زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
گردهم آیی های پشت سر هم یاد او را گرامی می دارند. کتاب های جدید افکار او را مورد حمایت قرار می دهند. هانا آرنت که صد سال پیش از این به دنیا آمد، به جهان کوچک قهرمان های فلسفی پیوسته است. لیکن این اهمیت و توجه نسبت به او از زمان مرگش در ۱۹۷۵ ایجاد نشده است. در حالی که وی هنوز هم در قید حیات بود، درجه های افتخاری را از دانشگاه های پرینستون، اسمیت و سایر مراکز علمی نصیب خود کرد. دانمارک جایزه ی مشهور Sonning خود را به خاطر « آثار ستودنی و در خورد ستایشی که فرهنگ اروپایی را وسعت بخشیده است » به او اعطا نمود و او را در کنار شخصیت هایی مانند آلبرت شوایتسر و وینستون چرچیل نشاند. هنگامی که او در دانشگاه سخنرانی می کرد، ازدحام دانشجویان به حدی بود که راهروها و ورودی ها بند می آمدند.
در نوشتار حاضر به شرح و نقد اومانیسم از دیدگاه دو فیلسوفى پرداخته شده است که از مشهورترین فلاسفه وجودى هستند. اومانیسم که قدمت آن به یونان عهد باستان بر مىگردد در طول تاریخ، تفاسیر متعددى داشته است . سارتر در کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالتبشر، صورتى از اومانیسم را مىپذیرد که در نامه درباره اومانیسم مورد انتقاد شدید هایدگر قرار گرفته است . از نظر هایدگر تمام تقریرهاى پیشین از اومانیسم از نقصى مشترک رنج مىبرند. رویکرد هایدگر به اومانیسم، رویکردى جدید بوده که بر پایه مبانى فلسفى او درباره وجود و دازین قابل تفسیر است .
اغلب در آلمان و گاهى اوقات نیز در فرانسه تصور مى شود که کل میراث هایدگر را بویفرت (Beaufert) و دوستانش تصاحب کرده اند. این امر اتفاقى نیست. آنچه به من به طور مثال، مربوط مى شود، در واقع به کسى ارتباط مى یابد که بعد از جنگ در سال هاى ۱۹۵۲ _ ۱۹۴۸ تحصیل کرده است و هیچ توجهى نسبت به بویفرت نداشت و تنها از نگاه سارتر و مرلوپونتى به هایدگر علاقه مند بوده است، پس شروع به خواندن خود هایدگر کرد و همچنان بدون بویفرت شروع کرد که از فهم سارترى و مرلوپونتى گونه از هایدگر و هوسرل رهایى یابد.
این مقاله بر آن است تا نظرات «دریدا» را در مورد فلسفه بیان کند. این که فلسفه چه معنایی در تفکر «دریدا» دارد، به نوعی ما را به بحث «فلسفه فلسفه» می کشاند؛ یعنی ما در حوزه «متا» قرار می گیریم. روندی که برای انجام این مهم در پیش خواهیم گرفت شامل دو رویکرد است که امیدواریم منجر به بازسازی اندیشه دریدا در مورد موضوع مقاله بشود. قبل از آن که مشخصاً بدان رویکردها پرداخته شود بی مناسبت نیست نکاتی که در فهم این مقاله ضروری به نظر می رسد بیان شود. نکته اول این است که ما هنگامی می توانیم از چیزی بپرسیم که از آن چیز فاصله گرفته باشیم و به طریق اولی طرح این پرسش که فلسفه چیست؟ نیازمند فاصله گرفتن از فلسفه است. یعنی ورود به حوزه «متا» منوط و مشروط به این است که ما در ابتدا امکان چنین فاصله گرفتنی را مورد توجه قرار دهیم. نکته دیگری که باید متذکر شویم این است که پرسش نمی تواند در خلاء شکل گیرد. به بیانی من هنگامی می توانم عمل پرسشگری را به انجام برسانم که اصولاً چیزی باشد تا متعلق این پرسش قرار گیرد. بنابراین خود به خود مسئله «سنت فلسفه» و تاریخی که این رشته در تفکر فلسفه غربی از خود به جاگذاشته است در عمل پرسشگری ما یعنی این پرسش که «فلسفه در نزد دریدا چه نوع موجودی است؟» وارد می شود.
چندی است که مساله تفکر و بحران آن در ایران در محافل آکادمیک طرح شده است. طبعاً عده یی به وجود بحران در تفکر ایران اعتقاد دارند و عده یی چنین عقیده ندارند. هرچند که وسواس پرداختن به خود مساله «بحران» و «تفکر» می تواند قابل بحث باشد، سوای نوع پاسخ به پرسش های مطروحه، نکته مهم این است که تمام این تلاش ها و تقلاها همچنان به پرسش «چه باید کرد» در «شرایط موجود» معطوف می شود. حتی طرح پرسش های به اصطلاح تازه، باز موید این نکته است. تفاوت تنها در این است که عده یی می خواهند بلاواسطه به این پرسش بپردازند و عده یی دیگر به طور باواسطه و غیرمستقیم. آنچه در پی می آید سخنرانی دکتر عبدالکریم رشیدیان در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه با عنوان «ما» و «بحران فلسفه» است. دکتر رشیدیان در ابتدای سخنانش، اشاره کرد که به منظوری خاص کلمات «ما» و «بحران» را در گیومه گذاشته است تا بتواند پرسش های تازه یی طرح کند.
