جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴) همانند بسیاری از فیلسوفان سدۀ هفدهم در حوزههای متنوعی فعالیت داشت که اکنون آنها را علوم طبیعی و علوم اجتماعی مینامیم. او با دو رسالۀ دولت (Two Treatises of Government) و نامهای دربارۀ مدارا (A Letter Concerning Toleration) تأثیری شگرف بر سنت تفکر سیاسی گذاشت و بنیان نظری لیبرالیسم مدرن را بهروشنی بیان کرد. افزون بر این، لاک در زمینۀ اقتصاد، روانشناسی و آموزش نیز آثار و اندیشههای قابلتوجهی ارائه داد.
فلسفه سیاسی با تبیین ایدهها و مفاهیم بنیادی سیاسی مانند عدالت، آزادی و برابری، رفاه عمومی، همبستگی اجتماعی، آرامش و امنیت ملی، فهم ما را از آنها عمیقتر میکند و از اینرو کمک میکند درک و داوری صحیحتر و دقیقتری درباره نهادها و سیاستگذاریهای دولت به دست آوریم. جان رالز میگوید هنگامی که جامعه با بحرانهای ناشی از تغییرات بنیادی روبهرو است، فلسفه سیاسی ضرورت مبرم پیدا میکند. اکنون ماهیت و ساختار اساسی جامعه ما دستخوش تحولات بنیادی و سرنوشتسازی است. به گمانم، لااقل سه تغییر و تحول اساسی در ساختار سیاسی و فرهنگی جامعه ما رخ داده است که تحلیل و پاسخ معقول به آنها، فلسفه سیاسی عدالتمحور (یا رالزی) را ضروری میکند.
چیرگی نئولیبرالیسم اقتصادی از دهه ۱۹۷۰ به بعد، بار دیگر آموزه های لیبرال های اسمیتی را به آوردگاه جامعه شناسی اقتصادی و سیاست های اجتماعی کشاند و مجددا در ترازوی تقدم فرد و جامعه، قدرت را به نفع فرد سنگین کرد. نئولیبرالیسم دوگانه مردم و دولت را به نفع مردم (که به اشتباه مردم را به فرد فرد افراد جامعه تعبیر می کنند) تغییر می دهد. در این فراگرد، در مرحله اول عملا آزادی را به انتخاب عقلانی انسان اقتصادی در بازار فرو می کاهد و منجر به جامعه زدایی، هویت زدایی و سیاست زدایی می شود (که یکی از نتایج آن مرگ وجه انتقادی سیاست اجتماعی است). در مرحله بعد با برجسته کردن سوژه و فاعل خودمختار اقتصادی، فردیت را سرگرم شدن به حساب و سنجش درآمدهای فردی می داند و از خود زندگی اجتماعی انسان غافل می ماند. در نتیجه، شرایط بالقوه مساعدی را برای دلزدگی و بی تفاوتی اجتماعی فراهم می سازد. فروکاهیدن حجم بزرگی از مطالبات، واقعیات و تضادهای اجتماعی تحت امر سرمایه عملا میدان دادن به اقتصاد در برابر جامعه است؛ و از سوی دیگر نیز با تحمیل بی قید و شرط سوژه خودمختار راه را برای اراده گرایی بی محابا و سایکولوژیک باز می کند و ضربه مهلکی بر امر اجتماعی (جامعه) وارد می کند و دست به جامعه زدایی نامشروع خود می زند. ترکیب سایکولوزیک و سرمایه یک چیز است: تخریب جامعه یا جامعه زدایی یا تعلیق امر اجتماعی در برابر سرمایه و تحلیل های سایکولوژیک.
جوامع در حال توسعه به دلیل دوره گذار (مدتدار) رسیدن به دوران توسعه یافتگی با مولفه ها،موانع و چالشهای عملی ،”بحران پنجگانه» بایندر و آلموند یعنی،«بحران های هویت،مشروعیت،مشارکت،نفوذ،توزیع» برمیخورند. وجود هر کدام از آنها پازلی را تشکیل می دهد که راه دشوار گذار به اصلاحات و مولفه های توسعه را دریابیم...
جای تعجب نیست که جماعتگرایانِ امروز، همچون نومحافظهکارانِ دیروز، جان راولز را هدف اصلی انتقاد خویش قرار دادند. در واقع، کتاب «نظریهای درباره عدالت»، پس از انتشارش در سال ۱۹۷۱، به عنوان اثری جدی و تاثیرگذار که سرآغاز یک «پارادایم لیبرال جدید» است، با استقبال روبهرو شد. این پارادایم «اخلاقشناسانه» و «حقوق محور» خط بطلانی بر تفوق بلامنازعِ مکتب فایدهگرایی در تفکر نظری آنگلوساکسون کشیده است، بنابراین هر نوع نقدی به لیبرالیسم باید با این پارادایم که آن را پیشرفتهترین تدقیق و صورتبندی لیبرالیسم میدانند، درگیر شود. پس از انتشار کتاب راولز، موضع او تحول چشمگیری یافته است، و همین امر مشکلات خاصی برای درک انسجام نظریه او و داوری درباره نقدهایی که متوجه او است، ایجاد میکند.
