مقدمه
جوامع بشری از نخستین گام ها با رفت و آمد، داد و ستد و ایجاد رابطه با یکدیگر، تداوم و تکامل خود را تضمین کرده است. این روابط، امکان اقتباس و گرفتن اختراعات و کمبودهای یک گروه را در زمینه های تکنیکی و فرهنگی از گروه های همجوار فراهم کرده است. رواج ابزار، ادوات، تکنولوژی کشاورزی و دامپروری و مسکن و لباس و خوراک و زبان در بین جوامعی که ویژگی های جغرافیایی یکسانی دارند یک حوزه ی فرهنگی به وجود آورده است. پیچیدگی های اجتماعی و ایجاد سازمان های دولتی و ملی در طول تاریخ تقسیمات سیاسی کشورها را ایجاد کرده نمود که الزاماً با مناطق فرهنگی یکسان نیست. تبادل کالا و تکنولوژی باعث نوعی مبادله ی فرهنگی گردید.
حال چنانچه تراز این مبادله در زمینه ی واردات نسبت به صادرات بیشتر باشد، جامعه ی وارد کننده تحت تأثیر فرهنگ صادر کننده قرار می گیرد و عناصر فرهنگی به تدریج تغییر یافته و فرهنگ مغلوب نکات جدیدی را پذیرا می شود. با این وجود، حس قوم مداری باعث می گردد که پژوهشگران، فرهنگ خودی را تقریباً به صورت فرهنگ برتر و کاملتر در مرکز قرار دهند و فرهنگ های دیگر را با آن بسنجند. این معیار در ارزیابی های اسطوره ی سنتی، اعتقادی و تاریخی همه گروه های اجتماعی وجود دارد. آثار هر یک از گذشته نگاران جهان را که نگاه کنیم، خواهیم دید که دیگران را وحشی، عجیب و غریب و بی تمدن دانسته اند. هرودت، به غیر یونانیان بربر می گوید. منتسکیو، فرهنگ غیر اروپایی را ”توحش“ می نامد و سرخپوستان چروکی آمریکا، نژاد خود را برتر از اقوام سفید و سیاه می دانند.
در حماسه ها و افسانه های تاریخی می بینیم که هر جامعه، صفات نیکو را به خود نسبت داده و پستی را شایسته ی دیگران می داند. مثلاً، هنر نزد ایرانیان است و بس. چنین مفاهیمی در تاریخ حماسی همه ملتها قابل مشاهده است. بنابراین، سنجش امور اجتماعی و آداب و رسوم و سنن قوی به نوع وابستگی فرد و گروه به جامعه یا ملتی دارد که به آن احساس دلبستگی می کند .
فرهنگ کشور ما نیز طی تاریخ خود توسط صاحب نظران زیادی مورد کنکاش، بررسی و تجزیه و تحلیل قرارگرفته است. بر حسب شرایط، بعضی ها نکات منفی را بزرگ نمایی کرده و پاره ای هم با حس میهن دوستی دست به اغراق زده اند. نگارنده، با پیشنهاد استاد بزرگوارم روانشاد دکتر محمد علی طوسی بر آن شدم، پژوهشی کوتاه در مورد نقاط ضعف و قوت فرهنگ ایران انجام دهم. با توجه به افتخار آموزگاری در دانشگاه، در نیمسال اول سال تحصیلی ۸۲- ۸۱ تعداد یکصد برگ کاغذ بین دانشجویان رشته های روانشناسی، علوم اجتماعی، تاریخ، مهند سی برق و مدیریت توزیع گردید. در این برگه ها از دانشجویان خواسته شده بود که هرکدام ۵ نقطه ی ضعف و ۵ نقطه ی قوت فرهنگ ایران را نوشته و باز گردانند. پس از گردآوری برگه ها، با استفاده از روش رده بندی، فراوانی هر یک از موارد در دو جدول، تحت عنوان نقاط ضعف و نقاط قوت، به ترتیب امتیاز از بزرگ به کوچک مرتب گردید. سپس درصد فراوانی محاسبه و روی نمودار دایره ای و ستونی ترسیم شد. گرچه چنین پژوهشی می تواند دید نسبتاً خوبی را ارئه کند اما با توجه به این که نمونه گیری با استفاده از نوع در دسترس بود و تنها بخشی از جامعه را در بر می گرفت نمی توان به طور قطع نتایج به دست آمده را تعمیم داد. اما این نتایج می توانند به عنوان مشتی از خروار فرهنگی جامعه ی ما باشند. لذا، با توجه به همین یافته ها نگارنده پس از بیان مواردی چند در مورد فرهنگ، طی یک نتیجه گیری دلایل احتمالی مؤثر بر نقاط ضعف و یا عوارض فرهنگی بیان شده توسط دانشجویان را با استفاده از دیدگاه های استاد بزرگوار، شادروان شاپور راسخ در فصل چهاردهم کتاب تعلیم و تربیت در جهان امروز، با اندک تغییرات و اظهار نظر شخصی مورد بحث قرار داده است.
