زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
جوزف باتلر (Joseph Butler), الهیدان و فیلسوف اخلاق انگلیسی (۱۶۹۲-۱۷۵۲ ) در یکی از مواعظ خود میگوید: «امور و افعال همانند که هستند و آثار و نتایج آنها همان خواهند بود. پس، چرا از فریب خوردن خوشمان بیاید؟» آیا واقعیتها تابع عقاید ما میشوند یا عقاید ما باید از واقعیتها تبعیت کنند؟ آیا واقعیتها همانند سایه به دنبال عقاید ما میدوند یا عقاید ما باید سایه وار، در پی واقعیتها روان باشند؟ آیا عالم، برای اینکه عالم باشد باید خود را با عالم وفق دهد؟ جهت انطباق از کدام سو به کدام سو هست و باید باشد؟ آیا انطباق یافتن واقعیتها با عقاید ما ممکن است؟ آیا انطباق یافتن عقاید ما با واقعیتها مطلوب نیست؟
دغدغۀ اصلی این یادداشت نقد نژادپرستی به لحاظ اجتماعی، سیاسی و روانشناسی نیست بلکه نقد آن به لحاظ نظری و فلسفی است. نژادپرستی درون خود دارای تناقضی است که دراینجا بناست با مفهومپردازی فلسفی آشکار شود. پیش از بیرونکشیدنِ تناقض درونی نژادپرستی، باید به خصلت بنیادینِ کلیت [Totality]، و تمایز ‘چیز’ها توجه کرد..
برای بسیاری از ما میشل فوکو فیلسوف قدرت است. این درحالی است که بسیاری هم از اینکه نام فوکو را در میان فیلسوفان سیاست ببینند تعجب میکنند. در واقع کسانی که آثار فوکو یا شروح قدیمیتر ــ نظیر کتاب کلاسیک درایفوس و رابینو، یا شرح فارسی محمد ضیمران ــ را میخوانند، بیش از آنکه او را فیلسوف قدرت بدانند، فیلسوف تاریخ و دلالت میدانند. در پایان کتاب درایفوس و رابینو (میشل فوکو فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک) فوکو مطلبی با عنوان سوژه و قدرت نوشته است. او در این مقاله کوشیده است خواننده را قانع کند که بحث اصلی او به هیچ وجه قدرت نیست، بلکه این بحث صرفاً پیامد مطالعاتش درباب شکل گیری تاریخی سوژه در غرب است. گروه اول خوانندگان، این مقاله را تأکیدی بر حرف خودشان میدانند که به هر حال فوکو حتی در همین مقاله هم دربارۀ قدرت بحث کرده است؛ این در حالی است که گروه دوم، اساساً تعجب میکنند که چرا فوکو چنین مقاله ای نوشته است، مگر کسی فوکو را فیلسوف قدرت هم میداند؟
اگوست کنت را پایه گذار پوزیتیویزم دانسته اند. او از کسانى بود که منکر فلسفه عقلى شد و طبق دیدگاه تاریخى اش دین و فلسفه را مربوط به دوره هاى گذشته مى دانست و معتقد بود علم مثبت «positive» علم تجربى است که علت هر پیشامد را در پیشامد تجربى دیگر مى جوید و بدین سان به قانون هاى علمى که را بطه ثابت میان نمودها هستند دست مى یابد.
این مقاله در پی بررسی این موضوع است که آیا تیوتن را میتوان پوزیتیویست نامید؟ در این صورت آیا رواست از متافیزیک نیوتون سخن راند؟ هر چند تکیه بحث بر«نیوتون»عالم بلند آوازه پیش قراول انقلاب علمی است، اما سعی شده از افقی فراتر، معرفتشناسانه پوزیتیویسم و متافیزیک را به کاوش بگیرد. در این رهگذر نیم نگاهی نیز به فیزیک معاصر داشته آراء متافیزیک مخفی در دیدگاههای فیزیکی نامآوران قرن اخیر را عیان کرده است. چارچوب این تحقیق در دو فصل قوام مییابد: ۱-نیوتون پوزیتیویست، ۲- ناگزیری از متافیزیک.
فیلسوفها در مورد مسائل اساسی مانند وجود خدا، نامیرایی روح و آزادی، اشتراک نظر ندارند. به همین علت به نظر کانت، نقد عقل در دادگاهی که خود عقل در مورد ادعاها و محدودیتهای خود قضاوت کند، ضروری است. فقط عمل نقد است که میتواند باعث شود فلسفه به جدلهای بیهوده تبدیل نشود و شکاکیت افرادی مثل هیوم بر فلسفه چیره نشود.
