معروف است که هایدگر روزی به دوستانش گفته بود که او هنوز انبانش را خالی نکرده است. اگر منظور هایدگر از این رازگویی دفترهای سیاه رازآمیزی باشد که پیرو وصیت نامه اش باید به عنوان آخرین جزء مجموعه آثار او منتشر شوند، اکنون شاید بتوان گفت که با چاپ دفترهای سیاه، هایدگر “انبانش را حقیقتاً خالی کرده است.”
دفترهای سیاه که در برگیرندۀ ١٣٠٠ صفحه از یادداشت ها و تأملات هایدگر پس از روی کار آمدن فاشیسم در آلمان و شکست و فروپاشی آن به دست متفقین در سال ١٩۴۵ است، بیشتر به “هذیان های صریح فلسفی” شباهت دارند که عده ای از آنها نیز به عنوان “جنایت در عالم اندیشه” یاد کرده اند.
در واقع، با انتشار این دفترها این اسطوره نیز خاتمه می یابد که گویا گرویدن هایدگر به نازیسم تصادفی یا ناشی از خطاهای زودگذر بوده که در هر حال هیچ ارتباطی با “نبوغ و اندیشه های ناب فلسفی” وی نداشته است. به دیگر کلام، انتشار دفترهای سیاه هایدگر تصورات تاکنونی را دربارۀ رابطۀ مهمترین فیلسوف سدۀ بیستم با نازیسم به لرزه در می آورد تا آنجا که این دفترها که شامل افکار هایدگر از سال ١٩٣١ تا سال ١٩۴١ هستند مواضع بی سابقه و باورنکردنی نویسندۀ آنها را دربارۀ یهودیان و قتل عام آنان توسط آلمان نازی برملا می کنند.
اگر تا پیش از انتشار این دفترها هنوز می شد روی آوری هایدگر را به نازیسم نوعی تصادف جانبی در قیاس با “اندیشه های بلند” او معرفی کرد، پس از انتشار دفترهای سیاه دفاع ازچنین موضعی ناممکن به نظر می رسد.
انتشار نخستین بخش های دفترهای سیاه (که از این پس جلدهای ۹۴، ۹۵ و ۹۶ مجموعه آثار هایدگر را تشکیل می دهند) در واقع افکار سیاه، نژادگرایانه و یهودستیزانۀ نویسندۀ آنها و بعضاً پیوندشان را با “فلسفۀ وجود” هایدگر به نمایش می گذارد. در ایندفترها، هایدگر از یهودیان با عنوان “یهودیت” و یا “جهودیت جهانی” (Weltjudentum) یاد می کند که در تبلیغات نازی های آلمان وسیعاً مورد استفاده قرار می گرفت. او با بهره گرفتن از همین نزدیکی زبانی و مفهومی می گفت که هدف این “یهودیت جهانی” دستیابی به سلطۀ بین المللی به یاری توطئه ها و تمهیدات مخفیانه و قدرتمند است.
آنچه در نگاه هایدگر یهودیان را به چنین مقصودی وامی داشت، ویژگی آنان بعنوان مردمان “بدون زمین یا سرزمین”، یعنی در واقع مردمان “بدون میهن و تاریخ مشخص” و نیز مردمان سرگردان و در نتیجه بدون “ریشه در جهان” است. در نزد هایدگر این بی ریشگی یهودیان را عملاً در وضعیتی به مراتب بدتر از جانوران قرار می دهد. زیرا، هایدگر دست کم بر این اعتقاد بود که جانوران بی بهره از جهان نیستند، هر چند بهره مندی شان از جهان بی مایه است. نه فقط در این نگاه می توان نوعی انسان زدایی یهودیان را در نزد هایدگر ملاحظه کرد، بلکه نیز می توان گفت که “وجود-در-جهان” که از مفاهیم کلیدی کتاب وجود و زمان هایدگر به شمار می رود دربرگیرندۀ معنایی یهودستیزانه یا تبعیض گرایانه است.
بی سبب نیست که هایدگر یهودیان را ناتوان از فهم “وجود” و مهمترین مانع در دستیابی به آن می دانست و در مقابل آلمان را داوطلب و پیشگام اصلی نبرد سرنوشت ساز غرب علیه این مانع، یعنی علیه یهودیان معرفی می کرد. از نگاه هایدگر، یهودیان به دلیل قدرت و سلطه شان بر جهان، رویدادی تصادفی، زودگذر و پیش پا افتاده در قیاس با “وجود” هستند و نمی توانند به “تصمیم های حیاتی” نائل شوند. هایدگر همین عقیده را دربارۀ ادموند هوسرل داشت که به گمان او به دلیل یهودی بودنش هرگز به معنای اساسی پدیدارشناسی پی نبرد.
