demos) یا شهروندان در دموکراسی یونانی به رغم اختلافاتی که در زندگی اجتماعی داشتند، خود را در قلمرو سیاسی برابر میدانستند و همگان در ادارهی مناسبات قدرت شرکت میکردند. شهروند در اندیشه یونانی (برخلاف رعیت در نظام شاه-شبان) حق تعیین سرنوشت دارد.
بر اساس همین اندیشه است که شهروند در قبال جامعهی خود مسئول است و باید کنشگرانه در جهت تعیین سرنوشت خود نقش ایفا کند. او در کنار حوزهی خصوصی به حوزهی عمومی نیز میپردازد. هابرماس حوزه عمومی را فضایی میداند که در آن خرد ارتباطی (گفتگوی عقلانی میان شهروندان آزاد و برابر) تحقق پیدا میکند و مردم از طریق مشارکت در حوزهی عمومی، سرنوشت سیاسی خود را تعیین میکنند. هرقدر حوزهی عمومی جامعه فضای گستردهتری داشته باشد، یعنی اقشار بیشتری از شهروندان را دربرگیرد و مردم با عشق و علاقه بیشتری در آن شرکت کنند، جامعهی مدنی گستردهتر و دموکراسی در جامعه عمیقتر و ریشهدارتر خواهد شد.
در جوامع غیردموکراتیک تودهی مردم در موقعیت مشاهدهگر خارجی قرار دارند و مقامات مرکزی و معادلات قدرت را از دور مینگرند. اما با آغاز فرآیند دموکراتیک شدن و مردمسالاری، گروههای بزرگی از افراد خارج از مدار قدرت به فرآیند حکمرانی علاقهمند میشوند و قدرت حکام را به چالش میکشند. افکار عمومی خواهان نوعی حسابرسی از صاحبان قدرت میشود، آنها در فرآیند سیاسی شرکت میکنند و از قدرت موجود در جهت خیر عمومی استفاده میکنند.
همهی اینها ممکن نیست مگر با تغییر گفتمان در حوزهی سیاست، اصلاحطلبی و دموکراسی. شاید گفته شود اصرار ورزیدن بر مسائلی همچون در جریان امور قرار گرفتن (شفافسازی)، توضیح خواستن، مطالبهگری، حق شهروندی، مسئولیتپذیری و از این دست مسائل را نه مسئولان ما با روی گشوده تحمل میکنند و نه سایر شهروندان کمجراتتر به آنها میپردازند (چرا که مراقبت از منافع شخصی اولویت زندگی اکثر مردم است).
اولین دلیل این موضوع آن است که هنوز مفهوم نفع عمومی شکل نگرفته است. در حوزهی عمومی است که ما به درک مفهوم نفع عمومی نائل میشویم. مشکل من مشکل ما است و مشکل ما مشکل من است.
دومین دلیل آن است که دموکراسی را امری انتزاعی (و تجملی) میدانیم و به تمرین آن باور نداریم؛ دموکراسی یک نیاز است و پیشرفتی نخواهد کرد اگر هیچکس حاضر نباشد برای پیشبرد آن خطر کند.
و سومین دلیل نگاهی است که ما به سیاست داریم و مانع از آن میشود تا به آن علاقهمند شویم یا بخواهیم نقشی فعال در آن بر عهده بگیریم. درگیر سیاست بودن برایمان به معنی فرصتطلبی و به دست آوردن موقیتهای بهتر است. سیاست چیزی خطرناک و بیپدرومادر است و باید از آن ترسان و گریزان بود و درگیر آن نشد. تنها در یک جامعهی دموکراتیک است که شهروندان آگاه از حقوق خود برای کسب این حقوق مبارزه میکنند. در عرصهی سیاست همگان نه تنها حق اظهار نظر بلکه وظیفه و مسئولیت اظهار نظر و مطالبه دارند.
ما از نظر سیاسی به یک پدر نیاز داریم تا مراقبمان باشد تا ما نیازی به مراقبت از خودمان نداشته باشیم. ما یاد نگرفتهایم چگونه آزاد و آمادهی پذیرش مسئولیت باشیم. دشوارترین درس دموکراسی درس مسئولیت فردی است، در تمامی حوزههای زندگی، از سیاست گرفته تا امور دمدستی روزمرهی عینی. اگر به دنبال سیر فشردهای برای رسیدن به دموکراسی باشیم، آنگاه دموکراسی تنها به یک ایدئولوژی تازه و ناکارآمد تبدیل خواهد شد. دموکراسی چیزی است که باید آن را درک کرد، پرورش داد و در راهش کوشید. آیندهی ما تماما به خودمان (به عموم مردم) بستگی دارد.
