زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
اخلاق، آن بخشی از نتایج شناخت عمومی ما است که کنترل رفتار ما را در رابطه با کسی و کسانی دیگر بر عهده دارد. یعنی اولاً، اخلاق معلولِ حضور "دیگران" در مجاورت ما است. دوم: اخلاق خودِ "شناخت" نیست، بلکه نتیجهگیری از آن است. سوم اینکه کلِ نتیجهگیری از شناخت ما هم نیست، بلکه بخشی از آن را شامل میشود. اما آنچه که در این میان عنصر ثابت است، همان "شناخت" میباشد، که چگونگی آن تأثیر تام بر اجزای خود و استنتاجات خود را خواهد داشت. یعنی اخلاق ما نمیتواند، جدای از ساختار شناخت ما باشد. سطح و نوع شناخت ما، تعیینکنندۀ اخلاق ما است.
درک فلسفی دیالوگی ازهیوم ، پیرامون دین نازل شده و دین طبیعی برای درک و شناسایی مسائل و برآمدهای فلسفی دیالوگ ، لازم است طراحی و توسعه داده شود بر روی موقعیتهای مختلف مذهبی ؛ نیازمند تشخیص و تمایزاست بین آنچه که اصطلاحاً نامگذاری کرده ایم به عنوان مذهب مشترک (تشریک مساعی و پیوندگاههای مذهب)، مذهب تاسیس و نازل شده ، با آنچه که « مذهب طبیعی »است.
پرسش ما این خواهد بود : ایدئولوژی غالب امروز چیست؟ یا اگرمیخواهید، در کشورهای ما باور طبیعی چیست؟ در اینجا بازار آزاد، تکنولوژی، پول، کار، ویلاگ، تجدید انتخاب، و آزادی جنسی وجود دارد؛ و به همین ترتیب. اما اندیشه من این است که همهٔ آنها میتواند در یک بیان منسجم و متمرکز شود : محضاً بدنها و زبانها موجود هستند.
بحث از نیهیلیسم و یا نیست انگاری در این دوره و از جانب کسانی که در این دهههای محاط شده و نیز در فضای اعتقادی و مکتبهای غیر روشن اخلاقی و شناختی زیست و رشد مییابند کار آسانی نیست. چرا که زیست در فضا، فرد را در شرایط غالب آن فضا هضم خواهد کرد و اگر قصد فهمی همه جانبه و کلی از چنین فضایی که خود به مثابه جزئی از آن است را داشته باشد کاری سخت و پیچیده است. چون فرد به عنوان یک جزء هر گونه که دست به نقد و توصیف بزند باز شامل همین سیستم خواهد بود و خروج از آن شاید تا حدی امکان پذیر نباشد.
"کرامت انسانی" ازمفاهیم برجسته عصر روشنگری است که پس از چرخش نگاه انسان در این دوران، جایگاه خاص خود را یافته است. کمتر فیلسوفی را میتوان سراغ گرفت که در تحقق این مفهوم و ندر نتیجه نهادینه شدن آن بسان کانت نقش ایفا کرده باشد. در این مقاله نشان داده میشود وی با طرح انقلاب کپرنیکی و خودبنیادی، انسان را به عنوان قانون گذار معرفی کرده و ارزش اخلاقی را مربوط به عملی میداند که از سر تکلیف باشـد، چراکه قایل است چنین عملی به دلیل احترام به امر مطلق، صورت پذیرفته و اراده نیک در آن متجلی میشود. سپس به تنسیقهای سه گانه کانت از امر مطلق اشاره میکنیم و با تکیه به تنسیق دوم، محوریت آن برپایه احترام به کرامت انسانها را باز نمایانده و وضوح تأثیر آن را در توجیه حقوق بشر نشان میدهیم.
