کانت در کونینگزبرگ، واقع در پروس شرقی، در سال ۱۷۲۴ در خانوادهای نسبتاً فقیر به دنیا آمد. او هرگز شهر زادگاه خود را ترک نکرد. تحصیلات او مذهبی بود. پس از تحصیل الهیات و فلسفه در سال ۱۷۴۶ معلم خصوصی شد. او در سال ۱۷۷۰ به سمت استادی دانشگاه کونینگزبرگ رسید و در آنجا منطق، متافیزیک، الهیات و انسانشناسی تدریس کرد.
همزمان با تدریس در دانشگاه، کانت تحقیقات خود را نیز انجام میداد تا وقتی که در سال ۱۷۸۱ در آستانه شصت سالگی، اولین اثر خود را با نام نقد عقل محض منتشر کرد. کانت در سال ۱۷۸۸ کتاب معروف دیگر خود را با عنوان نقد عقل عملی منتشر کرد. کتاب مهم دیگری که کانت در سال ۱۷۹۰ منتشر کرد، کتابی با عنوان نقد قوه قضاوت بود.
به چه دلیل نقد عقل، به نظر کانت ضروری بود؟
فیلسوفها در مورد مسائل اساسی مانند وجود خدا، نامیرایی روح و آزادی، اشتراک نظر ندارند. به همین علت به نظر کانت، نقد عقل در دادگاهی که خود عقل در مورد ادعاها و محدودیتهای خود قضاوت کند، ضروری است. فقط عمل نقد است که میتواند باعث شود فلسفه به جدلهای بیهوده تبدیل نشود و شکاکیت افرادی مثل هیوم بر فلسفه چیره نشود.
کانت سعی کرد به سه سؤال انتقادی پاسخ گوید. این سؤالها عبارتند از:
چه میتوانم بدانم؟ در این سؤال وی به دنبال اساس شناخت و مسأله علیت طبیعی میگردد و سعی میکند در کتاب نقد عقل محض به این سؤال پاسخ دهد.
چه باید بکنم؟ این سؤال دومی است که کانت سعی کرد به آن پاسخ گوید. وی با بررسی بنیانها و اصول اخلاقی و همچنین مسأله آزادی بشر در کتاب نقد عقل عملی پاسخهایی به این سؤال داد.
چه انتظاراتی میتوانم داشته باشم؟ اساس زیباشناسی و مسأله هدف در هنر و طبیعت و ایجاد آشتی بین علیت، جبرگرایی طبیعی و آزادی، مسائلی بودند که وی در کتاب نقد قوه قضاوت به آنها پرداخت.
این سه مسأله در نهایت به یک چیز بازمیگردند: انسان چیست؟ در این معنا میتوان گفت فلسفه کانت نوعی انسانشناسی فلسفی است و به عبارتی تأملی است در مورد شرایط بشر در جهان.
چه چیز را میتوانم بشناسم؟ پدیدهها.
ما چیزها را آنچنان که هستند نمیشناسیم، بلکه ما اشیا را آنچنان که توانایی شناخت ما آنها را به ما مینمایاند، میشناسیم. ما اشیا را آنچنان که در واقع هستند، یعنی فی نفسه، نمیتوانیم بشناسیم. بلکه ما پدیدهها را میشناسیم. پدیدهها اشیای فی نفسه نیستند، بلکه اشیا آنچنان که به نظر ما میرسد، هستند.