در ادامه به سه حوزهی مهم که میتوانند عرصهی کنشگری آحاد افراد یک جامعه باشند اشاره میکنیم.
۱- ممهای فرهنگی و راهحلهای دومینویی
افرادی مانند ریچارد داوکینز در ارائهی نظریهی ممها (memes) پیشقدم بودهاند. این نظریه شاید چندان منقح به نظر نرسد اما در تشریح دیدگاه مد نظر ما کارساز است، چرا که اهمیت بسیاری به مسئولیت فردی تک تک افراد یک جامعه میدهد. ممها که متناظر با ژنها مفهومسازی شدهاند، ریزواحدهای فرهنگ هستند؛ کدهای رفتاری که فرهنگ ما را توضیح میدهند. ممها حاوی فرضهای پایه و دانش ضمنی موجود در هر فرهنگ هستند (مثل اینکه دیگران تملق را دوست دارند)، الگوهای نگرشی و رفتاری ما را نشان میدهند و حاوی هنجارها و قواعد هستند.
ما به توسعهی بسیار عمیق و نافذ مدنی، توسعهی فرهنگی، توسعه در زیست اجتماعی، توسعه در هنجارها و الگوهای ادراکی و رفتاری نیاز داریم. از آنجا که ممها سینه به سینه و از طریق واسطههای انسانی (مردم و کنشگران) منتقل میشوند، عاملان اجتماعی میتوانند مبدعان دیدگاهها و رفتارهای تازه و حاملان و مروجان ممهای جدید باشند.
فرآیندهای ممتیک تکرار خودبه خودی نیستند، در آنها عنصر کنش، یادگیری و تحول وجود دارد و پراکسیس، کنش و شهروندان یادگیرنده موجب تحولات ممتیک میشوند. عاملان انسانی همواره دادههای ممتیک را به صورتهای متفاوتی نسخهبرداری و کپی میکنند و در نتیجه پردازش تازهای از دادهها فراهم میآید و موجب تغییرات ممتیک، تحول و توسعهی فرهنگ میشود. در نتیجه کنشهای جدید و تغییر فرضهای پایه، یادگیری و میل به فهمیدن و نگاههای متفاوت دست به دست هم داده و وضع فرهنگ را تغییر میدهند. مثلا اطلاعات ممتیک مربوط به فرهنگ سیاسی عوض شده و مردم یاد میگیرند گفت وگو کنند. یا تحول ممتیک در فرهنگ رانندگی رخ داده و رانندگی میان خطوط به الگوهای نورماتیو و ادراکی تبدیل میشود.
در پس پراکسیس، کنش و مسئولیت اجتماعی، تجربهی جدیدی از زیست اجتماعی و شهروندی نهفته است. انسان دموکراتیک فعالیتهای روزمرهی زندگی خود را دارای منزلت میداند و باور دارد که خرده عاملیتهای ما، یعنی اعمال مثبت فردی یا گروههای کوچک در زندگی روزمره ضروری و تاثیرگذار هستند. او به دنبال کنش مدنیِ جمعی به منظور گسترش پایههای فرهنگ عمومی است و کارهای کوچکی انجام میدهد که هم از عهدهی انجامشان برمیآید و هم اثر دومینویی دارند.
انسان دموکراتیک و شهروند حقیقی از دو طریق میتواند در جهت اصلاحات حرکت کند. اول از طریق مطالبهگری (مانند شکایت از فیلترینگ تلگرام یا اعتراض به نصب یک تابلوی جنسیتزده در سطح شهر) چرا که باور دارد تا وقتی مطالبات تغییر نکند ساختار قدرت هم تغییر نمیکند. دوم از طریق قدمهای کوچک که در جهت تولید و گسترش ممهای فرهنگی اصلاحگرانه (مانند عدم استفاده از کیسهی پلاستیکی، ایستادن در صف، نگرفتن پول اضافی از خارجیها توسط تاکسیها) عمل میکنند.
۲- آموزش و پرورش دموکراتیک
آموزش و تربیت مهمترین اقدام ملی در مسیر توسعهیافتگی قلمداد میشوند. اما جامعهی جدید و دموکراتیک نیازمند تحول اساسی و جدی در آموزشوپرورش و دانشگاهها است، زیرا تا زمانی که تعلیم و تربیت دموکراتیک نباشد، ایجاد دموکراسی ممکن نیست. دموکراسی در غرب هم همراه با آموزش بوده و به صورت تدریجی به وجود آمده است.
