طنز یکی از ارکان سترگ و قابل اعتنای شعر فروغ است. از دید تکوینی، طنز او برآیندی است از مشاهدات و تجربیات و اندیشهوری های پویا و انتقادی او در چگونگی وضعیت خصوصی و موقعیت اجتماعی. این طنز نماینده گسترشیافتگی نگاه و بینش او و چگونگی درک کلی وی از انسان و جهان نیز هست. در شعر فروغ، طنز از هجو جداناپذیر است. زیرا هرآنچه که در این شعر بهعنوان طنز رخ مینماید جایجای سر از هجو درمیآورد، آنهم از هجوی آشکارا جسورانه و پردهدرانه. بنابراین، در شعر فروغ میتوان از وجود «طنز هجوآمیز» سخن گفت.
گابریل گارسیا مارکز و اصولا ادبیات جهان از طریق واسطه ها به ما می رسد و «صد سال تنهایی»، شاهکار مارکز، از طریق مرحوم فرزانه به دست ما رسید. بنده به واسطه نوع مسئولیتم در فارابی، فرزانه را دیده بودم. در سال هایی که اقتباس ادبی برای سینما نفسی می کشید، مرحوم فرزانه از ایتالیا آمده بود که رقم ناچیز حق الترجمه خود را بابت رمانی که ترجمه کرده بود از ما بگیرد. سیگار پشت سیگار روشن می کرد و زاویه دیدی نادر به سینما و ادبیات داشت؛ مثلا سینمای کیارستمی را نمی پسندید. او از رمان کوتاهی که نوشته بود دفاع جانانه می کرد و وقعی به کلیات روشنفکری زمانه خود نمی گذاشت. (برای مثال راجع به مجرد ماندن خودش عقاید غریبی داشت و صد البته از تجردش دفاع می کرد، با وجود حتی پیری...).
«نینامه» را چکیدهی مثنوی معنوی دانستهاند، از این رو که مولانا عصارهی کلاماش را سالها بعد از اتمام مجموعه در قالب ۳۴ بیت نگاشته و به عنوان مطلع بر دفاتر ششگانه افزوده است. از این جهت اهمیت این بخش اگر بیشتر از کلیت اثر نباشد، بیشک کمتر از آن هم نیست. در این نوشتار اما به دنبال نگاهی نو به این ابیاتایم. نگاهی که گاهی سر از فلسفهی هایدگر درمیآورد و گاهی سر از عرفان بودیستی، گاهی نقب به غزلیات حافظ میزند و گاه روزنی به رباعیات خیام میگشاید. با این همه از آنجا که روحیهی پژوهش همواره دست یازیدن به افقهای جدید است، این طریقت را موجه میدانیم. چه اشکالی دارد که برای یک بار هم که شده از حیطهی ادبیات مدرسهای بیرون بیاییم و آثار کلاسیک را از نو در محک تفسیر قرار دهیم؟ این نوشتار پیش از آنکه هر گونه ادعای نیل به حقیقت را داشته باشد، تلاشی است در تحقق این دگربینی.
شاید در میان خیل شاعران قبل و بعد از انقلاب اسلامی کمتر شاعری را سراغ داشته باشیم که مقبولیت عام و خاص را درکنار حفظ وجهه اخلاقی و شخصیتی شعر، با هم داشته باشد و با تسلط خویش بر قوالب و سنت شعر ایرانی، در هر سبکی که بنویسد، شاهکار آفریده باشد. بیشک شهریار ملک سخن، در گوشه تنهاییهای عمیق خویش وقتی منظومه «حیدر بابایه سلام» را خلق میکرد، در ناخودآگاهی از احساسی جهانی چنگ زده بود که سابقهاش را در اشعار فارسی او – چون «ای وای مادرم»– نیز خواندهایم. شهریار بعد از کلاسیکهای بزرگ شعر ترکی مثل فضولی و نسیمی حتی نزدیکترهایی مثل علی آقا واحد، شیوه تغزلی قدمایی را همچنان حفظ میکند اما انگار روح «عاصی و روشنی نگار» میرزا علی اکبر صابر است که در امتزاج با نغمههای عاشقانه، شاهکارهایی چون «گئتمه ترسا بالاسی» یا «خان ننه» را میسازد. دغدغههای انسانی او در شعر معاصر ترکی را از چند جهت میتوان به بررسی نشست.
شاهرودی را میتوان شاعری دانست که اشعارش رنگ و بویی اجتماعی دارد، اما پیش از تحلیل این ویژگی در اشعار او، بد نیست توضیحی کوتاه درباره ویژگیهای کلی این نوع شعر بیاید. باید گفت شعر اجتماعی اگرچه مانند شعر سیاسی به حوادث اجتماعی و مردمی اطراف خود بیاعتنا نیست و این حوادث نقش پر رنگی در شکلگیری آن دارند، اما بر خلاف شعر سیاسی، پیش و بیش از آنکه به گفتمانهای سیاسی و گزارههای ایدئولوژیک اختصاص داشته باشد، روابط و مناسبات انسانی را مد نظر قرار میدهد. از همین رو است که شعر اجتماعی میتواند برای مردمانی از هر کجای دنیا خواندنی باشد و آنان با شعر اجتماعی همذاتپنداری خواهند کرد.
