تا جایی که میدانم، اکنون شصت سال از آشنایی ایرانیان با نوشتههای نیچه میگذرد. جالب خاطر اینکه نخستین آثاری که از این فیلسوف آلمانی به زبان هموطنان شعردوست و اهل احساسات ترجمه شد دفتری بود با نام جعلی خدایان اشک میریزند به ترجمه علی اکبر کسمایی (۱۳۲۵) و سپس بهترین اشعار نیچه به ترجمه شجاعالدین شفا (۱۳۳۲) ــ که البته جای شگفتی نیست زیرا اشک جزء لاینفک زندگی ماست و بسیاری از مردم ما هنوز فلسفه را شعر میدانند و در مرزبندی این دو مشکل دارند. از آن پس کتابهای معروف او ــ چنین گفت زرتشت ، فراسوی نیک و بد ، دجّال ، بخشهایی از اراده معطوف به قدرت ، شامگاه بتان ــ به فارسی برگردانده شد، و نیز آثاری در شرح زندگی و اندیشههای او، از جمله نیچه به ترجمه راقم این سطور (طرح نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۴). ولی نیچه نیز مانند دیگر بزرگان اندیشه هنوز معماست، و هر نسل همان گونه که افلاطون و اسپینوزا و کانت و هگل را هزار باره به مذاق و بر حسب نیازها و دردهای خود تفسیر میکند، او را هم باز میآفریند و اسباب شگفتی و احیاناً سرگردانی نسل پیش میشود. در کشور ما نیز به تناسب دگرگونیهای بزرگی که در این سالها روی داده، چند گاهی است که بهویژه جوانان نیچه را از نو کشف میکنند و ظاهراً همواره بر شیفتگان او افزوده میشود. مسلم اینکه افسون نیچه به این زودی باطل نخواهد شد. مقالهای که ترجمه آن اکنون به نظر میرسد، در بیان و توضیح همین معناست.
ع. ف.
او فیلسوفی ضد فمینیست بود که هیتلریها مصادرهاش کردند. پس چرا اکنون باب روزترین فیلسوف است؟ چه شد که جوانان با چنین سرعتی از مارکس به نیچه رفتند؟ کنفرانسی علمی درباره نیچه برپا میکنید، و میبینید مانند کنسرت راک مردم هجوم میآورند. نگاهی به یکی از کتابفروشیهای تخصصی میاندازید، و میبینید رسالههای چاپ شده دکتری درباره نیچه از در و دیوار میبارند. «نیچه برای مبتدیان» اکنون در دست است؛ «نیچه رماننویس» در معرض فروش است؛ و تیشرت نیچه با بعضی از کلمات قصار او اخیراً به بازار آمده است.
این امر برای بعضی اسباب نگرانی بوده است. منتقد فقید، اَلن بلوم، در ۱۹۸۷ در جدلنامه دستراستی و پرنفوذش، تحمیق آمریکاییان ، درباره سقوط دانشگاههای آمریکا، گناه را یکسره از تأثیر نیچه دانست، و شرح داد که او چگونه زبان مردم آن کشور را آلوده است، و تعبیرهایی مانند کاریزما، سبک زندگی، تعهد و هویت که حتی جزء زبان عامیانه شدهاند همه از نیچه آمدهاند.
چندی پیش بالاترین مقام روحانی انگلستان، سراسقف کنتربری، نیز در خطابهای تلویحاً نیچه را نشانه گرفت، و اظهار تأسف کرد از اینکه «مصطلحات سنتی بحثهای اخلاقی ــ از قبیل گناه، فضیلت، خوب، بد، حق، ناحق، درست، خداشناس، پرهیزگار ــ اکنون در معرض شک و بدگمانی شدید قرار گرفتهاند.» حمله شدید سراسقف متوجه پیدایش و گسترش نسبیگرایی اخلاقی بود و «جهانی که در آن “حق” و “ناحق” و “درست” و “نادرست” جای استوار گذشته را از دست دادهاند، و هر کس شخصاً تشخیص میدهد که از نظر خودش چه چیز حقیقت دارد.» او نگفت که چه بخشی از گناه را باید به پای چه کسی نوشت، ولی اَلن بلوم با بصیرت و هوشمندی به این روند عجیب اشاره کرد که نیچه اکنون در جناح چپ بیش از جناح راست نامآور و پر نفوذ شده است.