امیرکبیر اولین نهاد آموزش عالی در ایران را با دعوت از اساتید اروپایی که عمدتا در رشتههای نظامی و اقتصادی و تکنولوژی تخصص داشتند و حتی برخی از آنان افسران نظامی بودند بنیاد نهاد. از آن زمان، نگرش غالب در آموزش عالی اخذ علوم فنی و تکنولوژی و نادیده گرفتن علوم انسانی و هنر بوده است که این موضوع برای آیندهی دموکراسی بسیار خطرناک است. تا زمانی که جامعهی ما اسیر نگرش «توسعهگرایانه» باشد مشکل بتوان ساختار موجود را تغییر داد.
آموزش پرورش ما مواد خام قابل توجهی به دانشآموز منتقل میکند بدون اینکه از او فکر کردن و تجزیه و تحلیل کردن دربارهی آن مواد را بخواهد. تعلیم و تربیت باید بر تفکر نقادانه، خلاقانه، مراقبتی و آماده کردن افراد برای زیست دموکراتیک تمرکز کند. فضای گفتگو، بحث، انتقاد، تحمل و دوری جستن از جزمیت را فراهم کرده و آموزش دهد. نتیجهی چنین تعلیم و تربیتی انسانی مشارکتی (collaborative) است که به نوعی تربیت شده که به دیگری به عنوان یک شهروند نگاه میکند و خود و دیگران را در یک چارچوب ملی و اجتماعی شریک میداند.
اختلاف دیگر میان الگوهای دموکراتیک و غیردموکراتیک را میتوان به خوبی در رابطهی میان معلمان و محصلان ملاحظه کرد. یکی از جنبههای آنارشیستی (عدم تمرکز قدرت) آموزش دموکراتیک این است که معلم در آن دانای کل نیست و دانش از طریق رابطهی دوطرفهی معلم-شاگرد منتقل میشود.
در مجموع باور به شکلپذیر بودن انسان (خوشبینی پداگوژیک) یک خصلت دموکراتیک است. محیط نهادی به شکل ناخودآگاه موجب رشد عادتوارهها و الگوهای رفتاری میشوند. کلید توسعه در آموزش و یادگیری است و میتوان با اصلاحات نهادی امید به تحول داشت. دیگر نمیتوان ذاتباورانه از یک نیمرخ ثابت از رفتار و روحیات ایرانی دم زد. اصلاحات نهادی مانند نهاد دولت، آموزش و پرورش، مناسبات تولید و روابط کار مهمترین قدم برای ایجاد تحول در خلقیات است. در چنین شرایطی میتوان از ابزارهای غیرانقلابی نظیر آموزش و پرورش برای تحقق جامعهای بهتر یاری گرفت.
۳- کنش و گفتمانسازی در جهان رسانهای شده
رسانهای شدن فزایندهی سیاست واجد امکاناتی برای کنش دموکراتیک است و تسهیلکنندهی دموکراسی است. رسانه موجب ارتباط میان نخبگان سیاستگذار و جامعهی مدنی مسئولیتپذیر میشود. امروزه بسیاری از صاحبنظران بر این باورند که امکانات جدید رسانهای (ماهواره، اینترنت، موبایل و غیره) به تعمیق دموکراسی میانجامند چرا که به اظهارنظرهای سیاسی ذاتا افقی و بدون هدایتگر شکل میدهند و بدین طریق بسیاری از شرایط متصلب پیشین را به چالش میکشند.
دوران انحصار رسانهای متکی بر صداوسیمای رسمی (حکومتی) به سر آمده است. کاربرد رسمی از رسانه به عنوان عنصر تبلیغاتی، بیتوجهی به تغییرات فرهنگی و اجتماعی و شکاف عمیق میان فرهنگ رسمی و فرهنگ غیررسمی، نقش آن را در تولید و انتقال ارزشهای فراگیر جمعی به شدت کاهش داده است. رسانههای رسمی در ایران کمابیش دچار نارسایی در انجام وظیفهی خود هستند و هیچ شاخصی بهتر از کیفیت بهرهمندی و اعتماد به آنها در مواقع حساس نشانگر این وضعیت نیست.