ادبیات پیش رومانتیک با انتشار رمان "پاملا" اثر "ساموئل ریچاردسون" در ۱۷۴۰ آغاز شد. رمانتیسم بیش از اینکه یک جریان ادبی و هنری باشد، مرحلهای ازحساسیت اروپایی است که ابتدا در اواخر قرن ۱۸در انگلستان و آلمان و سپس در ایتالیا، اسپانیا و کشورهای اسکاندیناوی شروع شد. اصطلاح رمانتیک به معنای گفتار و نوشتاری است که تخیل برانگیز بوده و به توصیف مناظر و مکانهای طبیعی، بیان آزاد حساسیتهای انسان و احساسات او میپردازد و تائیدی بر حقوق فردی است.
نخستین باری که خود واژه «سانسور» در تاریخ ادبیات نوشتاری استفاده و ثبت شده به متون بر جا مانده از سال ۴۴۳ میلادی برمی گردد. از آن به بعد و از روزی که صنعت چاپ، حتی در ابتدایی ترین نمونه اش روی کار آمد سانسور روزنامه ها و سپس کتابخانه ها نیز شکل گرفت و تا امروز ادامه دارد و حتی در کشورهای صنعتی و مدعی آزادی بیان هم نمونه هایی از سانسور آثار ادبی دیده می شود که در این نوشته می کوشم خلاصه ای از این نمونه ها و آثار را بررسی کنم. اما پیش از آن بهتر است هدف از سانسور را بررسی کنیم.
ادبیات بازتاب احساسات و نگرش های افرادی است که خواسته یا ناخواسته، درونی ترین باورهای خود را در زبانشان جاری کرده اند. از جمله درونیاتی که در بیشتر آثار ادبی می توان دریافت، اشاره به کودک و کودکی است که در واقع به نوعی تجربه ی بازگشت به کودکی را در شاعران و نویسندگان نشان می دهد. سخن از کودکان، بازی ها و عوالم کودکانه از همان آغاز شعر پارسی در اشعار شاعران وجود داشته و گاه و بی گاه به آنها اشاره شده است. در میان شاعران معاصر نیز پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد به دنیای کودکان دیروز اشاره هایی داشته اند که زنانه بودن اشعار و به ویژه مادرانه بودن آنها، لطافت فضای شعری شان را دوچندان کرده است. در این مقاله سعی نمودیم که اشاره های آنها به کودکان و دنیای کودکانه شان را بررسی کنیم، تفاوتها و تشابهات دیدگاه آنها، جایگاه مخاطب در اشعار آنها و نیز تفاوت دنیای آنان با دنیای کودکان امروز را بازگو نماییم.
تا سالهای منتهی به قرن بیستم، سخن گفتن از همنشینی «ادبیات» و «صلح» موضوعی بیربط و خندهدار بود، چراکه در دهههای منتهی به این تاریخ، ادبیات یا مبارزه میکرد یا کرنش! به باور اغلب نظریهپردازان ادبی آن دوران نیز مفهوم آزادی در ادبیات به هیچ عنوان برابر صلح نبود، هر چند تاریخ ادبیات راوی آثاری چون «جنگ و صلح»، «وداع با اسلحه» و «زنگها برای که به صدا در میآیند» بوده باشد. شارحان نامآور ادبیات، از منظر پدیدارشناسی ادبیات را پدیدهای لذتبخش میدانند و لذت را بر مبنای واکنشهای فیزیولوژیکی امری خشن میخوانند. نیچه در کتاب مشهور خود، «غروب بتها» مینویسد: «اگر قرار است هنری در کار باشد، اگر قرار است اثر یا نگاه زیباییشناسی وجود داشته باشد، یک پیش شرط فیزیولوژیکی ضروری است و آن هم شور است؛ معنای این واژه بهطور قطع از خویش به درآمدن و به عرصهای دیگر وارد شدن است.»
«کلمه کلاسیک معادل برتری تردیدناپذیر اثر، به آن مکتب ادبی گفته می شود که از ادبیات قدیم یونان و روم تقلید کرده است.»؛ ادبیاتی که از ماندگاری بالایی برخوردار، شایسته تدریس در کلاسها و قابل استفاده برای تربیت نسل جوان هستند. بنابر این به آثار برتری که با گذشت قرن ها اهمیت و ارزش خودشان را حفظ کنند و بتوانند افتخار ادبی و ملی کشوری محسوب شوند ،ادبیات کلاسیک می گویند. از همین روی می توان گفت نویسنده کلاسیک به نویسنده ای اطلاق می شود که آثار او از ماندگاری بالایی برخوردار و شایسته مطالعه در تمامی قرن ها باشد.مانند نویسندگانی چون لافونتن، مولیر،راسین،بوسوئه، لابرویر و مادام دولافایت و... را نام برد.اما اینکه نویسنده باید چه اصول و قواعدی را در متن خود در نظر داشته باشد تا بتواند به نگارش به شیوه کلاسیک نزدیک شود، بحثی است که امروز در حد این مقال و به صورت تیتروار به آن اشاره خواهیم کرد.