چگونه شد که این فیلسوف آلمانی، یکصد سال پس از مرگ، از بوته فراموشی به چنین مقام شامخ و والای شگفتیآوری رسید؟
زمانی بود که نیچه را دجّال و پدر معنوی هیتلریها و زهر کشنده فمینیستها میدانستند. البته تقصیر او نبود که خواهرش الیزابت با موسولینی مکاتبه میکرد و پیرو هیتلر شد. نیچه هنگامی در سال ۱۹۰۰ مُرد که قرن بیستم هنوز درست آغاز نشده بود و حوادث هولناک آن به وقوع نپیوسته بود. امروز با وجود آن دو جمله مشهور «به دیدار زنان میروی؟ تازیانه را فراموش مکن»، عدهای از فیلسوفان فمینیستِ معاصر حاضرند او را تبرئه کنند.
فریدریش نیچه، فیلسوف گهگاهی آلمانی، بیآنکه به شهرت و ثروت برسد در ۱۸۸۹ دیوانه شد. در ۱۸۴۴ به دنیا آمد، در طول دورهای بیست ساله چند کتاب فلسفی نوشت، و از ده سال پیش از مرگ، همیشه در اتاقی به سر میبرد که خواهرش درِ آن را قفل میکرد. با این همه، در فاصله آغاز جنون تا شروع جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ نیچه یکی از پرنفوذترین فیلسوفان جهان شد. هیچ هنرمندی، اعم از نویسنده و آهنگساز و نمایشنامهنویس در اروپا نبود که در برابر او سر به احترام فرود نیاورد.
[ مالر ] آهنگساز آلمانی [ دیلیوس ] آهنگساز انگلیسی [ استریندبرگ و برنارد شا ] نمایشنامهنویسان سوئدی و ایرلندی [ژید و مان] رماننویسان فرانسوی و آلمانی [ فروید ] روانکاو اتریشی [ ماکس وبر ] جامعهشناس آلمانی [ پروست و جویس ] رماننویسان فرانسوی و ایرلندی همه به افسون او گرفتار آمدند. امروز درک اقبالی که در آن عصر به نیچه میشد، دشوار نیست. او اعلام کرد که خدا مرده است، با اخلاق خفقانآور بورژوازی آن روزگار دشمن بود، لذتهای شدید و عمیق حسی را میستود، و، چنانکه یکی از مورخان تاریخ هنر متذکر شده است، از «موسیقی و رقص و هیجانهای جنسی و عشقبازی و زایش و نفرت و رزم و جنگ» تجلیل و تمجید میکرد. بیجهت نبود که چنان تأثیر نیرومندی در فوتوریستها داشت. شور و شعف او حتی امروز مدرن و مدرنیستی به نظر میرسد. ولی در عین حال، عدهای در او به چشم کاهن اعظم پسامدرنیسم نیز مینگرند. حتی با گذشت یک قرن، نیچه سخنگوی عصر پاره پاره ما و بیانگر دغدغههای آن است.
در دهه ۱۹۳۰، هیتلریها او را نیز مانند بسیاری از مشاهیر گذشته آلمان مصادره کردند. لطمه وارد آمد و کاری نمیشد کرد. در جهان انگلیسی زبان (ولی نه در دیگر جاها) نیچه بیآبرو شد و به محاق کامل رفت.
