همه دوگانه انگاران با این مشکل اساسی روبه رو هستند که باید توضیح دهند چگونه دو جوهر با ماهیت های متفاوت می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند. برخی متفکرین برای حل این مسئله، صور مختلف یگانه انگاری را مطرح کرده اند. یگانه انگاری (Monism) دیدگاهی است که معتقد است تنها یک نوع جوهر در جهان وجود دارد. «باروخ اسپینوزا»، برای تبیین رابطه بین ذهن و جسم قائل به «یگانه انگاری» بود، وی نظر دکارت را مبنی بر اینکه جسم و ذهن با وجود ماهیت متباینشان می توانند با یکدیگر تعامل داشته باشند، مورد انتقاد قرار داد.
او معتقد بود تنها یک جوهر وجود دارد و آن هم «خدا» است. جهان روانی و مادی از منظر او؛ جوهراً با هم تفاوتی ندارند بلکه آنها وجوه مختلف جوهر واحد یعنی خدا هستند. از دیدگاه اسپینوزا، دیگر تعاملی بین ذهن و جسم وجود ندارد، چون حالت های مادی و روانی وجوه مختلف یک رویداد واحد هستند. اما مشکل مهمی که با این دیدگاه به وجود می آید، مسئله اختیار انسان است. نظریه اسپینوزا با اختیار انسان سازگار نیست.
اسپینوزا معتقد است، وقتی شخصی تصمیم به انجام کاری می گیرد، تجارب گذشته و وضع جسمی و روحی و قوانین طبیعت در آن لحظه او را به انجام کار، سوق می دهند.
اسپینوزا، در واقع، جبری گراست و اعتقاد دارد که ما بخشی از طبیعت، به عنوان یک کل، هستیم و باید از نظم آن پیروی کنیم. این دیدگاه محل چالش است، و خود بحث مفصلی در مبحث جبر و اختیار است.
«لایب نیتس» نیز برای حل مشکل رابطه ذهن و جسم یا به عبارت دیگر روح و جسم به نوعی «یگانه انگاری»، معتقد است که «یک گرایی روحی»، نام دارد. از دیدگاه لایب نیتس، جسم، از تعداد بی شماری ذره های زنده و روحی یا «موناد» ساخته شده است و خداوند از روز ازل بین موناد جسم و روح، هماهنگی برقرار کرده است و کلیه حالات روانی و تمام حرکات بدن را مقابل هم قرار داده است. لایب نیتس آن را «هماهنگی از قبل برقرار شده» می نامد. این دیدگاه نیز مستلزم جبر مطلق یا «قد رگرایی» است.
پیشرفت های اخیر در حوزه های نور و فیزیولوژی، روان شناسی و فلسفه، دیدگاه ما را نسبت به قبل تغییر داده است و فهم ما را از مسائل افزایش داده اند. بیشتر فیلسوفان برخلاف دکارت راه اسپینوزا را در پیش گرفتند و نظریه های یگانه انگار عالمانه تری را ارائه دادند. نظریه هایی چون «فیزیکالیسم»، «پدیدار گرایی»، «یگانه انگاری بی طرف»، «کارکردگرایی»، «مکتب اصالت حذف»، «تحویل گرایی» نمونه ای از آنها است. «ماتریالیسم» که نظریه یگانه انگارانه ای برای تبیین تعامل ذهن و جسم است، در واقع شکل یکپارچه تری از «فیزیکالیسم» است.
پوزیتیویست های منطقی از مبدعان این نظریه (فیزیکالیسم) بودند. آنها معتقد بودند که گزار ه های مشاهده ای نباید راجع به داده های حسی باشند بلکه باید راجع به اشیای فیزیکی باشند. در این دیدگاه برای هر جمله، جمله ای متناظر با آن در زبان فیزیکی وجود دارد به طوری که هر دو جمله قابل ترجمه به هم هستند. در دیدگاه «فیز یکالیسم»، مثلاً «شخصی اکنون هیجان زده است»، یعنی ساختار بدنی او، ضربان قلب تند، تنفس سریع، پاسخ های پرحرارت و حرکات سراسیمه دارد. چون در این صورت، که فیزیک گرایانه تفسیر شود، این حالت ها قابل آزمون است و در غیر آن برای دیگران بی معنی است.
«ماتریالیسم» را به دو صورت «نرم» (soft) و «سخت» (hard)، تقسیم کرده اند. «ماتریالیسم» بر این ادعا است که تنها ماده اصالت دارد اما واقعیت ذهن را نیز می پذیرد ولی آن را موجودی مستقل نمی داند. «مکتب اصالت حذف» و «تحویل گرایی» دو نوع رویکردی از «ماتریالیسم سخت» است و تبیین رابطه بین ذهن و جسم از طریق «Supervenience» که نوعی رابطه خاص است، بدون آنکه وابستگی علی در میان باشد، «ماتریالیسم نرم» می گویند.
اشکال ماتریالیسم سخت را می توان در قالب «رفتار گرایی منطقی» (logical behaviorism) توضیح داد. «گیلبرت رایل»، فیلسوف بریتانیایی و از حامیان پوزیتیویسم منطقی، نماینده پیشگام این دیدگاه است. به طور دقیق تر، رفتار گرایی منطقی همان آموزه فیزیکالیسم است. «رفتار گرایی منطقی» یا به عبارت دقیق تر «رفتار گرایی تحلیلی» مدعی است که حالت های روانی، صرفاً چیزهایی درباره پاسخ های رفتاری افراد به تاثیرات محیطی است. از این پدیده مثلاً شرم مشخصه هیچ عینی نیست، شرم، تنها یک واژه است که آ مادگی برای برافروختگی چهره و رفتار ناشیانه را نشان می دهد.
منبع: روزنامه شرق
