زیزفون نام درختان پارکی در شهر کونیگسبرگ آلمان است که کانت هر روز عصر در ساعت معینی زیر آن قدم میزد. مجله زیزفون در بردارنده مقالاتی در حوزه فلسفه عمومی و همچنین تحلیلی بر اندیشه فیلسوفان مطرح جهان است.
افلاطون در کتاب جمهوری خود، جامعهای را ترسیم می کند که هر یک از گروه های جامعه، اعم از کارگران، فیلسوفان، جنگجویان و... تلاشی همه جانبه و در عین حال کار ویژه مستقلی را بر عهده داشتند و تنها در اثر کناکنش آنها بود که جامعه عدالت پیشه افلاطون شکل می گرفت. افلاطون از طبیعت این گروه بندی و اینکه چرا بعضی از انسانها در نقشهای خاصی قرار می گیرند، بحثی به میان نکشید؛ جز آنکه به حکم طبیعت هر کس در نقشی خاص قرار میگیرد. در واقع، با این بیان تمامی مکانیسم یا چگونگی عمل را در هالههایی از ابهام رها کرد.
نوشتار حاضر بدون آنکه ادعای بررسی همه جانبه بحث قدرت از دیدگاه فوکو را داشته باشد، صرفا به این موضوع میپردازد که آیا در تصویر ارائه شده فوکو از مناسبات قدرت - دانش، امکان نقد حال کاملا از بین میرود و راهی جز تن دادن به مناسبات موجود، باقی نمیماند یا آنکه با وجود غلظت این تعاملات و مناسبات برآمده و بر ساخته قدرت، میتوان رگههایی از امکان فراروی به سوی رهایی و آزادی را در آرای میشل فوکو پیگیری کرد. این در واقع جستجوی پتانسیل و شرایط بالقوهای است که حتی اگر به کلی هم قادر به شکستن و از بین بردن ساختار کلی مناسبات نبوده باشد، بتواند شکافهایی در بدنه آن پدید آورد.
اندیشهها، نظریهها و فلسفهها همه برآمده از ذهن و فکر انسانها هستند. از گذشتههای دور تا به امروز در همه جوامع، کشاکشهای بزرگی میان سادهاندیشی و افسانهپردازی از یک سو و دانش و دانایی علمی از سوی دیگر وجود داشته است. در جریان این کشاکش و ستیز بزرگ، سرانجام دانسته شد که واقعیتها و حقیقتهای برآمده از آنها از افسانهپردازیها متفاوتند. بنابراین اندیشهها، نظریهها و فلسفهها با روندی ستیزهآمیز تحول یافتهاند. نظریات فیلسوفان یونان باستان و بعد از آنها، از وضعیت اجتماعی- سیاسی دولت- شهرها، از شرایط تاریخی خاص سرزمین یونان از قرن ششم قبل از میلاد به بعد جوشید و احتمالا بدون وجود این وضعیت، بیان نمیشدند. در این مقاله برآنیم که فلسفه سیاسی یونان باستان را در آیینه تفکرات فلاسفه سه گانه یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
نیازى فورى به ایجاد کردن انقلابى در کل اهداف و روش هاى پژوهش دانشگاهى و تمام خصایل و ساختار آن وجود دارد تا دانشگاه وظیفه شایسته اش را که ارتقا دادن «فرزانگى» (Wisdom) است و نه کسب کردن صرف دانش (Knowledge)، به عهده بگیرد .دانشگاه (Academia) آنچنان که امروز وجود دارد، ثمره دو انقلاب عقلانى بزرگ درگذشته است. اول ، انقلاب علمى قرون شانزدهم و هفدهم که با گالیله، کپلر، بویل، نیوتن و بسیارى از دیگران آغاز شد که درواقع علم مدرن را به وجود آوردند. روشى براى کسب پیش رونده دانش کشف شد: روش مشهور تجربى علم. امروزه فیلسوفان هنوز درباره ماهیت روش هاى علم اختلاف نظر دارند؛ با این وجود در مورد این که روش علمى، خصلت دقیق آن هر چه که باشد، در عمل موثر است تردیدى وجود ندارد.
