«The Righteous Mind» یا «ذهن نیکوکار» کتاب مهمی از جاناتان هایت، روانشناس اجتماعی و استاد روانشناسی اخلاقی در دانشگاه نیویورک و هاروارد است که نکات بسیار مهمی را درباره محدودیتهای استدلالی بشر عنوان میکند. یکی از نکات بسیار جالب در بحثهای هایت در این کتاب، تلاش او برای رد بحث و نظریه اصلی افلاطون در آغاز «جمهوری» است، جایی که افلاطون سعی میکند نشان دهد چرا یک زندگی منصفانه (اخلاقا خوب) بهتر از یک زندگی غیرمنصفانه (غیراخلاقی) است.
هایت در کتاب خود حمله جانانهای به ایده افلاطون در مورد عقل و سهم آن در زندگی اخلاقی بشر میکند. در کتاب جمهوری، سقراط (بهعنوان سخنگوی افلاطون) به کمک دوست جوانش گلاوکن به دیدگاه مقابلش پاسخ میدهد. دیدگاه مقابل سقراط کسی است که زندگیاش را به چیزی جز برآورده کردن حس خودخواهیهایش اختصاص نداده است، از اینرو فردی کاملا خوشحال است. اما نظر گلاوکن این بود که شادی مستلزم این است که یک فرد بتواند خودخواهیاش و لذت از شهرت را برای کسب فضیلت مخفی نگه دارد. گلاوکن ادعای آن فرد را باور نمیکند و امیدوار است سقراط به خوبی آن را رد کند و نشان دهد چگونه اخلاق به خودی خود میتواند شادی را به ارمغان آورد.
جاناتان هایت به صورت مختصر و مفید استدلال سقراط را اینگونه خلاصه میکند «عقل و خرد باید شادی را کنترل کند. اگر عقل کنترل را به دست گیرد آنگاه آنچه واقعا خوب و نیکو است اهمیت پیدا میکند نه آنچه فقط در ظاهر خوب است.»
عقل توجیه میکند نه کشف حقیقت
هایت معتقد است راهی که سقراط نشان میدهد اشتباه است، چراکه او دیدگاه نادرستی از نقش عقل در زندگی بشر ارائه میدهد. «نقش کنترل کردن برای عقل مناسب نیست، عقل بهگونهای طراحی شده است تا راه دفاع و توجیه را بیابد نه حقیقت را.» توجیه و دفاع در اینجا به معنای دنبال کردن یا دستیابی به اهداف استراتژیک اجتماعی مانند محافظت از اعتبار و شهرتمان یا متقاعد کردن دیگران برای حمایت از ماست.
هایت از این ادعای خود درباره نقش واقعی عقل با مجموعهای از آزمایشهای روانشناسانه جذاب دفاع میکند که نتیجه آنها در مجموع این است که «در واقع مردم به ظاهر و شهرت بیشتر از یافتن حقیقت اهمیت میدهند.» این دیدگاهی که هایت از عقل بشر ارائه میدهد، بیشترین تطابق را با چگونگی سیر تکاملی توسعه ظرفیت و تواناییهای عقلی ما دارد.
