بحث از نیهیلیسم و یا نیست انگاری در این دوره و از جانب کسانی که در این دهههای محاط شده و نیز در فضای اعتقادی و مکتبهای غیر روشن اخلاقی و شناختی زیست و رشد مییابند کار آسانی نیست. چرا که زیست در فضا، فرد را در شرایط غالب آن فضا هضم خواهد کرد و اگر قصد فهمی همه جانبه و کلی از چنین فضایی که خود به مثابه جزئی از آن است را داشته باشد کاری سخت و پیچیده است. چون فرد به عنوان یک جزء هر گونه که دست به نقد و توصیف بزند باز شامل همین سیستم خواهد بود و خروج از آن شاید تا حدی امکان پذیر نباشد.
از این رو در بحث «نیهیلیسم و گذر از آن» تنها قادر هستم آنچه در تاریخ تفکر نقش بسته و ظهور و بروز تاریخی داشته است را بررسی کنم و یا در شرایط کنونی جامعه خود، تنها کاری که میتوانم بکنم این است که دست به توصیف بزنم. از این رو متنی که شاهد هستید مباحثی را شامل میشود که از ذهن من گذشته است.
مقدمه
برای وضوح بحث ابتدا باید مشخص کرد که منظور از نیهیلیسمی که در این متن قرار است از آن صحبت شود از چه نوعی است و مدعی و خواستگاه آن کیست و در چه شرایطی است.
در اواخر سده هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم در اروپا اصطلاح «نیهیلیسم» به طور پراکنده در نوشتههای فلسفی، سیاسی و ادبی استفاده شد. اصطلاح نیهیلیسم نخست از دهه ۱۸۷۰ تا سالهای اولیه قرن بیستم، به طور عمده به خاطر استفاده در متون دو رمان نویس روسی، ایوان تورگنیف و فیودر داستایوسکی و همچنین بیان آن از سمت فیلسوف آلمانی قرن ۱۹ نیچه کاربرد وسیعی یافت.
در رمان پدران و پسران (۱۸۶۲) تورگینوف شخصیتی به نام بازارف خودش را نیست انگار مینامد و میگوید که نیست انگارها «به خاطره چیزی که سودمند میشناسیم عمل میکنند.» او در ادامه میگوید آنچه در حال حاضر سودمند است «نفی و انکار تمام چیزهاست» نیست انگاری بازارف به سرعت در روسیه معروف شد. این نیست انگاری از طرفی مورد استقبال گروههای انقلابی خاصی در روسیه قرار گرفت و تایید شد و از طرف دیگر هم توسط مدافعان عقاید سنتی و نهادهای مذهبی و سیاسی مورد تنفر قرار گرفت.
داستایوسکی یکی از مدافعان این واژه و عقاید موسوم به آن بود. چنانچه در یکی از رمانهایش به نام تسخیر شدگان توصیفی هولناک از زندگی سه عضو جامعه نیست انگار ارائه میکند که دو نفراشان دست به خود کشی میزنند و نفر سوم در دستان دوستانش جان میسپارد. نویسنده در متن داستانش به خوانندگان القا میکند که زندگی آنها فلاکت بار و تهی است، زیرا آنها ایمان به خدا را از دست داده اند و آزادی مطلق را تنها در گرو خود میبینند. داستایوسکی موضوعِ نیست انگاری ویران گر را که الزاما از بی خدایی سر بر میآورد، در اکثر کارهای ادبی اش مطرح میکند.
نیچه هم در کتاب خود با عنوان «اراده معطوف به قدرت» ظهور نیست انگاری را در فرهنگ اروپایی خبر میدهد. او که کارهای عظیمی را به بررسی و توصیف این انگاره در انسانها و جوامع اختصاص میدهد ریشههای این نیست انگاری را بررسی میکند و راه کارهایی برای نه مقابله بلکه به نوعی کنار آمدن با این انگاره پیشنهاد میدهد.
