زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
بی گمان ویل دورانت فیلسوف زیبایی است؛ زیرا معتقد است که ” هر عملی که نیک انجام شود و هر زندگی که مرتب باشد و هر خانواده ای که نیک بار آید و هر ابزاری که خوب کار کند، شایسته آن است که گفته شود: زیباست…. و این هاله زیبایی ممکن است گسترش یافته و تمام جهان از لطف و زیبایی اولیه سرشار و لبریز گردد…. و حتی یک احساس زیبایی، ریشه دین و دوستی و هنر و ایده آلیسم اجتماعی را نیز آبیاری می کند.”… او وظیفه اصلی هنر را ایجاد زیبایی میداند و میگوید: اگر فلسفه را هنری ندانیم که در میان سایر هنرها مأیوسانه میکوشد تا به عالم پریشان و پراضطراب تجارب زندگی صورتی بدهد، چه نام دیگر به آن میتوانیم داد؟…. و اگر حکمت موجب آن نشود که به زیبایی، عشق بورزیم و بکوشیم که زیبایی بهتر و والاتری از زیبایی طبیعت بیافرینیم به چه درد میخورد؟ …. فلسفه ای که از عشق و زیبایی نلرزد شایسته انسان نیست…. در جایی دیگر با لطفی به انواع عتاب آلوده چنین می نویسد: ” آنجا که زیبایی بخواهد در جای حقیقت بنشیند و در میدان حکمت، گوشه ای برای خود بجوید، حتی استخوان های خشک الهیات نیز به لرزه در می آید.”…. نثر او شعری است که می دود، حتی متن خشک فلسفی – تحلیلی او از فرط زیبایی با شعر پهلو میزند.
حساسیت بیاندازه و تقریباً فوبیایی هایدگر به اخلاق میتواند به سادگی مبین پذیرش ضمنی رفتار اخلاقیِ زنندهی خود وی و فقدان رویکردهای ابتدایی اخلاقی باشد، اصرار معارضان وی بر همین ویژگیهای هایدگر بهمثابه یک شخص نیز نادرست است، چنانکه گویی با نشان دادن کمبود شخصی استانداردهای ابتدایی اخلاقی نزد هایدگر میتوان از تکلیف دشوار مواجهه با موضوعاتی که اندیشهی هایدگر اقامه میکند پرهیز کرد؛ بااینوجود، در آلرژی هایدگر نسبت به ملاحظات اخلاقی که زبانزد همگان است چیزی پریشانکننده وجود دارد. در قرائت افلاطون در سمینار سال ۳۲-۱۹۳۱ هایدگر حتی تلاش میکند تا آگاتون (خوب) افلاطونی را از هرگونه پیوندی با خوبی اخلاقی منزه کند؛ او این کار را با ارجاعی ماهرانه به یکی از کاربردهای روزمرهی این کلمه به انجام میرساند؛ وقتی فریاد میزنیم «خوب!»: «خوب!»؛ یعنی انجام خواهد شد! تصمیم بر این است! ربطی به معنای خوبی اخلاقی ندارد؛ اخلاق معنای بنیادین این کلمه را ویران کرده است.
همه دوگانه انگاران با این مشکل اساسی روبه رو هستند که باید توضیح دهند چگونه دو جوهر با ماهیت های متفاوت می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند. برخی متفکرین برای حل این مسئله، صور مختلف یگانه انگاری را مطرح کرده اند. یگانه انگاری (Monism) دیدگاهی است که معتقد است تنها یک نوع جوهر در جهان وجود دارد. «باروخ اسپینوزا»، برای تبیین رابطه بین ذهن و جسم قائل به «یگانه انگاری» بود، وی نظر دکارت را مبنی بر اینکه جسم و ذهن با وجود ماهیت متباینشان می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند، مورد انتقاد قرار داد.
