مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانى، در دوران تحصیل بسیار تحت الشعاع فرانس برنتانو بود. آشنایى با برنتانو به عنوان فیلسوفى که تفکراتش بر پدیدارشناسى ادموند هوسرل نیز تأثیر به سزایى داشته است، فضاى فکرى هایدگر را به سمت و سوى خاصى سوق داد که در این راستا اندیشه هاى فلسفى متفکران یونان باستان نیز بى تأثیر نبود. به عنوان مثال ایده کلاسیک از چیستى حقیقت که در یونان پیشا ـ سقراطى باب بود، بر نظر هایدگر در این باب تأثیر بسزایى داشت و از این منظر به کارهاى هوسرل علاقه مند شد. وى پس از چندى که از ورودش به دانشگاه فرایبورگ و تحصیل در رشته الهیات گذشت، در انتخاب خود تجدید نظر کرد و بیشتر وقت خود را صرف فراگیرى فلسفه و ریاضیات نمود. هایدگر در سال ۱۹۱۹ به عنوان دستیار ادموند هوسرل در فرایبورگ مشغول به کار شد و در آنجا با کارل یاسپرس نیز آشنا شد. وى در سال ۱۹۲۴ به دانشگاه ماربورگ رفت و در همان سال ها نوشتن کتاب «هستى و زمان» (Sein und Zeit) را آغاز کرد. به واقع شارحان فلسفه، کتاب «هستى و زمان» را برترین اثر هایدگر مى دانند. هایدگر رابطه وجود و زمان را همواره در راستاى یکدیگر مطرح مى کند و وجود را در افق زمان قابل تحلیل مى داند. هایدگر پس از کتاب «هستى و زمان» دچار چرخشى اساسى شد و با آثار جدیدش الهام بخش هرمنوتیسین هاى بسیارى چون گئورگ گادامر و متفکران پساساختارگرایى چون فوکو و دریدا شد. وى در دوره حضور خود در ماربورگ با هانا آرنت، فیلسوف سیاسى، ملاقات کرد و به واسطه سخنرانى هاى جذابى که ارائه مى کرد، بسیارى از متفکران جوان چون هربرت مارکوزه، ژان پل سارتر و … را تحت تأثیر قرار داد. مى گویند مارتین هایدگر در دهه چهل میلادى ارتباط نزدیکى با حزب نازى برقرار کرد و تقریباً یک سال پس از این ارتباط، در سال ۱۹۴۵ از آنها جدا شد و تا آخر عمر نیز درباره این رابطه توضیح نداد. پس از این جدایى وى به مدت پنج سال از تدریس محروم شد و عاقبت در سال ۱۹۵۰ به عنوان استاد ممتاز در دانشگاه به کار گرفته شد. امروزه عده اى هایدگر را یکى از مهمترین فیلسوفان معاصر بر مى شمارند و فلسفه او را در ادامه راه فیلسوف هموطنش نیچه مى دانند و به عبارتى چنین ارزیابى مى کنند که هایدگر فلسفه هیچ انگارانه نیچه را با فلسفه وجودى «سورن کى یر کگارد» و «پدیدارشناسى هوسرل» آمیخته و برآیند آن را در آراى خود به تفسیر وجود و هستى کشانده است. اگر چه زبان و اساساً افکار هایدگر را غیر قابل فهم ارزیابى کرده اند؛ البته اندیشه هاى او بستر مناسبى براى بسیارى از تحلیلگران متن، اگزیستانسیالیست ها و حتى پست مدرن ها بوده و هست. مارتین هایدگر ۸۷ ساله در تاریخ ۲۶ مه سال ۱۹۷۶ پس از فراز و فرودهاى بسیار در فرایبورگ درگذشت.
تفسیر هایدگر از هستى به مثابه امر روزمره اهمیت زیادى دارد. ایده اصلى وى در پرسش از وجود که همواره در ساحت زندگى روزمره جاى مى گیرد، بى هیچ واسطه اى به انسان به عنوان هستى در جهان (دازاین) مربوط مى شود. بدین معنى فلسفه و پرسش از وجود از زندگى که اساساً امرى روزمره است، قابل تفکیک نیست و هر فرد در ساحت روزمره خود مى داند و مى فهمد که وجود چیست. البته هایدگر بین دوگونه درک از هستى یا هر مقوله متعین، تمایز قائل مى شود. براى هایدگر فهمیدن در وهله نخست آن چیزى است که هر کس دارد و این حقیقت مختص به یک انسان و یک گروه نیست؛ بلکه حقیقتى مختص به نوع انسان است. به عبارت دقیق تر این فهم مختص به دازاین است. در این میان فهم چیزى است که باید آن را تحقق بخشید و وظیفه فلسفه در این میان تبیین چگونه بودن در ساحت وجود است. این پرداختن به وجود و هستى در جهان برخلاف آنچه عده اى از مفسران مى پندارند تفکرى عرفانى نیست، بلکه ساحتى از تفکر شاعرانه را در برمى گیرد و به دلیل این سویه هاى بلاغى است که مى بینیم تا این اندازه زبان فلسفى و فکرى هایدگر دشوار و غامض است.
البته براى وى ساحت شعر و فلسفه و به صورت کلى تر ساحت هنر و اندیشه از یکدیگر جدا نیست. باید دانست که تلقى «هایدگر» از ذات آزادى تلقى اى مثبت است. وى بر این باور است که انسان داراى هویت و ماهیت نیست و هر گاه مى پندارد عملى را به واسطه ماهیت انسانى خود انجام داده یا خواهد داد، در همان لحظه، ماهیتش دگرگون مى شود. بنابراین نوع انسان (دازاین) تنها در آزادى انتخاب و تبدیل خود به موجود دیگر، آزاد است و در همین انتخاب است که مى تواند نوع خوب و بد را تولیدکند. (این اندیشه بعدها مبناى نگره هاى اگزیستانسیالیستى از هستى و بشر شد.) بدین واسطه است که هایدگر فهم روزمره و هستى در جهان را از منظرى هستى شناختى در ساحت فلسفه و هنر که بهترین نمود آن شعر است، مطرح مى کند.
به این ترتیب هایدگر پلى مستحکم بین هنر و فلسفه برقرار مى کند و با پرسش از منشأ اثر هنرى و پرداختن به بنیادهاى وجودى این مسئله را تحلیل مى کند. اگر چه بنا به باور عمومى اثر هنرى از فعالیت هنرمند سرچشمه مى گیرد؛ اما پرسش اصلى این است که هنرمند چگونه وجودى است شاید بتوان از این منظر هنرمند را استوار بر اثر یا آثارى که خلق کرده یا مى کند مورد واکاوى قرار داد. با این وصف هنرمند سرمنشأ اثر هنرى است و به واقع در تکوین آن نقش اصلى را دارد. حال با این توصیف باید قبول کرد که در یک رابطه وجود شناختى هر یک از این دو عامل (هنر و هنرمند) وابسته به دیگرى است و هیچ کدام به تنهایى حامل وجودى دیگرى نیست که از این موضوع مى توان به نتیجه رسید که عامل مؤثر اصلى در این میان چیزى جز هنر به معنى وجودى و نه مصادیق خارجى آن نیست. پس همان طور که هنرمند از لحاظى بالضروره سرچشمه هنر است، هنرنیز سرچشمه اى براى هنرمند و اثر هنرى به شمار مى رود.