زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
اینکه هنوز هیچ زبانی برای بیان نقطههای نصفالنهار نداریم بدین معنی است که هیچ زبانی برای «رابطهمندی» نداریم، برای بیان اینکه ما دقیقا به چه ترتیب «در رابطه» هستی داریم. این دومین چالشی است که پروژهای دایر بر مدار «رابطهمندی»، در پیکارش علیه رژیم مبتنی بر مرزبندیها، در حال حاضر باید با آن دسته و پنجه نرم کند. زبانی که ما برای توضیح رابطهها «داریم» به طرز یأسآوری خود درگیر مرزبندیهاست. و این یعنی، در تلاش برای صورتبندی پروژه رابطهمندی، با «گزینههای» متعددی رویاروییم که به واسطه آنها بدل به عاملانی فعال میشویم و دست به جداسازی و تفکیک میزنیم، مثلا تفکیک واقعی از خیالی، ذهنی از عینی و غیره. یک مثال روشنگر از زبانهای غربی، کنه مطلب را به ما نشان میدهد: برخلاف زبانهایی مانند یونانی باستان، اکثر زبانهای اروپایی فاقد مصادیق «مدیوم» [واسطه]اند. در زبان، هر چیزی باید در طبقه «معلوم» (active) جای گیرد یا «مجهول» (passive). ما میسازیم [به صیغه معلوم] یا ساخته میشویم [به صیغه مجهول]. هیچ تولید مشترکی، هیچ نوع از رابطهمندی، در اینجا مجاز شمرده نمیشود، فقط آگاهی مضاعف و ای بسا روانگسیخته از منطق مرزها در کار است و بس.
میشل فوکو در کتاب «نظم چیزها» دو مشخصه حیات فکرى پس از کانت را تحت عنوان «بازگشت زبان» و «تولد انسان» به وادى نقد مى کشاند. در مبحث بازگشت زبان، فوکو معتقد است دو واقعه مهم در تاریخ فرهنگ غرب قدرت بیانى واستعارى زبان را تضعیف کرده است. او با نگاهى تحلیلى این زبان تضعیف شده را در ادبیات و گفتمان هاى علمى قرن نوزدهم و با این تفکر که ادبیات چیزى جز زبان نیست و زبان نیز به نوبه خود حقیقتى است که از هیچ چیز غیر از معناى خود سخن نمى گوید، به رابطه بین زبان و ادبیات پس ازآن دو واقعه فرهنگى مى پردازد.
رویکرد بنتام به اخلاق مبنتی بر پی جویی لذت است، ولی نه پی جویی لذت خود فرد، بلکه پیجویی بیشترین لذت کل. به زعم بنتام ملاک و معیار داوری در مورد اعمال و کردار انسان ها، نتایج احتمالی آنهاست ونه اصول و قواعدی دینی یا مجموعه ای از اصول الزام آور که فارغ از نتیجه آن می بایست آنها را مورد متابعت و نصب العین قرار داد. بنتام در حصول بیشترین میزان سعادت کلی یا به عبارتی بیشترین مقدار مجموع سعادت به نحوه توزیع آن توجهی ندارد. اگر از دریچه نگاه بنتام به جهان نگریسته شود در پاسخ به این سئوال که بهتر است تعداد بیشتری از افراد از سعادتمندی و خوشی برخوردار باشند یا تعداد اندکی از بیشترین میزان خوشی. لاجرم دومین فرض ارجح داده خواهد شد. بنتام در تطبیق بی طرفانه محاسبه لذت بیان می دارد: "هرکس یک نفر به حساب می آید نه بیش از یک نفر".
بنیانگذار مکتب رواقی، زنون است که در قرن سوم قبل از میلاد زندگی می کرده است. رواقیان به دو دسته متقدم و متاخر تقسیم می شوند. رواقیان معتقد بودند که انسان باید بر وفق طبیعت زندگی کند. جهان، در نظر رواقیان متقدم، جهان طبیعت بود و در نظر رواقیان متاخر، انسان انگارانه تر تصور شد. متاخرین به اینکه طبیعت و جهان باید در خدمت انسان و کمال و اخلاقیات او باشد معتقد بودند ولی متقدمین برای طبیعت ارزشی مجزا قائل بودند.
به نظر کاپلستون نویسنده «تاریخ فلسفه»، مالبرانش درباره اختیار الهی با تغییرناپذیر بودن ذات الهی، چیزی بر گفته های متکلمان و فیلسوفان قرون وسطا نمی افزاید. او بدون شک هیچ سهم تازه ای در حل مسئله ندارد. اما این امر که مالبرانش خداوند را تنها علت حقیقی می داند، توام با این امر که او « امتداد معقول» نامتناهی را در خداوند جای می دهد، برخی از مورخان را بر آن داشته است که وی را حلقه اتصال دکارت و اسپینوزا تلقی کنند.