احمدبنمسکویه عضوی از یک گروه مشخَّصِ متفکرانی بود که خط مشیهای سیاسی را با فعالیت فلسفی ترکیب میکردند. وی در سِمَت خزانهدار عضدالدوله حاکم بویهی (آل بویه) نقش بسیار زیادی در جنبهی علمی جامعه خود داشت،در حالی که در همان زمان به عنوان عضوی از گروه خردمندان و متفکران همراه با توحیدی و سجستانی در بحثهای نظری به اندازهی قابل توجهی مشارکت داشت. هر چند بسیاری از معاصران وی کار و اثر او را بدون ذکر شخص او دست کم گرفته و ناچیز شمردهاند، وی متفکری است جالب توجه که بسیاری از سبکها و روشهای زمانه را عرضه و آشکار میکندو ابنمسکویه دربارهی مطالب زیادی کتاب و رساله نوشته است، چنان که بسیاری از معاصران وی نیز چنین کردهاند، و اگر چه شک و تردیدی نیست که کار و اثر او از کار ابنسینا کمتر برجسته و ممتاز است، آنچه ما امروز دربارهی آن میدانیم شاهد و دلیلی است بر اینکه کمکهای جالب توجهی به بسط و توسعهی فکر فلسفی کرده است. در عرصهی خودِ فلسفه ادعای عمدهی ابنمسکویه در نظام اخلاقی ساخته و پرداختهاش، که در این گفتار تا اندازهی زیادی با آن سروکار خواهیم داشت، نهفته است.
یکی از اندیشمندان قرن بیستم که جایگاه ویژه ایی درفلسفه عصرحاضردارد میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) است. اساسا، فوکو فیلسوف یا اندیشمندی "شبیه همه و شبیه هیچ کس"است و همچنین فوکو دوست داشت همواره با ماسک به میدان آید تا خوانندگانش را غافلگیر کند. دیدگاههای متنوع فوکو در حوزه اندیشه ی سیاسی درمورد قدرت، اقتصاد، سیاست، جامعه، دانش، گفتمان ،جنسیت، فرهنگ، جنون، قدرت، عقل گرایی، علوم انسانی، علوم اجتماعی، سوژه و ابژه قدرت و غیره میتوان نام برد که او رادر زمره ی اندیشمندان مطرح اروپایی قرار داده است. فوکو نقدهای خود را در اندیشه ی سیاسی بر پایه سنت فلسفی نیچه، هایدگر، ژرژباتلای استوارساخته است. اما در حال حاضر یکی از مهمترین شاخص و پارامترهای اندیشه ی متنوع فوکو که نسبتا در غرب پایدار، و استمرار یافته است.
ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، عمدتا در دو کتاب «سنجش خرد کنشمند» یا «نقد عقل عملی» و «بنیاد متافیزیک اخلاق»، به کنش و رفتار اخلاقی میپردازد. رفتار اخلاقی از نظر کانت، به معنای حس تکلیف است. حس تکلیف با اراده و خواست خیر، ملازم است. این حس تکلیف اما از دید کانت، امری عقلانی، ضروری و کلی است. تمام مسأله اخلاق کانت همین است که رفتار اخلاقی براساس صرف تکلیف، نه مصداق تکلیف، است. او تنها چند رهنمود حکمتی تعیین میکند؛ ازجمله اینکه «انسان، غایت است؛ نه وسیله». این اصل اساسی اخلاقی کانت به این معنا است که معیار هر رفتار اخلاقی، غایت در نظرگرفتن انسان است. باید با هر انسانی، در هر شرایط و موقعیتی، به مثابه یک غایت رفتار کرد. اگر رفتار ما باعث شود انسانی، وسیله رسیدن به غایات دیگر ما شود، چنین رفتاری، قطعا غیراخلاقی است.
علوم انسانی و اجتماعی زمان ما مستقل از آنچه در یونان، روم، اروپای قرون وسطی و حتی در ایران و در عالـــــم اسلامـی گذشت، پدید نیامدند. طی دو هزار سال از زمان یونانیان تا دوره جدید، دگرگونی های بزرگ در جهان و در وجود انسان پدید آمد و افکار و نظرها و آرا دگرگون شد. ظاهرا اولین کسانی از اهل بحث و نظر که علم را قراردادی و اعتباری دانستند، سوفسطائیان بودند. آنان آدمی را مقیاس و میزان همه چیز و از جمله حق و باطل می دانستند. اینکه آیا فکر می کردند که مردمان با میل و اراده خود و مستقل از جهانی که در آن به سر می برند، حق را حق و باطل را باطل قرار می دهند پرسشی است که به نظر نمی رسد طرح آن وجهی داشته باشد. مطلب این است که هیچ یک از قائلان به اعتباری بودن علم موقوف بودن صدور گفتار و کردار آدمیان به شرایط معین را انکار نکرده اند اما اعتبار، اعتبار گزافی نیست و اشخاص از سر خودرأیی و بوالهوسی نمی توانند با علم و با جهانی که در آن به سر می برند بازی کنند.