راههای همزیستی با نیهیلیسم
با توجه به گفتههای نیچه و آنچه تاریخ نیست انگاری در جوامع بدست میدهد، تاکید من نه به برون شد و یا گذر از نیهیلیسم است بلکه نظر به همزیستی و یا کنار آمدن با این انگاره قرون حاضر را دارم. چون همان طور که نیچه با طرح ابر مرد خود تشویق به زندگی در اوج پوچی میکند، معتقدم که کسانی که به شناخت نیست انگاری نائل آمده باشند یا حداقل با توجه به نیست انگاری از منظری که در تفکر نیچه و داستایوسکی مطرح است هیچ گونه برون شد و یا شاید به اصطلاح راه نجاتی ندارند.
نیچه با توضیح چگونگی بروز و ظهور یک ابر مرد از درون یک جامعه توضیح میدهد که ابر مرد بعد از فهم و دچار شدن به نیهیلیسم فعال باز به زندگی آری میگوید و تشویق به زندگی میکند. در اصل ابر مرد کسی است که از رنج، خلق اثر میکند. ابر مرد کسی است که با وجود آگاهی به رنجِ بودن، باز می زید و تشویق به زیستن میکند.
آنچه که نیچه در کنار آمدن با نیهیلیسم فعال در نوشتههایش به آن میپردازد یافتن راهی برای فراتر رفتن از ویرانی نیست انگارانه است که شخصیت زرتشت در کتاب «چنین گفت زرتشت» پیش بینی میکند و به دنبال کشف «مرگ خدا» میآید. او یاسی را که بر اثر این کشف پدید میآید محکوم میکند و آن را نیست انگاری منفعل میداند که مورد قبولش نیست. او در پی تشویق به نیست انگاری فعال به اهمیت یافتههای نیست انگاری اذعان میکند و آنها را به مرحله ای برای باوری جدید از زندگی تبدیل میکند.
داستایوسکی و آزادی از رنج بودن
داستایوسکی در کتاب تسخیر شدگان و از زبان کیلف یکی از شخصیتهای داستان میگوید «آزادی هیچ گاه به دست نمیآید مگر اینکه انسان توان خودکشی داشته باشد.»
داستایوسکی معتقد است که مرگ سنگی است که خدا به سمت انسان پرتاب میکند و رنج انسان برآمده از همین سنگ است. رنج، درک تناهی انسان است و درک اینکه روزی خواهد مرد. زندگی رنج است و این رنج به خاطر فکر کردن به مرگ و متناهی بودن انسان رخ میدهد و تا انسان خودش را نکُشد از این درد و رنج آزاد نخواهد شد. همین توجهبه مرگ است که نیهیلیسم را زنده میکند و بیبنیاد بودن را برای انسان فراهم میکند. پی بردن به بی بنیادی و توجه به مرگ انسان را به سمت عدم و فهم آن سوق میدهد. از نظر داستایوسکی تا انسان در زندگی است تقدیرها و حوالتهای زندگی دست از سر انسان بر نمیدارد و آنهایی که این موضوع را میفهمند به آن تن میدهند. در این متن داستایوسکی از یک سو آزادی را با تنهایی گره میزند و از سوی دیگر آزادی را در نسبت با مرگ معنا میکند. برای فرد دچار رنج زندگی سخت است و در برابر آن مرگ آسان و انسان تا زمانی که مرگ را در خود نیافته است و آن را فهم نکردهاست هیچ فهمی نمیتواند از عدم داشته باشد.
درواقع برداشتی که از سخن کیلف میتوان داشت این است که آزادی در گذر از این تناهی معنا پیدا میکند. یعنی وقتی شما توان خود کشی دارید توان رهایی از این تنهایی را مییابید.
توان خودکشی و مرگ یعنی آزادی، آزادی که در نبودن تو رقم میخورد. مرگ یعنی رفتن از وادیی که تقدیر و سرنوشت در آن حاکم است. ما انسانها مجبور به بودن هستیم و حوالتی از تقدیر وجود ندارد از این رو همیشه در رنجیم. پس راهیی از آن یعنی رسیدن به آزادی است.
