سکونت در حاشیه شهرها ، نبود فرصت های مدنی و نبود تسهیلات رفاهی مناسب از سوی دولت ، جوانان را دچار سرخوردگی کرده است. در نظام دموکراتیک آموزش ، گروه های هم سن اغلب در مدارس ، دبیرستان ها و دانشگاه ها با هم آموزش می بینند و دوره ی زندگی مشترکی را با هم تجربه می کنند و در هنگام اتمام تحصیلات و ورود به جامعه و بازار کار مسیر شغلی جوانان فقیر و غنی از هم جدا می شود و این امر باعث می شود که آنان آموزش و پرورش را عاملی در محرومیت خود بدانند چرا که نتوانسته اند زودتر به بازار کار وارد شود و درآمدی داشته باشند. اغلب سطوح مشارکت مدنی در بین این جوانان پایین است و فرصت های کمی برای گذارن اوقات فراغت دارند. البته در این میان باید متذکر شد که کمبود وقت در زندگی بسیاری از کسانی که به حاشیه رانده شده اند وجود دارد؛ زمان عامل مهمی در فعالیت های مدنی محسوب می شود ولی نیاز های مالی و تکاپو برای برطرف کردن مایحتاج اغلب زمانی برای این گونه مشارکت های مدنی باقی نمی گذارد.
در علوم سیاسی اصولا یک پوپولیست بیش از آنکه به انتشار افکار خویش یا ارایه ابعاد راهبردی خویش در زمینه سیاست و نظایر آن بیاندیشد، تمایل دارد که چهره وی با تحریک احساسات درونی وبه شکل نمایشی در برابر توده های عظیمی از مردم به نمایش در آید و همین مسایل کافی است تا مقوله رسانه - آنگاه که در اختیارقدرت و معتقدان به باوری پوپولیستی قرار می گیرد به ابزاری قدرتمند برای گسترش موقتی ! این باور در آید اما باید دانست که علاوه بر انگیزه های سیاسی ،وجهه ای تجاری و سودجویانه نیز وجود دارد که شاید چندان هم سیاسی نباشد و در اینجاست که بیش از مفهوم سیاسی پوپولیسم مفهوم اجتماعی «مردم برانگیخته گی»یا تحت الشعاع قرار دادن آنی مردم موضوعیت می یابد.
کار و فراغت ایرانیان جدیدترین سوژهای است که حسن قاضی مرادی برای تحقیق خود انتخاب کرده است. مساله قاضیمرادی در این تحقیق چیستی و چگونگی و در جامعه ما است و به این پرسش اساسی میپردازد که منشا بیاشتیاقی ایرانیان به کار و گریز از فعالیتهایی که میتواند اوقات فراغت را پرکند، چیست؟ این تحقیق به زودی در قالب کتابی تحتعنوان توسط نشر اختران چاپ خواهد شد، اما آنچه در پی میآید بخشی از این کتاب است که به دلایل اجتماعی عدماشتیاق به کار نزد ایرانیان میپردازد.
گذار از فرد به جامعه، گذارى است در آن واحد ناگزیر و خیالین. انسان ها به ناگزیر درون فرهنگ ها زاده مى شوند و هرچند فرهنگ از خلال یک فرآیند طولانى مدت از اجتماعى شدن و یا اکتساب، شکل مى گیرد که تقریباً در سرتاسر زندگى انسان ها ادامه دارد، اما واقعیت حضور انسانى در کنش ها ى اجتماعى- فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و غیره حضورى «فردى»است و فردى باقى مى ماند. در نتیجه جامعه نیز کمابیش مفهومى خیالین است و خیالین باقى مى ماند. البته در اینجا بیش از آن که از «فرد»، مفهوم فلسفى و مدرن آن را که با «سوژه» انطباق دارد، در نظر داشته باشیم، «فرد انسانى» در رویکرد و معناى انسان شناختى آن را در نظر داریم. «انسان» موجودى است پیش از هر چیز «زیست شناختى» و ناگزیر به تبعیت از فیزیولوژى و بیولوژى خویش.