موضوع این مقاله بررسی امکان تطبیق مفهوم «دیگری» در فلسفهی لویناس و «معشوق» در شعر حافظ است. فلسفهی لویناس، فلسفهای اخلاقی است. و به عقیدهی او شرط امکان اخلاق، دیگری است. دیگری سوژه را متعین میکند. اما این دیگری همواره در نسبت غیریت با سوژه قرار دارد. دیگری، مطلقاً غیر است. بنابراین دیگری نامتناهی است. اما آنچه سوژه، عدم تناهیِ دیگری را در آن مییابد، چهره است. چهره به مثابهی روزنی به ساحت نامتناهی دیگری، فراوان مورد توجه لویناس قرار گرفته است. بر این اساس سوژه در چهرهی دیگری مسئولیت بینهایت خود را درمییابد. در واقع مسئولیت همه کارهای دیگری با سوژه است و از آن رو که این مسئولیت نامتناهی است، سوژه همواره احساس تقصیر میکند. در مقابل، در شعر حافظ «معشوق» از جایگاه ویژهای برخوردار است. معشوق شرط امکان عشق است. اوست که عاشق را در جذبهای همواره به سوی خود میکشد بیآنکه با او یکی شود. عاشق، معشوق را در نهایت کمال مییابد و خود را هر دم مشتاقتر میبیند. از این رو خود را مسئول میداند و در راه این مسئولیت، دشواریها را موهبتی از جانب دوست میانگارد. بنابراین ملاحظه میگردد که معشوق حافظانه تا حد زیادی با دیگریِ لویناسی مشابهاند.
یورگن هابرماس، آخرین بازمانده از اندیشمندان «مکتب فرانکفورت» و یکی از سرشناسترین شاگردان تئودور آدورنو، در ٨۵سالگی همچنان در گستره فلسفه نظری و بسط «نظریه انتقادی» پوینده و جستوجوگر است. موضوع و مضمون کتابها، مقالهها و سخنرانیهای سالهای اخیر هابرماس نشان از تیزبینی و دوراندیشی او در طرح مسایل مهم امروز و فردای جوامع بشری دارد. انتقادهای شدید او از مدیرانارشد بانکها و موسسات مالی و اقتصادی و سیاستمدارانی که بحران مالی سال ٢٠٠٨ میلادی را موجب شدند، نشان میدهد که این جامعهشناس و فیلسوف آلمانی در نظریهپردازیهای انتزاعی غرق نشده است و در مقابل رویدادهای مهم روز، واکنش نشان میدهد.
جمعه ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ یا به حساب خودمان ۲۲ آبان ۱۳۹۴، میتوانست یک روز معمولی باشد؛ که البته نبود. اواخر شب بود که با خبر شدیم «فاجعه» روی داده است. باز هم در پاریس. کمتر از یک سال پس از حوادث شارلیابدو. اما از همان لحظههای اول معلوم بود این یکی «فجیعتر» است. شبکههای اجتماعی پر بود از انبوه عکسهایی که دیگر نه عکس، بلکه ناقوس کلیسا بودند. چونان ناقوسی که شبهنگام در داستان پزشک دهکدهی کافکا به صدا درمیآید و پزشک را وادار به قدم نهادن در راه میکند. عکسهای شبکههای اجتماعی به مثابهی بانگ ناقوس، استلزام به راه افتادن بود. به کدام جهت و رو به کدام مقصد مهم نیست. تنها باید قدم در راه نهاد و به پیش رفت؛ حتا اگر به قیمت سرگردانی در شبی بیانتها باشد.