با این حال افلاطون وقتی در رساله «جمهوری» از تمثیل غار استفاده میکند و ما انسانها را به محکومانی تشبیه میکند که آفتاب حقیقت را در حالی که پشتمان به آن است، تنها از روی سایههایش قضاوت میکنیم، در واقع منظورش همین افراد است. افلاطون برای شرح این دیدگاه خود تمثیل معروف دیگری هم دارد و آن تمثیل مشهور ارابهران و اسبهایش در رساله «فایدروس» است. او در این تمثیل خرد را به ارابهرانی تشبیه میکند که دو اسب را در قامت منطق و احساسات کنترل میکند که اسب احساسات دائما در تلاش است ارابه را از مسیر خارج کند. او در این مثال به این امر اشاره میکند که کنترل منطقی، خود کار دشواری است. استدلال افلاطون در جمهوری این است که زندگی شرافتمندانه برای انسانها مهمتر از حفظ ظاهر شرافتمندانه است. هایت معتقد است انسانها، معمولا به حفظ ظاهر بیشتر اهمیت میدهند و برایشان دانستن و کشف حقیقت در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
تفاوت فیلسوف و روانشناس اجتماعی
گری گوئینگ، استاد فلسفه دانشگاه نوتردام و سردبیر مجله عقاید فلسفی، بین روش و سبک افلاطون و هایت تفاوت قائل شده است و به بررسی وارد بودن ایراد هایت به افلاطون پرداخته است. گوئینگ نویسنده کتاب Thinking the Impossible: French Philosophy Since 1960، «فکر کردن غیرممکن است» معتقد است هایت یک روانشناس تجربی است که مدعایش براساس آزمایشهایی است که انجام میدهد اما افلاطون یک فیلسوف است که روش متفاوتی در ابراز و اثبات نظراتش دارد، از اینرو پذیرفتن اینکه به سادگی بتوان آنچه سقراط در مبانی و ایدهآلهای اخلاقیاش مطرح کرده را رد کرد، کمی آزاردهنده است.
به عقیده گری گوئینگ ایراد هایت زمانی به افلاطون وارد است که ما هیچوقت نتوانیم بر احساساتمان غلبه پیدا کنیم ولی ما میتوانیم چنین بکنیم و در واقع خود هایت میگوید در شرایط اجتماعی صحیح میتوان انتظار داشت ما انسانهای نیمهمنطقی، تصمیمات صحیح بگیریم.
اما افلاطون هم حقیقت را تنها از طریق داد و ستد فکری با کسانی که نسبت به همدیگر احساس مسئولیت میکنند، میسر میدانست. افلاطون با این موضوع که اخلاق بر پایه شهود است، مشکلی نداشت.
اما شهود موردنظر افلاطون تصمیمات ناگهانی روزمره نبود بلکه نتیجه یک فرآیند پیچیده روحی و روانی در بستری اجتماعی بود. این همان چیزی است که افلاطون بهعنوان آموزش شاه-فیلسوفهایش در نظر داشت و امید داشت بر احساساتمان غلبه بکند.
میان «باید» و «هست» تمایز قائل شویم
هایت، افلاطون را به دلیل سادهانگاریاش در فهم عقلانیت سرزنش میکند. رویکرد تجربهگرای هایت، موجب میشود اخلاق کانتی را هم نشانه ابتلا به آتیسم بداند و درنهایت اینکه پیشنهاد میکند تئوری رالز درباره وضعیت اصلی، با نظرخواهی از مردم قابل رد کردن است. هایت با این رویکرد علمیاش، که البته بسیار جالب است و شایسته توجه بیشتر، این امر مهم را از نظر دور میدارد که فلاسفهای همچون افلاطون و اسپینوزا و نیچه، نگاهی بسیار موشکافانهتر به اخلاق داشتهاند. یگانه فیلسوف موردعلاقه هایت، دیوید هیوم است که میان «باید» و «هست» تمایز قائل شده بود، از اینرو برای هایت که تلاش میکند با توصیف اخلاقیات و رویکردهای اخلاقی انسانها، «باید»ها را توضیح بدهد شایسته توجه است که به این تفاوت بیشتر التفات کند. از نظر گری گوئینگ، درک اخلاق نیازمند دستهای از کارهای آزمایشگاهی روانشناسان تجربی است به همان کیفیتی که در تجربه زیسته و تجزیه و تحلیلهای مفهومی که فلاسفه ارائه میدهند، بازتاب دارد، از اینرو هیچیک نباید دیگری را نادیده بگیرد یا تضعیف کند.
منبع: روزنامه فرهیختگان ۱۵ شهریور ۱۳۹۴