فیلسوفی که آثارش را به زبان انگلیسی نوشته و شهرت و آوازه اش هیچگاه در محدوده ی مرزهای کشورش باقی نماند، دیوید هیوم اسکاتلندی است. او در سال ۱۷۱۱ در ادینبورو به دنیا آمد. هنوز در ابتدای سنین جوانی بود که نوشتن در حوزه ی فلسفه را آغاز کرد. هیجده سال بیشتر نداشت که مکاشفه یی عقلی برایش اتفاق افتاد و او چند سال بعد شروع به نوشتن کتابی پرحجم به نام «رساله در باره ی طبیعت انسانی» نمود. این کتاب پس از انتشار با اقبال ناچیز خوانندگان آثار فلسفی مواجه شد. در دهه ی چهارم زندگی اش درصدد برآمد تا کتابش را به گونه یی مردم پسندتر بازنویسی نماید. او این بازنویسی را در دو مجلد به انجام رسانید، اما این بار نیز نتیجه یی بهتر از مرتبه ی نخست به دست نیاورد.
تحمل و روداری یک نگرش است که امروزه میرود خود را ا آشکار و بدیهی سازد. به نظر میرسد به عنوان یک ویژگی عالی در دورهٔ مدرن ما ، به عنوان چیزی که یک هنجا ر و سامان ضروری اخلاقی است : باید بردبار بود. او برای بسیاری نشان دهندهٔ یک پیروزی ذهنی و روحی روشن نگری بر روی کهنه پرستی های مذاهب ، در همان زمان که یک ترقی و پیوند به دمکراسی است .
در منازعه ی مدرن و پست مدرن، نام ژان فرانسوا لیوتار از درخشش بیشتری برخوردار است. وی زاده ی ورسای فرانسه است در سال ۱۹۲۴. نزد مرلو پونتی پدیدارشناسی را فرا گرفت. چند سالی را به تدریس فلسفه پرداخت؛ در دانشگاههای الجزایر و پاریس. وی فرانسوی الجزایری الاصل است. ترجمه ی کتاب «وضعیت پست مدرن» وی در کشورهای انگلیسی زبان سبب شهرت وی را فراهم آورد. لیوتار از برجسته ترین نظریه پردازان پست مدرنیسم است.
کاپلستون در این مصاحبه به طرح این نظر می پردازد که بر پایه اخلاق نیز می توان برای اثبات وجود خدا برهان آورد. او تصریح می کند که پانته ایست یا وحدت وجودی نیست، اما عقیده دارد که همه خوبی ها به نحوی خیر و خوبی خدا را منعکس می کنند و از او نشأت می گیرند و از همین رو، می افزاید: «من فکر می کنم آن ملحدان دوره مدرن که می گویند خدا وجود ندارد، بنابراین، هیچ ارزش مطلق و قانون مطلقی وجود ندارد، استدلالشان کاملأ منطقی است.» به این معنا که آنها می دانند که نتیجه منطقی نبودن خدا، فقدان ارزش های مطلق و پایدار اخلاقی است و به تعبیر داستایفسکی «اگر خدا نباشد هر کاری مجاز است.»
مکتب فرانکفورت به گروهى از فلاسفه، منتقدان فرهنگى و عالمان علوم اجتماعى اطلاق مى شود که با «مؤسسه پژوهش اجتماعى» مرتبط بودند. این مؤسسه در سال ۱۹۲۹ در شهر فرانکفورت آلمان پایه گذارى شد. فلاسفه اى چون هورکهایمر، آدورنو و مارکوزه، اریش فروم روانکاو (۸۰ - ۱۹۰۰) و والتر بنیامین منتقد ادبى (۱۹۴۰ - ۱۸۹۲) از چهره هاى سرشناس این مکتب به شمار مى روند و هابرماس را مى توان نماینده اصلى نسل دوم این مکتب دانست. مکتب فرانکفورت بیش از آنکه به سبب طرح آموزه ها یا نظریه هاى خاصى شناخته شده باشد، از جهت ارائه برنامه اى که «نظریه انتقادى جامعه » خوانده مى شود، شهرت یافته است.