او با استناد به آنچه “برتری طلبی جهانی یهودیان” می نامید، مدعی بود که اراده و میل یهودیان به اعمال قدرت در همین بی ریشگی، یا “بی جهانی” ریشه داشت که بعضاً خود را در اندیشه های لیبرالیسم یا سوسیالیسم متبلور ساخته است. آنچه مهم است این است که هایدگر در ادامۀ این استدلال حتا به “انکار هستی شناسانۀ قتل عام یهودیان” می رسید و می گفت : یهودیان در اصل نمی میمرند، زیرا، به دلیل بی ریشگی و بی سرزمینی شان، وجود خارجی یا تاریخی ندارند.
در این حال، در نگاه هایدگر، یهودیان یک “نژاد” در معنای زیست شناسانۀ کلمه نیز هستند. هایدگر همانند رهبران آلمان نازی مدعی بود که جنگ جهانی دوم توسط یهودیان به آلمان تحمیل شد و اینکه این جنگ در واقع جنگی نژادی بود و بنابراین مسئلۀ اصلی از نظر او این بود که در این نبرد مرگ و زندگی کدامیک از دو نژاد یهودی و آلمانی بر دیگری پیروز می شود. دردفترهای سیاه هایدگر می پرسید : آیا آلمان که مأموریت اش به ثمر رساندن سرنوشت کل جهان غرب است، پیروز این جنگ خواهد بود یا یهودیت که هدف اش سلطه بر جهان و نهایتاً نابودی زمین و انسان است؟
در این افق، هایدگر می گفت که قتل عام یهودیان نه فقط سرنوشت محتوم آنان، بلکه نیز نابودسازی آنان به دست خودشان است. چگونه؟ هایدگر مدعی بود : یهودیان عاملان اصلی سلطۀ جهانی تکنولوژی هستند و به همین سبب مبتکران دستگاه هیولایی نابودی خود نیز به شمار می روند. هایدگر معتقد بود که خود یهودیان به دلیل روحیۀ حساب گرانه اشان مبتکر تکنیک و جامعۀ صنعتی مدرن بوده اند که عاقبت خود آنان را به خاکستر تبدیل کرد. از نگاه هایدگر، در این نابودی، نازی ها نه نقش جلاد، بلکه نقش ابزارهای موقتی را برای “پاکسازی وجود” ایفا کردند.
بخش های دیگری از دفترهای سیاه که جلد ۹۷ مجموعه آثار هایدگر را تشکیل خواهند داد اطلاعات تازه ای دربارۀ افکار او در پایان دومین جنگ جهانی در سال ١٩۴۵ ارایه می کنند. هایدگر در این دوره می گفت : “فاجعه نه در نابودی یهودیان توسط اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی، بلکه در این نهفته است که این “باصطلاح” جنایات (علیه یهودیان) بهانه ای برای تبدیل کردن آلمان به یک اردوگاه بزرگ شده است.”
هایدگر از سال ١٩٣۴ در مقولۀ قتل عام یا نابودی کامل (Vernichtung) یهودیان مطالبی نوشته و گفته بود. او در سال ١٩٣٨ همزمان با جنایات نازی ها علیه یهودیان آلمان که به “شب کریستال” معروف است، در جلد هفتم دفترهای سیاه نوشت : “راهی را که “وجود” به اندیشه نشان می دهد درست به مرز نابودی منتهی می شود.”
سه سال بعد، در پاییز سال ١٩۴١ در حالی که شهر “ترزاین اشتات” به اردوگاه اجباری یهودیان تبدیل شده بود و رهبران نازی یهودیان را ناچار می کردند در ساماندهی نابودی خودشان مشارکت ورزند، هایدگر از نو اعلام می کرد : “عالی ترین نوع و عمل سیاسی عبارت از این است: طوری عمل کنیم که دشمن در وضعیتی قرار بگیرد که خود ناچار به نابود کردن خویش (Selbstvernichtung) شود.”
هایدگر در پایان جنگ جهانی دوم و شکست آلمان نازی نوشت : “اکنون سرنوشت و مأموریت ملت آلمان توسط متفقین که خود احتمالاً تحت سلطۀ یهودیان هستند، هدف تهاجم قرار گرفته است.” هایدگر این سرکوب را بمراتب ویرانگرتر از کوره های آدم سوزی می دانست و علت آن را ناپیگیری نازیسم در دنبال کردن هدف عالی اش اعلام می کرد.
اتفاقاً علت فاصله گیری هایدگر از “ناسیونال-سوسیالیسم” که به گفتۀ خود وی از سال ١٩٣٩ آغاز می شود همین ناپیگیری نازیسم در دنبال کردن هدف عالی اش بوده است. از همین دوره، هایدگر به این دید و نظر می رسد که نازیسم هیتلری در تحقق مسئلۀ وجود با شکست روبرو شده، زیرا، خود نهایتاً محصول و مقهور نوعی فن سالاری گشته که، به زعم هایدگر، برای از میان بردنش روی کار آمده بود. در این دوره هایدگر از نازیسم فاصله می گیرد، زیرا، به گمان او، فاشیسم هیتلری نیز تماماً آمریکایی، حسابگر و فنگرا و به تعبیر خود هایدگر مقهور “یهودیت جهانی” شده است.