در بریتانیا در آن سالهای عسرت، فقط یک تن با ترجمه کلیه آثار عمده و نوشتن تنها زندگینامه نیچه در آن زمان، نگذاشت نام او یکسره از خاطرهها محو شود. این مرد،
ر.ج. هالینگدِیل ، در هر جای دیگر به مقام یکی از استادان برجسته دانشگاه رسانده میشد. ولی در انگلستانِ هنرنشناس سالها به شغل کوچکی در روزنامه گاردین قناعت کرد، و اکنون نیز در ایام بازنشستگی از روزنامهنگاری، هنوز به ترجمه و نگارش ادامه میدهد، و رئیس انجمن بریتانیایی نیچه و بسیار مورد مراجعه است.
ترجمه هالینگدِیل از کارهای نیچه کارآمد و حرفهای است و برخی از نکتهسنجیها و زیرکیها و بذلهگوییهای نویسنده را به خواننده میرساند. هالینگدِیل آرزو داشته که مردم را به خواندن نیچه تشویق کند. او عقیده دارد که فهم نیچه آسان و خواندن آثارش فرحبخش است، و میگوید: «مردم از خواندن او لذت میبرند. اگر بخواهید آلمانی یاد بگیرید، از نیچه نمیتوانید بگذرید. او صاحب یکی از شیواترین سبکها در زبان آلمانی است.»
ولی ظرافت طبع و باریکاندیشیهای به کار رفته در کلمات قصار نیچه فقط دلیلی سطحی بر اقبال نسلهای جدید به اوست. آشکارا باید عامل مهمتری در میان باشد. هالینگدِیل یادآور میشود که: «ناشرانی که تا ده سال پیش اسم نیچه را نشنیده بودند، امروز سالی سه عنوان از او چاپ میکنند. فقط نام او برای فروش کتاب کافی است.» پس چه اتفاقی افتاده است؟ هالینگدِیل مشکلی در توضیح جاذبه نیچه نمیبیند و میگوید: «نیچه فیلسوفی است که درباره اوضاع و احوال کنونی بسیاری حرفها دارد.» به نظر او، مهم این است که نیچه «ابداً جزماندیش نیست. جزمیات را متعلق به گذشته میداند و استدلال میکند که ما به هیچ وجه آنقدر نمیدانیم که بدانیم درست و نادرست چیست.»
اما این دقیقاً همان نکتهای است که اَلن بلوم را آنچنان نگران میکرد و بر آن میداشت که بگوید نیچه ذهن جوانان آمریکایی را به فساد میکشاند. هالینگدِیل ادامه میدهد: «مسأله بزرگ مورد منازعه، نسبی کردن ارزشهاست. حمله متوجه ارزشهای اساسی اخلاقی است. بلوم عقیده دارد که نیچه مایه اصلی همه دردسرهاست.» او میگوید: «موج کنونی علاقه به نیچه از آمریکا شروع شد. هر روز جایی در آمریکا اسم نیچه در میان میآید. در دانشگاهها علاقه شدید به او وجود دارد. بسیاری از میلیونها نفری که هر سال به دانشگاه میروند، فلسفه میخوانند، و عجیب بود اگر نیچه نمیخواندند.» به عقیده هالینگدِیل، علاقه دوباره به نیچه در آمریکا «از ۱۹۵۰ با کتاب والتر کاوفمن آغاز شد. کاوفمن یهودی آلمانیتباری بود که سعی داشت با معرفی نیچه به عنوان وارث نهضت روشنگری ] در قرن هجدهم [ ، به او اعاده حیثیت کند. این کار در آمریکا،
برخلاف انگلستان، بسیار کُند صورت گرفت.»
کتاب والتر کاوفمن، نیچه: فیلسوف، روانشناس، دجّال ، زمینه را برای بازگشت نیچه در مقام یکی از بزرگان نهضت روشنگری آماده کرد. ولی علاقه جدید آمریکاییان به نیچه از جایی دیگر مایه میگیرد که مسلماً ویرانگرتر و شورشبرانگیزتر است. سرچشمه آن، ورود ترجمه نوشتههای فیلسوفان فرانسوی پیرو مسلک نیچه ــ باتای، دُلوز ، دریدا، فوکو، لیوتار ــ به آمریکا در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود. کتابهای این نویسندگان سپس از آمریکا به انگلستان رسیدند.
