زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
هگل در نوشته اى با عنوان «منطق صغیر» در انتقاد به رهیافت کانت در نقادى عقل محض از استعاره اى سود مى جوید که شاید کاراترین افزار براى نقد تفکر انتزاعى باشد. او مى نویسد «شناخت پیش از شناخت یافتن همان قدر باطل است که تصمیم خردمندانه اسکولاستیکوس [نماد حکیمان مدرسى] به خوددارى از داخل شدن در آب پیش از شنا آموختن» (پیتر سینگر، «هگل»، عزت الله فولادوند، ص ۱۰۴) خوددارى از تن به آب زدن و در ضمن تلاش براى فراگیرى شنا دقیقاً همان کارى است که ذهن در حین انتزاعى فکر کردن انجام مى دهد، براى یادگیرى شنا باید دلیرانه به آب زد، براى شناخت واقعیت (حقیقت) _ هدفى که تفکر دنبال مى کند- باید با شهامت خود را در سیلان آگاهى غوطه ور ساخت. تفکر انتزاعى، به تعبیر هگل، نشانه «نافرهیختگى» است. اهمیت این نوشته زمانى روشن تر مى شود که یادمان باشد در تاریخ فلسفه به ناحق، هگل را قله «تفکر انتزاعى» دانسته اند. به زعم هگل، بدترین آلودگى تن زدن از آلوده شدن به جریان واقعیت/ آگاهى یا همان جدایى «ماده» از «صورت» در منطق کلاسیک و حتى فلسفه نظرى کانت است، کارى که ذهن هاى نافرهیخته هم براى گریز از «آلودگى» رویارویى با واقعیت مى کنند.
کانت از رمانتیسم بیزار بود. از افراط و وهم پردازى _ یا به اصطلاح خودش Schwaermerei [= شور و شیفتگى] - به هر شکل و از مبالغه و عرفان و ابهام و آشفتگى به هر صورت، تنفر داشت. مانند هامان و هردر که هر دو را مى شناخت، در محیط متقدسان بار آمده بود. هامان را عارفى رقت انگیز و پریشان اندیش مى دانست و نوشته هاى هردر را به جهت کلى گویى هاى بى حساب بدون شاهد و دلیل و امواج پهناور خیال پردازى هایى که، به نظر وى، توهین به عقل بود، دوست نمى داشت. کانت ستاینده و دوستدار علوم بود. ذهنى دقیق و به غایت روشن داشت، نوشته هایش غامض ولى به ندرت نادقیق بود. خود، دانشمندى برجسته (در کیهان شناسى) بود، به اصول علمى شاید عمیق تر از هر اصل دیگرى اعتقاد مى ورزید و وظیفه خویش را در زندگى شرح و بیان منطق علمى و روش علمى مى دانست. از هر آنچه به هر لحاظ آمیخته به غلیان شور و شعف یا آشفته فکرى بود نفرت داشت.
یکى از نوابغ فلسفه که به حق مى توان او را فیلسوفى مولف در قرن بیستم نامید «لودویگ ویتگنشتاین» است. نابغه اى که در مدت زندگانى اش دو دوره فلسفى متفاوت را پشت سر گذاشت و آثارش در فلسفه زبانى و تحلیلى تاثیرات عمیقى در میان فیلسوفان هم عصر و بعد از خودش به وجود آورد. ویتگنشتاین در 1889 در وین چشم به جهان گشود و در سال 1908 به انگلستان رفت تا دانشجوى بخش مهندسى دانشگاه منچستر شود. در آنجا به تحقیق در علوم هوانوردى پرداخت اما مطالعه ریاضى لازم براى آن تحقیق باعث شد به مبانى ریاضیات علاقه مند شود. در سال 1911 به کمبریج آمد تا زیر نظر «راسل» مبانى ریاضیات بیاموزد و همانجا تحت تاثیر او به فلسفه روى آورد. اولین مقاله فلسفى او را که «راسل» خواند شکى برایش نماند که با نابغه اى روبه رو است.
(١٩٠٠ ـــ ١٨٤٤) مراکز معتبر آکادمیک و فکری دنیای امروز ، اتفاق نظر دارند که در میان نخبگان و اندیشه پردازان بزرگ تاریخ جهان پنچ تن از اهمیت و جایگاه ویژه ای در شکل دادن به اندیشه و معرفت کنونی جهان برخوردارند. ارسطو بعنوان پدر علوم ، منطق ، نجوم ، شعر ، ادبیات ، سیاست و زیست شناسی در راس آنها قرار دارد. چهار متفکر و اندیشمند دیگر این لیست پنج نفره به ترتیب عبارتند از: افلاطون ، کانت ، نیچه و ویتگشتاین. شناخت زندگی ، افکار و آثار این پنج تن اهمیت بسزایی برای هر انسان متفکر و اندیشمند امروزی دارد. ما در سلسله مقالاتی به زندگی و آموزه های این پنج اندیشه پرداز بی همتا در تاریخ اندیشه سیاسی و اجتماعی خواهیم پرداخت.
به عقیده ی روسو، در گذر زمان، افرادی که ثروت اندوخته بودند برای حفظ مالکیت و موقعیت خود، با افراد فقیر بر سر قوانینی توافق کردند که مبتنی بر عقد قرارداد اجتماعی نبود، یعنی چیزی که می بایست بنیاد جامعه ای جمهوریخواهانه باشد. دولتی که نتیجه ی از خودبیگانگی فرد در جامعه است، محصولی است در خدمت تثبیت اختلافات و نابرابری ها و در خدمت ویرانی آزادی طبیعی و تحکیم خودکامگی. در این رساله ی روسو آشکار می گردد که وی انسان طبیعی یعنی انسانی را که در وضعیت طبیعی می زید، چگونه تصور می کند. چنین انسانی نخست بدون مالکیت خصوصی است و وجودش آکنده از عشق و ترحم نسبت به خود و همنوعان خویش می باشد. این انسان قانع است و از نظر احساسی در تفاهم بی میانجی با انسانهای دیگر زندگی می کند. به نظر روسو تقسیم کار در ایجاد نابرابری اجتماعی نقش بسیار مهمی داشته است، در حالی که کار اصولا" نمی بایست به نابرابری و محدودیت آزادی منجر گردد. با این حال روسو در نقد خود از جامعه ی مبتنی بر مالکیت خصوصی نتایج انقلابی نمی گیرد و حرفی از خلع مالکیت و یا از بین بردن ثروت به میان نمی آورد و صرفا" خواهان جلوگیری از ازدیاد تفاوت در مالکیت است.