بدین ترتیب بر خلاف شکگرایی دیوید هیوم، کانت معتقد است که میتوان در علوم به حقیقت دست یافت. اگر شناخت امری ممکن است، به این علت است که اشیا از طرفی بر اساس مفاهیم موجود در ادراک ما، مانند مفهوم علیت درک میشوند و از طرفی دیگر بر اساس اشکال موجود در حواس ما، مانند زمان و مکان شناخته میشوند. مفاهیم موجود در ادراک و اشکال موجود در حواس، مستقل از تجربه در آنها وجود دارند. بدین ترتیب، زمان و مکان خواص واقعی اشیا نیستند بلکه شکلهایی از شهودند که ادراکی را که ما از اشیا داریم، شکل میدهند. در فرایند شناخت، این فاعل نیست که خود را با شئ مورد شناسایی منطبق میکند، بلکه این شئ مورد شناسایی است که خود را با فاعل شناسنده منطبق میکند. این یک نوع تغییر چشمانداز است، مانند زمانی که در علم نجوم انسان از زمینمحوری به خورشیدمحوری رسید. به همین دلیل، کانت این دیدگاه جدید خود را در مورد شناختشناسی با انقلاب کپرنیکی مقایسه کرد و آن را انقلاب کپرنیکی خواند.
فلسفه انتقادی کانت در بین ایدئالیسم که اعتقاد داشت شناخت بر پایه عقل انجام میگیرد و تجربهگرایی که تجربه را معیار شناخت میدانست قرار می گیرد.
کانت بر علیه تجربهگرایان میگوید که اگرچه هر شناختی با تجربه آغاز میشود اما هر شناختی مشتق و ناشی از تجربه نیست. در واقع، شناخت یک چیز، از طرفی شناخت آن در فضا و مکان است که اینها اشکالی مربوط به حس فاعل شناسنده هستند، و از طرف دیگر دریافت آن با مفاهیمی است که مربوط به ادراک فاعل شناسنده میشوند و هیچ ارتباطی به شئ مورد شناسایی ندارند. و در اینجا کانت حق را به ایدئالیستها میدهد: شناخت بهتمامی حاصل تجربه نیست.
با این حال، کانت بر علیه ایدئالیستها میگوید که بدون شهود حسی، شناختی نیز وجود ندارد و در این مورد حق با تجربهگرایان است.
بنابراین عینیت، ناشی از ساختار فاعل شناسنده است و این باعث میشود که شناخت تجربی ممکن شود و ضرورت و فراگیر بودن قوانین تجربی را توجیه میکند اما این شناخت محدود به شناخت پدیدههاست، یعنی اشیا آنگونه که به نظر ما میرسند و برای ما پدیدار میشوند و نه اشیا به صورت فی نفسه.
بر عکس، مفاهیم متافیزیکی سنتی مانند روح، خدا، آزادی و غیره نمیتوانند مورد شناخت واقع شوند، زیرا ایدههایی بدون شهود حسی هستند. بدین ترتیب، دلیل عقلی برای اثبات وجود خدا وجود ندارد. نقد عقل محض به ما میگوید که اینها محدودههای عقل محض هستند، زیرا به محض اینکه عقل را از پشتیبانی شهود حسی محروم میکنیم، به دست آوردن شناخت با عقل محض غیرممکن میشود.
اختلافات قدیمی و تاریخی متافیزیک توهماتی هستند که حاصل استفاده نامشروع از عقلی بودند که از حدود خود بیخبر بود.
چه باید بکنم؟ تکلیف من چیست؟
ناتوانی انسان در شناخت مفاهیمی مانند خدا، روح و… در چهارچوب عقل نظری به معنای این نیست که درنهایت عقل قادر به شناخت این مفاهیم نیست، بلکه شکست عقل نظری در شناخت چیزهای مافوق حسی نشان میدهد که عقل باید راه دیگری را غیر از شناخت نظری بیابد: این راه استفاده عملی از عقل یا همان اخلاق است که کانت در کتاب نقد عقل عملی آن را توضیح میدهد. استفاده از این مفاهیم وقتی که در حوزه عملی هستیم بلامانع و مشروع است: خدا، روح و آزادی، اشیایی نیستند که به شناخت بیایند، بلکه امور و اصولی هستند که باید آنها را پذیرفت تا به زندگی عملی خود معنا ببخشیم. این اصول عبارتند از:
۱) امکان آزادی در جهانی که به مفهوم اراده مستقل معنا میدهد؛
۲) نامیرایی روح و وجود خدا که در جهان آخرت توجیهکننده امکان آشتی میان فضیلت و خوشبختی است.