این متفکران فرانسوی ابداً نیچه را وارث نهضت روشنگری نمیدانستند. به گفته هالینگدِیل: «در نهضت روشنگری عقیده بر این بود که افکار درست به اعمال درست میانجامند. اما نیچه هیچ گونه درست و نادرست مطلق نمیشناسد. ریشه نسبی شدن اخلاق به او میرسد.» در فرانسه و بیشتر کشورهای اروپایی، برخلاف آمریکا و انگلستان، هیچ وقفه و گسستی در شور و شوق روشنفکران به کارهای نیچه پدید نیامده بود.
وارثان فکری نیچه پس از وقایع ماه مه ۱۹۶۸ به شدت در فرانسه عوض شدند. در ۱۹۷۳ ژیل دُلوز نوشت: «امروز اگر بپرسیم قضیه نیچه به چه صورت درآمده است، باید بدانیم که به چه کسانی رجوع کنیم: به جوانانی که نیچه میخوانند… آنچه امروز جوانان در نیچه کشف میکنند آن چیزی نیست که نسل من در او کشف میکرد. چه شده که امروز آهنگسازان جوان، نقاشان جوان و فیلمسازان جوان در کارهایی که میکنند چشمشان به نیچه است؟»
پاسخ ساده است. نسل دهه ۱۹۶۰ در فرانسه، ناگهان متوجه شد که پیامبر کیش ضدفرهنگی که در آن اوقات تازه چشم به جهان میگشود، نیچه است. در فضای «هر چیزی رواست»، به نظر جوانان چنین میرسید که پاسخگوی هیچانگاری و دلهره آنان، نوشتههای اوست. امروز پس از گذشت دهها سال که تجدید علاقه به نیچه به جهان انگلیسی زبان رسیده است، شگفت نیست که این امر به موازات احیای هنر و موسیقی دهه ۱۹۶۰ صورت میگیرد. اما بعضی سؤالات همچنان به جای خود هست. چرا هیتلریها نیچه را میپسندیدند؟ چرا کمونیستها آنچنان با او سر عناد داشتند؟ و چرا زنان در پذیرفتن او با مشکل روبرو بودهاند؟
روشنفکران هیتلری در استفاده ابزاری از نیچه مشکلی نداشتند. بنا به توضیح هالینگدِیل: «پیش از جنگ جهانی اول، نیچهمآبی، به دلیل سبک نیچه، به همه در آلمان سرایت کرده بود. خوی و منش نظامی بسیار ستایش میشد، و تصور میرفت که این امر مورد تأیید نیچه است. در آن زمان، هیتلریها میخواستند همه را به سود خودشان ضبط کنند. نیچه و حتی شیلر را هم ضبط کردند. تنها کسی که به چنگشان نیامد گوته بود.»
الیزابت خواهر نیچه یادداشتهای تکهپاره او را از سبد کاغذهای باطله جمع کرد و پس از مرگ او به نام اراده معطوف به قدرت انتشار داد، و نازیها آن را با جلد شمیز و کیفیت نازل پخش کردند. یکی از برجستهترین ایدئولوگهای فلسفی هیتلریها موسوم به آلفرد باوملر در ۱۹۳۷ نوشت: «وقتی امروز جوانان آلمانی را میبینیم که زیر پرچم مزین به صلیب شکسته رژه میروند… و وقتی به آنان ندا میدهیم “درود بر هیتلر”، در همان حال و با همان فریاد گویی به فریدریش نیچه درود میفرستیم!»
