چیرگی نئولیبرالیسم اقتصادی از دهه ۱۹۷۰ به بعد، بار دیگر آموزه های لیبرال های اسمیتی را به آوردگاه جامعه شناسی اقتصادی و سیاست های اجتماعی کشاند و مجددا در ترازوی تقدم فرد و جامعه، قدرت را به نفع فرد سنگین کرد. نئولیبرالیسم دوگانه مردم و دولت را به نفع مردم (که به اشتباه مردم را به فرد فرد افراد جامعه تعبیر می کنند) تغییر می دهد. در این فراگرد، در مرحله اول عملا آزادی را به انتخاب عقلانی انسان اقتصادی در بازار فرو می کاهد و منجر به جامعه زدایی، هویت زدایی و سیاست زدایی می شود (که یکی از نتایج آن مرگ وجه انتقادی سیاست اجتماعی است). در مرحله بعد با برجسته کردن سوژه و فاعل خودمختار اقتصادی، فردیت را سرگرم شدن به حساب و سنجش درآمدهای فردی می داند و از خود زندگی اجتماعی انسان غافل می ماند. در نتیجه، شرایط بالقوه مساعدی را برای دلزدگی و بی تفاوتی اجتماعی فراهم می سازد. فروکاهیدن حجم بزرگی از مطالبات، واقعیات و تضادهای اجتماعی تحت امر سرمایه عملا میدان دادن به اقتصاد در برابر جامعه است؛ و از سوی دیگر نیز با تحمیل بی قید و شرط سوژه خودمختار راه را برای اراده گرایی بی محابا و سایکولوژیک باز می کند و ضربه مهلکی بر امر اجتماعی (جامعه) وارد می کند و دست به جامعه زدایی نامشروع خود می زند. ترکیب سایکولوزیک و سرمایه یک چیز است: تخریب جامعه یا جامعه زدایی یا تعلیق امر اجتماعی در برابر سرمایه و تحلیل های سایکولوژیک.
چیرگی منطق میل که با هژمونی سرمایه انجام می گیرد، دست به دست تحلیل های سایکولوژیکی می دهند و همان سوژه های به اصطلاح خودمختارِ مستقلِ اراده گرا را، به سوژه های پراکنده ای تبدیل می کنند که فقط در مصرف است هویت خود را می یابند. هویت زدایی که با تخریب تاریخ اجتماعی میسر است، تحت شعار زیبای انسان عقلانی، در سازوکاری کاملا حساب شده هویت برآمده از مصرف را به جای هویت های جمعی تاریخی می نشاند؛ در اینجا هویت وابسته به مصرف بیشتر می شود، چون کسی که قدرت مصرف و خرید دارد می تواند قدرت چانه زنی نیز حاصل کند. این امر به وضوح سوژه خودمختار را از تکوین یک کل منسجم (که صدا دارد، حاشیه ای نیست، پست نیست، فرهنگ دارد، نیازهای خاص خود را دارد و … ) باز می دارد؛ این رویه روح انتقادی سیاست های اجتماعی را در هم می کوبد، چرا که در سیاست اجتماعی افراد حاشیه ای اصالت دارند نه سرمایه یا بازار.
روند کار مشخص است، همه چیز در انسان اقتصادی خلاصه می شود نه در انسان اجتماعی. لاجرم، فقط صورت را جامعه مشخص می کند، اما محتوا و جهت دهی تحت امر اقتصادی با استراتژی منطق میل است. فروپاشی امر اجتماعی با همان هویت زدایی و جامعه زدایی، منجر به سیاست زدایی از سیاست اجتماعی نیز می شود، چیزی که مطلوب نئولیبرالیسم اقتصادی است. درست است که نئولیبرالیسم می گوید فرد مهم است، اما این فرد در اینکه چه چیزی را انتخاب کند آزاد نیست. به عبارتی، بازار از طریق منطق میل هم نیازها را تولید می کند هم مصرف کننده را می آفریند . فقط در این میدان است که باید سوژه انتخاب کند و نه میدانی دیگر (بازار هدف را مشخص می کند و ابزارهای نیل به هدف را نیز از قبل اماده می کند، فقط باید نوع ابزار را فرد خودمختار انتخاب کند!).