جامعه علمی، بنا به نظر عقلگرایان دارای روش علمی است، ولی ناعقلگرایان وجود چنین روشی را منکرند. در این مقاله وجوه اختلاف نظر عقلگرایان و ناعقلگرایان با اشاره به چهرههای اصلی این دو جریان توضیح داده شده و سپس دیدگاههای آنان درباب عقلانیت بیان شده است. پوپر ازجمله عقلگرایان و کوهن ازجمله ناعقلگرایان است که دیدگاههای آنها به اجمال بیان شده است. جامعه علمی عقلگرا تصور میکند واجد روش علمی است. این روش علمی را “منطق توجیه” به وجود میآورد. منطق توجیه، فنی است برای ارزیابی عینی مزیتهای نظریههای علمی. برخی مدعیاند منطق توجیه، منطق کشف را نیز شامل میشود، یعنی در کشف نظریات جدید به دانشمندان کمک میکند. برای مثال دیدگاه یک عقلگرا مانند کارل پوپر (K. Popper) نسبت به علم این است که میگوید: “تاریخ علم مانند تاریخ تمام تصورات بشری، تاریخ خوابهای تعبیر نشده، سرسختیها و خطاها است. امِا شاید علم تنها فعالیت بشری باشد که به طور نظاممند مورد نقّادی قرار گرفته و غالباً تصحیح شده است؛ در حالی که در سایر زمینهها تغییر وجود دارد ولی به ندرت پیشرفت است.”
انقلاب صنعتی و دگرگونیهای ژرف اجتماعی اروپای سدهی نوزدهم، به گونهای «اینجهانی شدن» در گسترهی فلسفه نیز انجامید. آرزوی توضیح عقلی کل جهان از گذر متافیزیک رنگ باخت و دانشهای گوناگون خود را از اقتدار فلسفه رهانیدند. خوشبینی برای پیشرفت، با دانش و فنآوری گره خورد و به آنها دل بست. این سده را عصر افول نظامهای بزرگ فلسفی میدانند. آرتور شوپنهاور یکی از فیلسوفان این دورهی گسست است. ۲۲ فوریهی امسال، ۲۲۰ سال از تولد وی میگذرد. شوپنهاور تغییری در بنیاد فلسفهی پس از کانت که عمدتا معرفتشناسی بود ایجاد کرد و کوشید جهان را برپایهی قدرت اراده توضیح دهد. او معتقد بود که سرشت درونی جهان نه چیزی عقلانی، بلکه رانشی تاریک و ارادهای کور است. شوپنهاور خطوط اساسی جهان را در رنج، نامساعدت و بیمعنایی میدانست و بر این باور بود که از کشش درونی ارادهی جهان، تنها به یاری هنر، دلسوزی و قطع تعلق میتوان رهایی یافت.
امانوئل کانت در تاریخ فلسفه غرب در مقام و موقعی ایستاده است که گذار سبک و سطحی از وی موجبات نافهمی کل تاریخ اندیشه در مغرب زمین است. در واقع کانت قاطعانه و البته متواضعانه روی گسلی از خط تاریخ اندیشه قرار دارد که «پیشینیان» و «پسینیان» خود را موجه می نمایاند. پرپیداست که صحبت از فیلسوفی که تاریخ اندیشه را به قبل و بعد از خود منقسم است، مقدمات و توجهات ویژه یی را می طلبد. به مقدمه مقاله باید افزود که فهم کانت (به بیان بهتر عقل کانتی) از دشواری های تفهم فلسفه هگل، مارکس، رمانتیسیست ها، اگزیستانسیالیست ها، نئوکانتی ها، انتقادی ها و مکتب فرانکفورت می کاهد. به زبان دیگر ورود به بحث های پساکانتی بدون رجعت به کانت و فهم دقیق فلسفه وی، از آن کارهای ناشدنی است.
متنشناسی بنا بر این دارد که پاسخ هر پرسش دربارهی متن، باید در خود متن جستوجو شود. توجه به متن مستلزم آن است که مؤلف بیداعیه باشد و برای خود در برابر متن و بیرون از آن، جایگاه استوار قائل نشود. ساختشکنی به عنوان ایدهای فلسفی که زبان را محور قرار میدهد، ما را به تن در دادن در برابرمتن فرامیخواند؛ اذعان به اصالت متن به این مناسبت که ساختشکنی در پی تحمیل نگرشی خاص به خواننده نیست. به همین دلیل برداشتهای متفاوت از آن، آن را تردیدانگیز نمیکند. آغاز خاستگاه متنشکنی (ساختشکنی) تکیه بر متن و نفی جایگاه بیرون و مستقل از آن برای انسان و خواننده است؛ متن غایتمند میشود، خواننده در آن سرگردان نمیشود.
ارسطو طرحی دارد که از برخی جهات شبیه طرح افلاطون در جمهوری است. یکی از نکات محوری افلاطون این است که استقرار نظمی سلسله مراتبی از مؤلفه های نفس مزیتی مهم دارد و وی نشان می دهد که چگونه فضایل سنتی می توانند مورد تفسیر واقع شوند تا نسبت میان عقل و مؤلفه های کمتر عقلانی نفس را هدایت یا بیان کنند.