**
اگر چه تاکنون مطالب فراوانی در مورد تحول و سیر فکری هایدگر نوشته شده است، اما، دفترهای سیاه اسناد دست اوّلی هستند که به وضوح خطوط و درونمایه های اصلی افکار هایدگر را ترسیم می کنند.
در این دفترها که با پرسش “چه باید کرد؟” آغاز می شود هایدگر نبردی یک تنه را علیه همکارانش از جمله یاسپرس و همچنین علیه خود آغاز می کند تا آنجا که معروف ترین اثرش وجود و زمان را که موجب شهرت جهانی او شد به “مشتی اراجیف” تشبیه می کند که به حد کافی و به طور ریشه ای و رادیکال پرورده و اندیشیده نشده است (هایدگر هرگز جلد دوم این اثر را که باید عنوان زمان و وجود را می گرفت به رشتۀ تحریر درنیاورد).
او در پی روی کار آمدن نازیسم در آلمان به این نتیجه رسیده بود که “ادا و اطوارهای هیستریک” وجود و زمان کمترین ارتباطی با “اندوه جدید جهان” ندارد. در این دوره هایدگر به این عقیده می رسد که خود او در خصوص “سوژه” یا انسان در کتاب زمان و وجود، یعنی در این اعتقاد که انسان می تواند با “انتخابی اصیل” آزاد شده و به انسانی “حقیقی” تبدیل شود دچار مبالغه و توهم شده است.
هربرت مارکوزه که در دورۀ جوانی شاگرد و مسحور هایدگر بود و معتقد بود به یاری اندیشه های استادش می تواند انسان سرمایه داری را فهمیده و تحلیل کند، در سال ١٩٣۴ می نوشت که “هایدگر سوژه را از میان برده و به دولت تمامیت خواه تسلیم کرده است و نبرد او علیه عقل، عاقبت وی را به دامان نیروهای در قدرت سوق داده است.”
در واقع، در دفترهای سیاه “خلق” و “دولت”جای فرد را در وجود و زمان می گیرند و”تقدیر” یا “سرنوشت” وجود، جایگزین “تصمیم” در وجود و زمان می شوند. در سال ١٩٣١ هایدگر تهی کردن وجود از انسان را شرط فلسفی انقلاب ملی می دانست که قرار بود “سرنوشت غرب” را در “فساد این زمانه” تغییر بدهد.
هنگامی که هایدگر در این دوره از آدولف هیتلر صحبت می کند، عنان خود را از دست می دهد و او را یکسره “فرستاده و پیام آور” “وجود” معرفی می کند. او از “پیشوا به عنوان مسرت و بیدارکنندۀ واقعیتی جدید” یاد می کند که “نه فقط مسیر تازه ای را پیش روی اندیشه می گشاید، بلکه تحرکی تازه نیز به آن داده است.” او می گوید که در هیئت پیشوا “یک ارادۀ خارق العادۀ مردمی بیدار شده و در تیرگی ای که جهان را پوشانده به پا خاسته است.” هایدگر تأکید می کرد که از خلال “پیشوا” “ایمانی بزرگ کشور جوان آلمان را فراگرفته و جهان از نو به سوی حقیقت پیش می رود و آلمان پیوندهایش را با قدرت های نخستین بازمی یابد.”
هایدگر حتا یک لحظه نیز در ضرورت “ناسیونال-سوسیالیسم” تردید به دل راه نداد. تنها نگرانی او این بود که “ناسیونال-سوسیالیسم” در میانۀ راه از نفس بیافتد و مسیری را برگزیند که وی مدرنیتۀ حسابگر و فن سالار می نامید و نسبت به آن تنفری عمیق داشت.
در سال ١٩۴١ هنگامی که آلمان هیتلری جهان را به آتش و خون کشیده بود، هایدگر در دفترهای سیاه می نوشت : “همه چیز باید نابود شود. تنها به این ترتیب است که می توان ساختمان دو هزارسالۀ متافیزیک را به لرزه انداخت.”
در پایان جنگ جهانی دوم هایدگر حتا یک کلمه نسبت به قتل عام میلیون ها یهودی، کمونیست، لیبرال و سوسیال-دموکرات ابراز تأسف نکرد. “پتر تراونی” ناشر دفترهای سیاه و مدیر “مؤسسۀ مارتین هایدگر در دانشگاه ووپرتال” گفته است که هایدگر همواره بر این عقیده بود که “یهودیت جهانی” همواره خواسته است آلمان را به زانو درآورد و با شکست آلمان در سال ١٩۴۵ این روح مدرنیته بود که عاقبت بر آلمان ظفر یافت.
1 Comments
کامیار
سلام
جدید و جالب برای من
اما رابطه ی هایدگر با مدرنیته و متافیزیک همزمان کج بوده
و آیا او چیزی میخاست بین آن ها یا ورای آن؟