هدف از این نوشتار بررسی معنای مفهوم متافیزیک از نظر هایدگر و روشن کردن نقدهای او بر این مفهوم و چرایی این انتقادات است. اما پیش از آن، آگاهی نسبت به چند مسئله ضروری به نظر می رسد. از نظر هایدگر انسان همواره در حوزه ی فهمی پیشاپیش از هستی وجود دارد (exsist)، اما این فهم غیر مفهومی و بلکه مقوم اگزیستانس دازاین است. به سخن دیگر هر فهم، شناخت یا دانش درباره ی چیزی پیش از آنکه متعلق آگاهی باشد مقوم اگزیستانس دازاین است و به همین دلیل هایدگر دازاین را در جهان ـ بودن تفسیر می کند نه هستنده ای در برابر جهان که سایر هستندگان دیگر ابژه هایی در برابر او هستند. هر آنچه هست محتوای امکانات دازاین است؛ زیرا امکانات دازاین به گونه ی انضمامی همواره درباره ... و رو به سوی ... است؛ بنابراین چون دازاین همان در جهان ـ بودن است تفسیر هر باره ی جهان و هستندگان از طریق فهمی کلی از هستی پیش از اینکه دانشی ذهنی درباره ی جهان باشد مقوم هستی خود دازاین است که به واقع چیزی جز امکانات خود نیست و بدین ترتیب هر فهم جدید تحقق یکی از امکانات دازاین به شمار می آید. حال براساس آنچه گفته شد، این عبارت کتاب «هستی و زمان» درک می شود که آن طورکه دازاین هست (برای تقریب به ذهن آن گونه که زندگی می کند)، درواقع فهمی از هستی است.
فلسفه به معنای عام کلمه، مشتمل بر علوم گوناگون است. در اصطلاح قدما واژه فلسفه به مجموعه علوم حقیقی اطلاق می شود که خود به علوم نظری و علوم عملی قابل تقسیم است. منظور از علوم نظری آن دسته از دانش هایی است که هدف از فرا گرفتن آن ها خود دانش است؛ یعنی یاد می گیریم تا بدانیم. اما علوم عملی آن دسته از دانش هایی است که هدف از فراگیری آن ها عمل است؛ یعنی یاد می گیریم تا عمل کنیم. علوم نظری به طبیعیات، ریاضیات و الهیات (ما بعدالطبیعیه = متافیزیک) تقسیم می شوند و علوم عملی به اخلاق، تدبیر منزل و علم سیاست.
پوپر پیش از اینکه یک اندیشمند سیاسی باشد، فیلسوف علم است. با وجود آثاری که او در فلسفه علم و شناخت دارد، نظریات او در این باب در کتاب «شناخت عینی» که در سال ۱۹۷۲ منتشر شد، شکل نهایی خود را به دست می آورد. او انسان را «حیوان مساله حل کن» می داند. انسان ها در طول حیات به مسائلی برخورد می کنند و سعی در حل آنها دارند، ولی در مسیر حل این مسائل، سوالات دیگری برایشان ایجاد می شود. درنهایت، تمام زندگی به کشف راه هایی برای حل این مسائل می گذرد و به این ترتیب با حل هر مساله یی یک قدم به پیش می روند. ولی از آنجا که همواره مسائل جدیدی پیش روی آنها قرار می گیرد، انسان ها هیچ گاه به کمال نمی رسند.
شیوه های تولید کلام، مبتنی بر پیش فرض های غالباً ناگفته یی هستند. پیش فرض ها بنیان های نظریه ها را تشکیل می دهند؛ بنیان هایی که به ظاهر بر هیچ بنیانی استوار نیستند الا خودشان. اما خود ایده بنیان از کجا می آید؟ چرا ما برای بیان یک نظریه به یک بنیان نیازمندیم؟ چرا یک نظریه را مانند یک قاصدک یا حباب صابون معلق در فضا نمی دانیم؟ کودک که بودیم فوت می کردیم از نی در آب صابون و خیره می شدیم به حباب های کوچک و بزرگ. حباب معلقی از رنگین کمان که به کندی سقوط می کند و به اندک نسیمی صعود نیز می کند، تصور متفاوتی از بنیان به ما می دهد.
مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانى، در دوران تحصیل بسیار تحت الشعاع فرانس برنتانو بود. آشنایى با برنتانو به عنوان فیلسوفى که تفکراتش بر پدیدارشناسى ادموند هوسرل نیز تأثیر به سزایى داشته است، فضاى فکرى هایدگر را به سمت و سوى خاصى سوق داد که در این راستا اندیشه هاى فلسفى متفکران یونان باستان نیز بى تأثیر نبود. به عنوان مثال ایده کلاسیک از چیستى حقیقت که در یونان پیشا ـ سقراطى باب بود، بر نظر هایدگر در این باب تأثیر بسزایى داشت و از این منظر به کارهاى هوسرل علاقه مند شد.
از نظر هایدگر مفهوم زمان را می توان در ابدیت یافت و پیش شرط آن اشراف و درک کامل ابدیت است. برای این منظور باید به ابدیت ایمان یافت اما فیلسوفان به ایمان و یقین در این باره هرگز نمی رسند چرا که شک اساس فلسفه است و فلسفه هرگز نمی تواند حیرت را ازمیان بردارد. الهیات از نظر هایدگر با دازاین انسانی یعنی هستی نزد خدا و هستی زمان مند در انسان سروکار دارد اما خدا نیازی به الهیات ندارد و ایمان به او وجودش را سبب نمی شود. ایمان مسیحی با آنچه در زمان روی داده مرتبط است. چون فیلسوف ایمان نمی آورد می خواهد زمان را از خود زمان درک کند.