به طور کلی غالب متفکران و نظریهپردازان قرن هیجدهم و بسیاری از متفکران و نظریهپردازان نیمه اول قرن نوزدهم، عقل و عقلانیت و علم و تکنولوژی را بسیار ستایش کردند و آن را کلید حل تمامی مشکلات دانستند؛ آنان در مقابل هر مشکلی راهحل براندازی جهل به وسیله آموزش را مطرح کردند و نوعی آرمان شهر را پیشبینی کردند که در آن همه در پناه عقل و با دوری از احساسات که مایه تعصب و تعارض است، به رضایت و آرامش و تعادل دست خواهند یافت. حتی کسی مثل استیوارت میل که به اعتدال مشهور بود، عقل را در برابر احساسات قرار میداد، و چنان استدلال میکرد که گوئی هر خیری از عقل و هر شری از احساس برمیخیزد. (میل، ۱۳۶۵) اما علیرغم ارزش و اثرگذاری بسیار عقل و علم در حل بنیادی مشکلات بشر، اولاً به هر حال توانائی تغییر محدود بود، ثانیاً در دراز مدت اثر میکرد. به همین دلیل بود که کوتاه زمانی پس از عصر خرد، تردید در نظریههای روشنگری و لیبرالیسم که پشتوانههای نظری آن وضعیت محسوب میشدند، آغاز شد. زیرا علیرغم تحولات بسیار مهم و مفید ناشی از به کار بردن عقل و علم، نه فقط وعدههای بزرگی که در مورد صلح و پیشرفت داده شده بود، تحقق نیافت، بلکه توسعه بورژوازی و اوجگیری کار سرمایهداری صنعتی جوامع بزرگ غرب را به شدت بحرانزده کرد. از یک دیدگاه، تجدد قرن نوزدهم به تدریج با کاهش یافتن اعتماد و اطمینانِ تعدادی از متفکران اجتماعی نسبت به بعضی مفاهیمی همراه شد که مورد اطمینان و یقین بزرگان آغاز عصر مدرن بود.
میان مردسالاری و آموزش به طور کلی و اعمال تبعیض جنسیتی در ورود زنان به دانشگاه به طور خاص، رابطه ی تولید و بازتولید[۱] وجود دارد. مردسالاری به عنوان نظام فراگیر سلطه بر زنان و سرکوب آنان، بر آن است که با تسلط بر ساخت و شیوه ی آموزش، یکی از مهم ترین فرصت های زنان برای تغییر در وضعیت فرودستی[۲] را سلب کند و از سوی دیگر سلب این امکان از زنان، با تحکیم فرودستی به کار مردسالاری می آید و آن را تقویت می کند. اهمیت این امر هنگامی افزایش می یابد که بدانیم بازتولید، یکی از چهار ساختار اصلی سرکوب زنانبه شمار می رود[۳]. از این منظر آموزش و پرورش توانمندترین روش برای اعمال قدرت مردسالاری است زیرا با جامعه پذیری به عنوان یکی دیگر از ساختارهای سرکوب در ارتباط است و مبنای آن به شمار می رود.
خانواده به عنوان واحد مجزا و در عین حال وابسته به اجتماع، دو کارکرد مهم برعهده دارد. کارکرد درونی خانواده به امر محافظت روانی – اجتماعی اعضای خانواده مربوط میشود در حالی که کارکرد بیرونی آن به انطباق اعضای خانواده با محیط و اجتماع برمیگردد. امر آمادگی فرد برای ورود به اجتماع توسط فرایند جامعه پذیری، بهویژه از طریق انتقال فرهنگ جامعه به کودک صورت میپذیرد.
درباره حکومت قانون همه به اتفاق رسیده اند: فردگرایان و حکیمان جامعه گرا در ضرورت وجود قانون تردید ندارند و حتی خودکامگان نیز می کوشند که تجاوز به قانون را با سرپوش «امنیت» و« ضرورت» توجیه کنند. با وجود این، اگر ستایش قانون از حد اعتذال بگذرد و به افراط گراید،زیانبار است:تصنع و تظاهر را رواج می دهد، مرز دونظام قدرت و ارزش را در هم می ریزد و سبب گسترش فنون لفظی و بی اعتنایی به کرامت و نیازهای انسان می شود. یکی از آفات ستایش بیش از اندازه قانون، جواز ورود حکومت به زندگی خصوصی مردم و محدود ساختن آزادی عقیده و بیان اندیشه است که از دیرباز ازنیازهای ابتدایی انسان بوده است. تلاش حکیمان در ترسیم مرز اخلاق و حقوق نیز با این هدف است که حقوق را در قلمرو دولت گذارد و اخلاق را فراتر از قدرت سازد.
رفتار دروغ آمیز بخشی از رفتارهای روزمره ما را تشکیل می دهد و جزء لایتجزای حیات اجتماعی ما شده است . همه ما می دانیم دروغ می گوییم، همه می دانیم مردم دروغ می گویند، همه می دانند ما دروغ می گوییم و بالاخره همه می دانند همه دروغ می گویند. وفاق اجتماعی بر این قرار است. دروغ رفتاری است که در فرایند کلیه رفتار انسانها ثبت شده، جا افتاده و در شرایط مختلف، با اشخاص مختلف به کار برده می شود. عمل دروغ را نه تنها در گفتار و نوشتار که در رفتار و کردار و در فکر و نگاه و سکوت هم می توان بازشناخت.
یکی از نشانهها و معیارهای سنجش میزان رشد آزادیهای اجتماعی در یک جامعه، میزان وجود آزادی زنان و رشد آنان و موقعیت حقوقی آنها است.