(به آنچه که داستایوسکی به عنوان راهکار آزادی از رنج پیشنهاد میکند میتوان چنین اشکالی را مطرح کرد که اگر مرگ از نظر کیلف رها شدن از سرنوشت است این امکان را هم نمیتوان نادیده گرفت که شاید با مرگ هم باز سرنوشت دیگری برای ما رقم بخورد. یا اصلا در ورطه مرگ، جایی که دیگر آزادی متعلق شناخت نیست چگونه آزادی میخواهد درک شود؟ آن هم آزادی از سرنوشت و بودن؟)
مرگ هم راه به جایی نمیبرد
داستایوسکی در این داستان با القاء اینکه زندگی و بودن با رنج همراه است؛ خود کشی را یکی از امکانات میداند در صورتی که این هم تنها یک امکان است. مرگ تنها یک امکان و یک انتخاب است. انسان فکر میکند که در بی نهایت امکان قرار دارد و بی نهایت امکان به روی انسان گشوده است. با چنین تصوری است که به ذهن انسان اینگونه خطور خواهد کرد که در انتخاب آزاد است. اما انسانها به هنگام انتخاب متوجه خواهد شد که توان انتخابیش محدود به یک بسته و یا یک تعدادی از امکانات است.
با در نظر گرفتن شرایط حداقلی باز هم انسان حق انتخاب بین دو امکان را هم در آزادی کامل مییابد. اما در آن هنگام که انتخاب انسانها محقق و متعین میشود پی خواهند برد که از ابتدا یک امکان متحقق بیشتر وجود نداشته است و از همان ابتدا تنها یک امکان وجود داشته و امکان تحقق انتخابهای بیشتر یک توهم و خیالی بیش نبوده است. با نگاهی به جزعیات و شرایط پیشینی فرد در معرض انتخاب پی خواهیم برد که با در نظر گرفتن تمام شرایطی که فرد داشته تنها یک انتخاب یعنی همین فعلی که محقق شده است، امکان وجود داشته است.
وقتی امکانی متحقق میشود تمام شرایط به آن امکان تعلق داشته که توان موجود بودن را به آن داده است. حال اگر انسان به چنین امری متفتن شود و به این بیاندیشد که هر چه دارد رقم میخورد برایش در یک حالت از پیش تعیین شده رخ میدهد و هیچ فراری از آن ندارد بودن چنین انسانی عین رنج میشود و دوباره در ورطه پوچی قرار خواهد گرفت.
پس خودکشی یکی از امکاناتی است که پیش روی ما قرار دارد و اگر اتفاق بیافتد با شرایط پیشینی که در آن قرار داریم اتفاق میافتد. از زندگی استعفا دادن خودش یک انتخاب است و در شرایط خاص خودش رخ میدهد و این یعنی اینکه هیچ راه فراری از بودن و رنج تسلط تقدیر بر ما، وجود ندارد. شاید هم واقعا تنها راه، آری گفتن به آن باشد.
منابع
۱) تورگینف، ایوان، پدران و پسران، مهری آهی، ۱۸۶۲
۲) داستایوسکی، فئودور، تسخیرشدگان، علیاصغر خبرهزاده، ۱۸۷۲
۳) نیچه، فردریش، اراده معطوف به قدرت، مجید شریف، ۱۳۸۶
۴) نیچه، فردریش، انسانی بسیار انسانی، سعید فیروزآبادی، ۱۳۸۴
۵) نیچه، فردریش، چنین گفت زرتشت، داریوش آشوری، ۱۳۸۹
منبع: والس ادبی
2 Comments
علی هاشمی
صطلاح نیهیلیسم نخست از دهه ۱۹۷۰
این ۱۹۷۰ رو بکنید ۱۸۷۰
نصور
ممنون از توجه شما
اصلاح شد.