هیتلریها ممکن بود چیزهایی در نیچه ببینند که بپسندند، ولی کمونیستها مسلماً نمیپسندیدند. گئورگ لوکاچ، فیلسوف آلمانی مجارستانیتبار، همت بسیار صرف
تحقیر و بیاعتبار کردن نیچه کرد، و در کتاب معروفش نابودی عقل (۱۹۵۲) نوشت که کل آثار او جدلنامهای علیه مارکسیسم و سوسیالیسم است. از انتقادهای لوکاچ یکی این بود که نیچه خواسته است «برای بورژوازیِ درگیر مبارزات اجتماعی و تحصیلکردگان امپریالیسم، اخلاق جدیدی اختراع کند.» لوکاچ معتقد بود که کوشش کاوفمن برای ربط دادن نیچه به هگل و به نهضت روشنگری چیزی مگر تاریخبافی در خدمت امپریالیسم آمریکا نیست و مردود است.
جدال لوکاچ با نیچه بسیاری را در جناح چپ با او همعقیده کرد. نیچه به انکار عقل و نفی امکان شناخت جهان متهم شد. لوکاچ او را به دلیل جاذبهاش برای حیوانیترین و وحشیانهترین غرایز آدمی تقبیح میکرد، و کل فلسفه وی را ذاتاً فاسد و پوچ و میانتهی و دروغ میشمرد و مردود میدانست.
این سخنان به گوش مؤمنان به یقین علمی مارکسیسم بسیار شیرین بود، ولی در دهه ۱۹۶۰ قدری کهنه مینمود. پس از فروپاشی کمونیسم شوروی در دهه ۱۹۹۰، کسی که خوانندگانش را از دست داد لوکاچ بود نه نیچه. به گفته اَلن بلوم، بسیاری از چپگرایان آمریکایی مفتون نیچه شده بودند. البته بسیاری از چپگرایان ذکور. زنان به آن آسانی متقاعد نمیشدند. کارول دیته یکی از زنان نسل جدید فمینیستهای پیرو نیچه است که میکوشد کمبودهای استاد را رفع و رجوع کند. او در کتاب تازهاش، زنان و نیچه: فراسوی تازیانه ، پنهان نمیکند که نیچه نیز در بسیاری از نگرشهای معمول عصر خویش نسبت به زنان شریک بود، و میافزاید: «او از اول تا آخر مخالف سرسخت آزادی زنان عموماً و خصوصاً امکانات تحصیلی برابر برای آنان بود، زیرا عقیده داشت که برابری به بیمایگی میانجامد.»
ولی دیته بیش از آن به نیچه ارادت دارد که قضیه را به همین جا ختم کند، و در کتابش به زنان پیرامون نیچه که مستقیماً تحت تأثیر او بودند نگاهی دقیق میاندازد و به این نتیجه میرسد که آنان همه او را ستایش میکردند و زنستیزیهای او را نادیده میگرفتند و از تأثیر رهاییبخش نوشتههای وی در زندگی خودشان سپاسگزار بودند.
هالینگدِیل هم موافق است که زندگی و آثار نیچه خالی از مسأله نیست، و مینویسد: «نیچه مسلماً ویرانگر است، و همیشه میتواند بر نادرستی عقاید شما انگشت بگذارد و اعتقادتان را به صحت تصوراتتان متزلزل کند. نیچه میگوید آنچه درست است به این جهت درست است که به چشم شما درست است. و البته اگر شما هم مانند او استدلال کنید که عقل به حقیقت منتهی نمیشود، آن وقت میبینید که بنیاد اخلاق زیر پایتان به لرزه درآمده است.»
بنابراین، هنگامی که به دنیای اطرافتان نگاه میکنید که هیچ گاه یک جا نمیایستد و پیوسته در حرکت است، و احساسی از آن زلزله قریبالوقوع به شما دست میدهد، خوب است نظری تازه نیز به نیچه بیفکنید.
منبع: مجله فرهنگی هنری بخارا