تا جایی که میدانم، اکنون شصت سال از آشنایی ایرانیان با نوشتههای نیچه میگذرد. جالب خاطر اینکه نخستین آثاری که از این فیلسوف آلمانی به زبان هموطنان شعردوست و اهل احساسات ترجمه شد دفتری بود با نام جعلی خدایان اشک میریزند به ترجمه علی اکبر کسمایی (۱۳۲۵) و سپس بهترین اشعار نیچه به ترجمه شجاعالدین شفا (۱۳۳۲) ــ که البته جای شگفتی نیست زیرا اشک جزء لاینفک زندگی ماست و بسیاری از مردم ما هنوز فلسفه را شعر میدانند و در مرزبندی این دو مشکل دارند. از آن پس کتابهای معروف او ــ چنین گفت زرتشت ، فراسوی نیک و بد ، دجّال ، بخشهایی از اراده معطوف به قدرت ، شامگاه بتان ــ به فارسی برگردانده شد، و نیز آثاری در شرح زندگی و اندیشههای او، از جمله نیچه به ترجمه راقم این سطور (طرح نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۴). ولی نیچه نیز مانند دیگر بزرگان اندیشه هنوز معماست، و هر نسل همان گونه که افلاطون و اسپینوزا و کانت و هگل را هزار باره به مذاق و بر حسب نیازها و دردهای خود تفسیر میکند، او را هم باز میآفریند و اسباب شگفتی و احیاناً سرگردانی نسل پیش میشود. در کشور ما نیز به تناسب دگرگونیهای بزرگی که در این سالها روی داده، چند گاهی است که بهویژه جوانان نیچه را از نو کشف میکنند و ظاهراً همواره بر شیفتگان او افزوده میشود. مسلم اینکه افسون نیچه به این زودی باطل نخواهد شد. مقالهای که ترجمه آن اکنون به نظر میرسد، در بیان و توضیح همین معناست. ع. ف.
آگوستین قدیس در کتاب اعترافات خود می گوید سخت ترین پرسش درباره مفاهیمی است که گویی همگان پاسخ آن را می دانند. شاید واژه آزادی نیز طی گذر از اندیشه های گوناگون در زمره چنین مفاهیمی جای گرفته است. در تفسیر و آشکار ساختن هر موضوعی، نخست باید نوع نگرش به آن را مشخص کرد چرا که هر دیدگاه، از رویکرد آن منظر حاصل خواهد شد و پیش فهم ها و عوامل پدیدآورنده خاص خود را خواهد طلبید.
صورت بندی عقل در دنیای علوم انسانی با اتکا به روش های مورد استعمال علوم تجربی از جمله مباحثی به شمار می رود که مورد انتقاد جدی و شدید هابرماس بوده است.از یک سو عبور از صور عقلانیت ابزاری، پوزیتیویستی و هدفمند به سوی عقلانیت ارتباطی و مفاهمه ای که مبتنی بر کنشهای سالم و رهایی سازانسانی است ، و از سوی دیگر برون رفت از تبهگنی(قفس آهنین)عقلانیت سرمایه داری، رهیافت نظری این متفکر سیاسی قلمداد میشود.در این نوشتار تلاش می شود تا فرایند این گذار و خصلتهای آن تشریح گردد. لازم به ذکر است که این متفکر که دارای زبانی فاخر و البته غامض است در نوشته های اخیر خود به نوعی ایده ی رهایی بخشی (بشری) را تعدیل بخشیده است و در آرا و اندیشه های پیشین خود دست به بازنگری متأملانه زده است.
براى در پیش گرفتن راهى میانه بین دو موضع افراطى موجود در میان متفکران مسلمان معاصر ـ که شبیه عقل گرایى و ایمان گراییِ افراطى در اندیشه مسیحیت است ـ گفته شده است که تأمل در جهانشمولى فلسفه نسبت به دین (و این که در تمام فرهنگها و ملل، مطالعات و تأملات فلسفى در باب دین وجود دارد) روشن مى سازد که نباید دست از دفاع عقلى فلسفى از اندیشه دینى برداشت. بلکه باید فلسفه را بیش از آنچه تداعى گر فیلسوفان مشهور یونان باستان و میراث آنها باشد، فهم کرد. براى آن که فلسفه اسلامى شکوفا شده و در خدمت اسلام باشد، باید آن را در کنار توجه به میراث ارزشمندش، فراتر از حد و حدود میراث خویش گسترش داد. فلسفه اسلامى باید به دنبال حکمت و تواضعى باشد که پیامبران از زمان حضرت آدم(ع) ارائه کرده اند.
نیکولاس مالبرانش ( ۱۷۱۵- ۱۶۳۸) کشیش فرانسوی، نخستین عقل گرا بود که نظریه اخلاقی منسجم و مشخصی را وضع نمود. عقل گرایان معتقد بودند که با انجام تحقیقاتی که جنبه تجربی و توصیفی داشته باشد؛ نمی توان در باب طبیعت انسانی به نظریه ای متقن و مستحکم دست یافت. اینان معتقد بودند که تجربی گرایی در فلسفه، بیثبات و فاقد ریشه عقلی و منطقی است. و پیروی از تجربه و اثبات گرایی فلسفه و اخلاق را به سرمنزل مقصود رهنمون نخواهد گشت.