یکی از سودمندی های این نگاه برای رویکرد اقتصادی (به نسبت رویکرد اجتماعی) این است که، چون به اصطلاح انسان عقلانی هوشمندانه و با هزینه –فایده انتخاب و زندگی می کند؛ بنابراین رفتارهای او قابلیت پیش بینی را دارد پس می توان او را دستکاری کرد و به رفتارهای او جهت داد (کنترل اول). اما انسان اجتماعی از بسترهای فرهنگی، ارزش ها و باورهای و در یک کلام از تاریخ و انسان شناسی بهره مند است، پس نمی توان در چرخه علمی رفتار او را پیش بینی کرد و در روابط منجمد علی و معلولی تبیین کرد. خشک شدن رویه انتقادی در اینجا دوباره سر بر می آورد؛ انسان اقتصادی بر انسان اجتماعی غلبه و اولویت دارد، چرا که انسان اقتصادی تابع دستورالعمل خاصی است و به محرک های سایکولوژیک به خوبی پاسخ می دهد و به اصطلاح شرطی می شود (کنترل دوم) (همدستی مجدد سرمایه و سایکولوژیکی در سلطه بر فرد آزاد!)، اما انسان اجتماعی تابع فرهنگ و اجتماع است و واجد تجربه زیسته ای هست که نمی توان به راحتی او را در چرخه علی و معلولی محصور و گرفتار ساخت. یکی از نقدهای نئولیبرالی های اقتصادی بر جامعه شناسی از این منظر است که چون انسان مورد نظر آنها تابع جامعه و فرهنگ است، پس رویکردهای اجتماعی ارزش مدار هستند، بنابراین ناعلم هستند و علمی محسوب نمی شوند، اما در اقتصاد نگاه فارغ از ارزش و اثباتی حاکم است، بنابراین علمی هستند.
ارتباط این قضیه برای سیاست اجتماعی تا حدودی مشخص است؛ سیاست اجتماعی سیاست بازنمائی گروههای است که در چرخه مشارکت تولیدی و اجتماعی به دلایلی ناکام بوده اند. اما نئولیبرالیسم اقتصادی صدای فروخورده آنها را صرفاً به وجه اقتصادی تقلیل می دهد و پل ارتباطی فرد و جامعه را صرفا اقتصاد می داند و دست اخر با منطق آزادی اقتصادی و رقابت تمام عیار در بازار، فرد حاشیه ای را در میدانی قرار می دهد که باید با دست خالی به جنگ با الاهه نئولیبرالیسم شرکت محور و دست شفابخش (اما نامرئی بازار که ذاتاً طردکننده است) برود، در صورتی که نمی داند در نهایت این جنگ نابرابر منجر به مرگ انسان اجتماعی می شود. ناکامی های اقتصاد بازار غفلت آنها در تثبیت آرمان های انسان اجتماعی بود، نه چیز دیگر؛ چیرگی کنونی محافظه کاری بازار بر روح انتقادی جامعه، پیروزی اقتصاد در برابر جامعه شناسی، سیاست اجتماعی و دولت توسعه خواه است؛ پیروزی فرد منزوی در برابر جامعه؛ جامعه زدایی است، هویت زدایی است، تعلیق مرگبار امر اجتماعی است.
1 Comments
شهرام ارشدنژاد
شما در این یادداشت کوتاهِ خود کلی گزاره نوشته اید بدون آن که آنها را اثبات کنید. و سپس هر یک از این گزاره ها را پایه ای برای گزاره ی بعدی کرده اید. تک تک این گزاره ها می باید توضیح داده شوند و اثبات شوند. اگر نه این متن شما حاوی هیچ پیامی نیست. صرفا یک مشت ادعاست.