رژیمهای اقتدارگرای قدیمی در کسب اطاعت مردم معمولا مشکلی نداشتند و همواره میتوانستند روی روحیهی «رعیتی» مردم حساب کنند. رعیتمآبی در این رژیمها به صورت ممانعت از یادگیری و کسب دانش توسط توده مردم ظهور میکرد. یکی از تاثیرات مهم رسانه در عصر جدید تغییر روحیهی رعیتمآبی است. رسانههای مستقل یکی از راههای گذار از قیممآبی (paternalism) دولتی هستند.
همچنین تحقق عدالت بدون نظارتِ مدنیِ رسانه و نهادهای مدنی ممکن نیست. باید پذیرفت بسیاری سطح انتظارات و مطالبات نسبت به گذشته ارتقا یافته است و این تا حدی و شاید به طور کامل تحت تاثیر آزادی رسانه در سالهای اخیر است. در سالهای اخیر شاهد افشاگری های مهمی در رسانهها بودهایم (مثلا در خصوص امتیازات و واگذاریهای غیر قانونی). یکی از وظایف رسانههای عمومی شفافسازی امور است و از این جهت نیز نقش مهمی در مبارزه با فساد دارد.
اینترنت و رسانه بستری برای کنشگری و ایجاد گفتمان نیز هست. حضور اجتماعی در عرصهی حقیقی و مجازی شاید مستقیما بر روی سیاستهای کلان اثر نگذارد، اما گفتمانهای غالب را تعیین کرده و موجب تغییر و جهتدهی به گفتمانهای دیگر میشود.
نتیجه
اولین نکته اینکه نخبهگرایی صِرف فردمحور بوده (مانند نسبت محمد خاتمی به پروژه اصلاح طلبی) و در بهترین حالت به آنجا میرسد که کسی همچون رضاشاه به مجلس (که محل اجتماع نخبگان است) لقب افتخاری طویله میدهد یا کلنل شیل (وزیر مختار انگلستان در دورهی قاجار) میگوید «نباید از اصلاحات امیرکبیر نگران شد، چون اقدامات او دارای ساختار فرهنگی-اجتماعی نیست و کاری است فردی و به محض رفتن امیر همه از هم خواهد پاشید». در نتیجه در کنار فعالیت نخبگان نباید از قدرت اجتماع و مردم غافل بود. در اجتماع است که انسانها میتوانند تربیت شوند. کار جمعی، فضای جمعی، تعامل اجتماعی، ارتباطات، تعاون، مشارکت و همبستگی به انسانها آموزش میدهد و آنها را تربیت میکند و نیروهای نهفتهی معنویشان را بیدار میکند. فرودست و فرادست، نخبه و عامی هرکدام بنا به امکاناتی که دارند در آن چه امروز به نام سرشت و سرنوشت ایران میدانیم نقش داشته و دارند؛ از صدر مشروطه گرفته تا همین امروز.
دومین نکته تغییر نگاه ریختشناسانه و رازآلود به دولت و حکومت است. حکومت امری گشتالتگونه (ساختارمند) و واحد نیست، بلکه متکثر است و معادلات قدرت فراوانی درون آن وجود دارد که با تغییر نگاه دموکراتیک عامهی مردم تا حد بسیاری میتوان این معادلات را تحت تاثیر قرار داده و اصلاح کرد. چرا که نه دیگر مردم گله و رعیت هستند و نه حکومت شبان، بلکه مردم موکل و کارگزار دولت و حکومتاند و میتوانند کنشگرانه و با مشارکت در فرایند سیاسی از او حسابرسی کنند. در واقع عامهی مردم باید باور کنند که قدرت سیاسی قدرت خود ماست و این قدرت فقط وابسته به صندوق رای نیست.
سومین نکته ایجاد حس امید در جامعه برای تغییر است. اما برای ایجاد چنین حسی نباید تنها به اندرز دادن به مردم (مثلا دربارهی کمآبی) بسنده کرد، بلکه باید همزمان حس مشارکت در این مسئله را نیز در آنها ایجاد کنیم تا مانع از ایجاد حس افسردگی و خستگی در آنها شویم؛ نباید ناامیدی را پذیرفتنی جلوه داد، بلکه باید امید را ممکن سازیم. ایران تنها کشور خاورمیانهای است که به معنای دقیق کلمه از استقلال سیاسی برخوردار است و اولین کشور در بیرون از غرب است که بحث قانون اساسی و مشروطیت را مطرح کرده است. ما باید با تقویت ناسیونالیسم عقلایی (تعلق به خاک و سرزمین و شوکت و قدرت ملی) در مقابل ناسیونالیسم احساسی (خودستایی ملی بیپایه) خودمان را با همسطحانمان بسنجیم و باور کنیم که تغییر امکان پذیر است. هدف و انتظار ما از اصلاحطلبی نباید تبدیل شدن به یک دموکراسی غربی باشد، بلکه باید توسعهی جامعهی مدنی و باز شدن فضای سیاسی در اولویت قرار گیرد.