زیرا جستجوی خوشبختی بر روی زمین با انتظارات اخلاقی سازگار نیست. نتیجه گذار از فلسفه شناخت به فلسفه عملی، تغییر رویکرد مفاهیم عقلی است: این مفاهیم دیگر چیزهایی برای شناخت نیستند، چون متافیزیک سنتی در شناخت آنها شکست خورد و آنها فقط راهنمایانی برای اعمال بشر هستند.
در اخلاق، عقل قواعد و قوانین خود را برای خود حفظ میکند. اخلاقی بودن یعنی به وظیفه خود عمل کردن و به قوانینی که خود ایجاد کرده است، احترام گذاشتن. این قوانین اصولی قاطع و بی چون و چرا هستند. برای اینکه اصلی بی چون و چرا باشد باید جهانشمول نیز باشد.
بنابراین اولین اصل قاطعی را که پایه اصول دیگر است، ذکر میکنیم: همیشه طوری رفتار کن که مثال رفتار تو بتواند به قانون جهانی تبدیل شود، یعنی به گونهای باشد که بخواهی همه مانند تو رفتار کنند.
به عنوان مثال، جملهی «کسی را نکش»، میتواند یکی از این اصول باشد. هر کس میتواند فرد دیگری را بکشد ولی نمیتواند بخواهد که همه همدیگر را بکشند زیرا این نمیتواند به قانون جهانی تبدیل شود.
در اینجا به چند نمونه از این جملات که اصول اولیه اخلاق عقلی هستند اشاره میکنیم:
به گونهای رفتار کن که دوست داری دیگران با تو آنگونه رفتار کنند، یعنی به عنوان هدف و نه به عنوان وسیله.
با آنکه میتوانم دروغ بگویم به هیچ وجه نمیتوانم قبول کنم که دروغ یک قانون عام باشد. زیرا با وجود چنین قانونی هیچگونه پیمان و وعدهای در عالم صورت نخواهد گرفت.
انسان دارای وقار و شخصیتی است که او را فراتر از هر چیزی میبرد و او از همه چیز بالاتر است.
چه چیزی میتوانم انتظار داشته باشم؟ میتوانم انتظار داشته باشم که جبرگرایی طبیعی با آزادی سازگار باشد.
برای این هیچ دلیلی وجود ندارد؛ بلکه نشانههایی در تجربه غایتمندی در هنر و طبیعت وجود دارد. همه چیز در جهان طوری پیش میرود که گویی نه تنها جهان از عللی تبعیت میکند، بلکه برای جهان هدفی نیز مشخص است. در این حالت جهان برای ما معنادار خواهد بود. یعنی با وجود همه چیز و حتی خواست ما، اهداف طبیعت همزمان با اهداف بشریت وجود دارند. به نظر کانت، لذت لحظهای و بیطرفانه که با تجربه برخی شکلهای حسی در تجربه زیباییشناختی تحریک میشود، علامت آشتی میان اهداف طبیعت و اهداف بشر است.
بشر چیست؟ بشر حیوانی است که به صاحب نیاز دارد.
یکی از مشخصات بشر، «اجتماعی بودن غیر اجتماعی» اوست که باعث میشود بشر بدون همنوعان خود قادر به زندگی نباشد، اما همین بشر میل دارد تا از آزادی خود در برابر همنوعانش سوءاستفاده کند. بنابراین بشر نیازمند یک صاحب یا یک سرور است تا وی را مجبور به رفتار در چارچوب قواعد اخلاقی کند و او را از حیوانیت خارج کند و به انسانیت برساند.
منبع
http://www.ac-grenoble.fr/PhiloSophie/articles.php?lng=fr&pg=20367
منبع سایت نصور: مجله هفته
1 Comments
martayam
با سلام
این مقاله خیلی مفید بود.
من به مقاله ای در مورد تاثیر دورکیم از کانت نیاز دارم خواهشا برام به میلم سند کنید
بسیار ممنونم