جان استوارت میل دمکراسی و مشارکت را بهترین ابزار تکامل انسان میداند. طبق درک فایده باورانه نهادهای سیاسی ابزاری برای شکل دهی مردم و اثر گذاری در تکوین شخصیت آنها به بهترین شکل ممکن هستند. جان استوارت میل مینویسد: « یک نظام سیاسی باید بر اساس اینکه چگونه انسانها را میپرورد و چگونه با آنها رفتار میکند، مورد ارزیابی قرار گیرد. بعبارت دیگر سنجش و داوری نظام سیاسی بر حسب این معیار باید صورت گیرد که با شهروندان چه میکند. آیا آنها را به انسانهایی بهتر و یا بدتر تبدیل میکند ؟ آیا جنبههای مثبت و یا منفی آنها را رشد میدهد؟ با خصوصیات خوب و بد انسانها چگونه رفتار میکند؟.»
نقد لیبرال های ایرانی را باید در نگاه آنان به تاریخ و شیوه تحلیل شان در این حوزه آغاز کرد. بخشی از آنها به تاریخ رویکرد هگلی دارند که این آغاز تناقضات در نظام فکری آنها است. مثلاً دکتر مرتضی مردیها اتهام امریکا در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد را به وسیله ترس امریکا از نفوذ کمونیسم در ایران توجیه می کند. همین استدلال توسط آنها در حوادث و فجایع گوناگون همچون جنگ ویتنام و سرکوب های مشابه مطرح می شود، در صورتی که در اندیشه لیبرالی این توجیهات منطقی به نظر نمی رسد. این درک از تاریخ بیشتر هگلی است تا کانتی و لیبرالی.
اشاره: گرچه در یک نگاه اولیه و کلی بحث راه سوم گیدنز یکی از پاسخهایی بهنظر میرسد که در سالهای اخیر به مسایل و دشواریهای چپ داده شده است اما با نگاه دقیقتر به تاریخ شکلگیری و تطور جریانهای گوناگون چپ و نیز محتوای بحث راه سوم و جریانی که این بحث سعی در رفع معضلات آن دارد یعنی سوسیال–دموکراسی اروپای غربی، به این نتیجه میرسیم که راه سوم را بیشتر باید درون فضای بحث لایههای مختلف گفتمان لیبرال بهحساب آورد تا گفتمان چپ. به اعتقاد نگارنده راه سوم را باید جزو جریان گفتمانی ویژهای محسوبکرد که تلاش دارد گفتمان چپ و لیبرال را تلفیقکند اما این تلاش –هرچند اصحابش معمولاً به آن اعتراف نمیکنند– از منظر گفتمان لیبرال و با محوریت و پیشفرضهای این گفتمان صورت میپذیرد و در پی آن، گفتمان چپ درون گفتمان لیبرال جذب میشود. این جریان گفتمانی با تکیه بر برداشت خاصی از نیای مشترک چپ و لیبرالیسم که به انقلاب فرانسه و عصر روشنگری میرسد، تلاش میکند تا گفتمان چپ را از موضع خصم اصلی لیبرالیسم و سرمایهداری مدرن به شریک منتقد این نظام تبدیلکند. این جریان در وضعیت فعلی جهان و بهخصوص خاورمیانه اهداف سیاسی ویژهای را تعقیب میکند که در آینده به آن خواهیم پرداخت.
منشأ لیبرالیسم. اصطلاح لیبرالیسم همانند معنایش جدید است. این اصطلاح در اصل اسپانیایی است و از نام حزبی سیاسی گرفته شده است، یعنی لیبرالهایی که در اوایل قرن نوزدهم از استقرارحکومت مشروطه در اسپانیا طرفداری میکردند. بعدها، اصطلاح «لیبرال» در کشورهای اروپایی دیگر نیز رایج شد و برای نامیدن حکومت، حزب، سیاست یا عقیدههای به کار رفت که طرفدار آزادی و مخالفت با «آمریت طلبی» [authoritarianism] بود. لیبرالیسم در مقام نظامی فلسفی به نظامی بسته از تفکر با اصول ثابت و تغییر ناپذیر تنزل نمی کند. لیبرالیسم را می توان به طور دقیق نگرشی به زندگی و مسائل آن وصف کرد که تأکیدش بر ارزشهایی همچون آزادی برای افراد و اقلیتها و ملتهاست.
اندیشه وران لیبرالیسم رهنوردان راهى مشترک اند، هر چند ممکن است هر یک به گونه اى خاص در این راه گام بردارند: از رهنوردى پرشتاب تا نهادن گام هاى آهسته. در میان فیلسوفان لیبرالیسم، کانت اندیشه ورى است که بر نمط نظام فلسفى خویش به آزادى، برابرى و استقلال مى نگرد. کانت لیبرالى خردمند است که در دلسپارى به اصل هاى یاد شده دچار شوریدگى نمى شود و عصاى احتیاط و حسابگرى را هیچ گاه فرو نمى گذارد. او جانبدار اندیشمند و نقاد اصل هاى آزادى، برابرى و استقلال است، نه کوشنده اى شوریده سر که در ستایش آزادى قلم فرسایى مى کند و در چالش با آزادى ستیزان و معارضان برابرى و استقلال، قرار از کف مى دهد و درشتى را به جاى برهان مى نشاند.