اصلاحات اساسی در جهت نزدیک شدن به دموکراسی نیازمند تغییر رویهی ذهنی آحاد افراد یک جامعه است. یعنی به روحیهی مداراگر، قبول دیگری، و نظام چند حزبی و کثرتگرا نیاز دارد که در طرز رفتار و سلوک انسانها ریشه دوانده باشد. و همچنین باید انسان از حالت رعیتوار خود به درآید و به سوژه-من بدل شود. یعنی از آن «خود» جمعی که در تودهی بیشکل جماعت حل شده است به شهروندی خودمختار و صاحب حق (و البته مسئولیت) تبدیل شود.
منابع:
آبراهامیان، یرواند، (۱۳۹۵)، مردم در سیاست ایران، ترجمهی بهرنگ علوی، نشر چشمه.
حجاریان، سعید، (۱۳۹۷)، «چهارراه اصلاحطلبی»، روزنامه شرق.
رضاقلی، علی، (۱۳۹۴)، جامعه شناسی نخبهکشی، نشر نی.
سریعالقلم، محمود، (۱۳۹۴)، عقلانیت و توسعهیافتگی در ایران، نشر فرزان روز.
شایگان، داریوش، (۱۳۸۹)، زیر آسمانهای جهان، ترجمهی نازی عظیما، نشر فرزان روز.
طباطبایی، سید جواد، (۱۳۹۴)، زوال اندیشه سیاسی در ایران، نشر کویر.
عباسزاده، محسن، (۱۳۹۵)، «رسانه و کنشگری دموکراتیک»، رسانه و فرهنگ، سال ششم، شماره اول، صص ۴۵-۶۸.
فراستخواه، مقصود، (۱۳۹۴)، ما ایرانیان، نشر نی.
مانهایم، کارل، (۱۳۹۳)، دموکراتیک شدن فرهنگ، ترجمهی پرویز اجلالی، نشر نی.
میرسپاسی، علی، (۱۳۹۲)، دموکراسی یا حقیقت، نشر طرح نو.
Nussebaum, Martha, (2000) “Four Paradigms of Philosophical Politics”, The Monist, vol.83, no.4, pp.465-490.
2 Comments
مصطفی
عااالی بود
رضا نوری
ضمنا ان طویله خواندن مجلس توسط رضاشاه را کاش نویسنده مرجعی معتبر می داد! ولی نمونه بهترش خود مصدق هست که اتفاقا به جای تقویت بنیادهای دمکراسی مجلسی که خود انتخابات اش برگزار کرده بود را لغو کرد و یک کار شدیدا پوپولیستی رفت میان جمعیت هواداران خود و گفت مجلس شمایید! یا در همان مجلس رزم ارا را تهدید به قتل کرد که رزم ارا گفت اینجا مجلس هست و حرمت نگه دارید! و حتی گفت من هر کجا صلاح بدانم قانون به دیوار می کوبم و… که در خاطرانت روانشاد افشار و حتی صدیقی امده است. و بقایی می گوید در دورانش حکومت پلیسی برقرار بود و به خود مصدق گفتم و جوابی سربالا داد که در مجله اندیشه پویا پوپولیست بود نقل مقالات هست! همچنین به قول دکتر طباطبایی هم باز اصلاحات از بالا انجام می شود و شخص اول کشور چون میجی که نام بردم و شما که از ایشان رفرنس می فرمایید واقف باشید! یکی از مشکلات بزرگ اصلاحات تدلیس کردن خود هست و مقدس مابی جریان خود که کاری بسیار خطرناک هست و فرقه شدن می انجامد! به قول دکتر میری امروزه اصلاح طلبان همان مشت اهنین بلشویک ها رفتار می کنند و هیچ جریان مخالفی را بر نمی تابند چه اصوگرا چه تحول خواه چه مخالفین و…امیدوارم سایت شما کامنت های بنده را منتشر کند و همچون دیگر دوستان استمرار طلب سانسوری نکند! هرچند حرفم را زدم