انکسیمندروس (۵۴۷-۶۱۰ قبل از میلاد)معتقد بود ضرورتی ندارد آب یا هوا یا آتش را قطعاً به عنوان اصل یا صورت نخستین جسم مشخص سازیم. علت مادی و عنصر نخستین اشیاء چیزی بی کران و نامتعین (آپایرون)است که همه اشیاء از آن پدید آمده و دوباره به آن باز خواهند گشت. این ماده نامحدود، همه جهان های بی شمار را دربر گرفته و زمان بدین سان تعیین کننده پیدایش، هستی و از میان رفتن است. حرکت جاویدان است و در نتیجه همه آسمانها در آن به وجود می آیند؛ زیرا بدون حرکت، پیدایش و زوال وجود ندارد. مقدر است اشیاء بار دیگر از اصل خود دور گردند تا بتوانند بی عدالتیها و کینه جوییها و ستمهای روا داشته خود نسبت به یکدیگر را در مدتی معلوم و محتوم جبران کنند. جهان به صورت مجموعه اضدادی نظیر گرمی و سردی و رطوبت و خشکی در مقابل ما نمایش می یابد و لذا مناسبتر است اضداد را همچون موجوداتی منفک از توده ای بدانیم که هیچ یک از اضداد را اختصاصاً به عنوان ماده اولی یا جوهر نخستین در بر نگرفته است. این عناصر با یکدیگر تضاد دارند؛ چنانکه هوا سرد است و آب، مرطوب و آتش، حرارت دارد و لذا در صورت بی کرانی یا عدم تناهی هر یک از این عناصر، دیگر عناصر مجالی برای ظهور نمی یافتند. پس جز یک جوهر جاوید و لایزال نباید وجود داشته باشد و آن عبارت از چیز یا امر نامتعینی است که ماسوا را به وجهی احسن پدید آورده است.
فوکو در آثارش نشان داد که شرایط امکان بسط سازوکار عقلانیت، هنگامی مهیا گشت که ساختارهای نظارتی و انضباطیِ کلان زوال یافت و لاجرم شبکه قدرت و سلطه برای تثبیت خویش محتاج اشکال ظریفتر نظارت شد. عیان کردن این روند، محتاج برپا کردن گونهای خاص از روششناسی بود؛ روششناسیای که اجزای آن گاه در یک اثر در کنار همدیگر عمل میکنند و گاه یکی بر بقیه غالب میگردد. فوکو در نظم گفتار رئوس این رویکرد را بررسی میکند؛ او از دل چنین رویکرد انتقادیای است که موفق میگردد ابعاد تاریک و خاموش رویدادها را مرئی کند. او روایت واقعی را از دل روایت رسمیِ تاریخ اخذ نمیکند، بلکه پیِ آن را در مکثها و سکوتها میجوید.
ایدئولوژی تنها یک شکل سازمانیافته (از لحاظ ذهنی) بر اساس نظمی ذهنی است که با عناصر برگرفته از ساختارهای فکر شده و پیشینی شکل میگیرد که درون خود گویای نوعی انسجام یا لااقل فاقد تضاد باشند. این ساختارها که البته پایههای اساسی آنها را باید در اندیشه هند و اروپایی و به ویژه یونانی جست که سپس از خلال عقلانیت اروپایی خود را جهانشمول پنداشتند و خود را به جهان تحمیل کردند، دانست، تا پیش از مطالعات مردمنگارانه قرن بیستم و تجربه خونین خود این قرن در کشورهای مرکزی گسترش اروپایی، بیشک و تردید پذیرفته میشدند. اما امروز هر چه بیش از پیش و یک به یک زیر سوال میروند و هر چند به دلیل شکلگیری جهان بر اساس این ساختارهای ذهنی، عملا برای زیستن در آن باید از آنها استفاده و تبعیت کرد، تحولات فناورانه و یا بهتر بگوییم «احتمال بالقوه» چنین تحولاتی و پیشبینیناپذیر شدن، فازی شدن روابط و مفاهیم و عدمقطعیتی که هر روز خود را بیش از پیش به مثابه ساختار اصلی به جهان تحمیل میکند، عواملی بودهاند که شکلی از اشکال «دگر زیستن» دراین جهان را هر چه بیشتر بر روی یک طیف «ممکن» قرار میدهند.
کی یرکگارد برای برداشت هایش از انتخابی بنیادین میان حالت "ملحدانه" و حالت اخلاقی زندگی و حتی برای "پرواز ایمان" فراتر از سطح اخلاقی به خوبی شناخته شده است. او مطالب بسیاری درباره تمایز میان حالت ممکن اخلاقی انسان دارد. یک حالت یادآور مفهوم هگلی زندگی اخلاقی است، در حالی که دیگری در برخی جنبه های شبیه به اخلاق کانتی است و نیز حالت وجودی رقیب آن را مطرح می کند و حالت سوم وابسته به درک او از زندگی اصیل و دینی است.