تعریف فرهنگ:
فرهنگ مجموعه ی به هم پیوسته ای از شیوه های تفکر، احساس و عمل است که کم و بیش مشخص بوده و به وسیله ی شماری از افراد فرا گرفته شده و بین آنها مشترک است و به دو شیوه عینی نمادین به کار گرفته می شود تا این اشخاصرا به یک گروه ویژه و متمایز مبدل کند.
با توجه به این تعریف، می توان گفت که فرهنگ شامل همه ی فعالیت های بشری اعم از معرفتی، عاطفی یا احساسی و یا حتی حسی-حرکتی است.
این تعریف مشخص می کند که فرهنگ عبارت است از کنش و بیش و پیش از هر چیز با دیگران دوام می یابد. با توجه به این کنش بودن است که می توان به وجود فرهنگ پی برد و حدود آن را معلوم کرد (عباس زاده ۱۳۷۰). بنابراین، تبلور عناصر فرهنگی یک جامعه را در عمل افراد باید دید نه در گفته ها.
شیوه های تفکر به عنوان یکی از عناصر فرهنگ در قوانین، شعائر، مراسم، تشریفات، شناخت علمی، تکنولوژی و علوم دینی، بسیار رسمی و مشخص هستند اما هنر ها، آداب و رسوم متضمن وجود اشخاصی هستند که یکدیگر را از مدت ها قبل می شناسند و با یکدیگر مراوده دارند.
هر قدر شیوه ی تفکر و احساس و عمل کمتر مشخص و رسمی باشد، تفسیر و سازگاری شخصی ممکن و حتی مطلوب است. بنابراین، آنچه پیش از همه چیز فرهنگ را می سازد شیوه های فکر، احساس و عمل مشترک بین افراد متعدد است.
هیچ ویژگی فرهنگی به گونه زیستی یا وراثتی انتقال نمی یابد. دریافت فرهنگ ناشی از اشکال و ساخت و کارهای یادگیری است. ویژگی های فرهنگی همانند ویژگی های همه افراد یک جامعه مشترک نیست. ویژگی های فرهنگی وراثتی نبوده بلکه میراثی هستند که هر شخص باید به دست آورد و از آن خود ساخته و به سمت اجتماعی شدن گام بر دارد. اجتماعی شدن جریانی است که به وسیله ی آن فرد طی حیات خویش همه ی عناصر اجتماعی و فرهنگی محیط خود را فرا گرفته و درونی می سازد.
در میان عناصری که فرهنگ اجتماعی را تشکیل می دهند ارزش ها یا امور مطلوب مقامی بالاتر از همه دارند. جامعه ای که به زورمندی و پهلوانی ارزش می دهد، فرد را چنان تربیت می کند که مرد میدان رزم باشد. به عکس جامعه ای که مقاصد عمرانی دارد، انسان را برای تحقق همان مقاصد پرورش می دهد. برای این که ریشه های عوارض فرهنگی یک جامعه مورد کنکاش قرار گیرد، در آغاز باید فرهنگ حاکم برآن جامعه بویژه ارزش های بنیادی آن را درک کرد و سپس به تحلیل علل پدید آمدن این ارزش ها و سرچشمه ی آنها پرداخت. لذا، با توجه به اظهار نظر دانشجویان در مورد نقاط ضعف و قوت فرهنگ ایران، نگارنده به فرض قابل اعتبار بودن نتایج در این بخش به بررسی علل آنها می پردازد .
خانم فلورانس کلوکن می گوید: هر جامعه ای ارزش های اساسی دارد که عام است و همه ی فعالیت ها و رفتارهای افراد جامعه را تنظیم می کند، و بر جملگی آن تأثیر می گذارد. کلوکن ۵ عامل را در ایجاد نظام ارزشی یک جامعه دخیل می داند.
۱.طبیعت یا سرشت انسان
برخی از فرهنگ ها براین اعتقاد استوار شده اند که آدمی سرشتی شریر دارد و ذات بشر به شر آمیخته شده است. چنین باوری در جنبه های مختلف آن فرهنگ، بویژه نظام آموزش و پرورش آن بازتاب می یابد. مثلاً جامعه ای که معتقد است”تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو و خر“ یا به جای اصل برائت معتقد باشد که همه گناه کارند مگر خلاف آن ثابت شود به نوعی جهت گیری خود را این راستا بنا می سازد.
۲.رابطه ی انسان با طبیعت:
برخی فرهنگ ها بویژه در جوامع ابتدایی بر آنند که انسان اسیر و برده ی طبیعت است و در برابر تقدیر، اراده ای وجود ندارد و به عکس فرهنگ های شکل گرفته درکشورهای صنعتی و توسعه یافته انسان را حاکم بر طبیعت می شمارند.
۳.زمان:
ممکن است تکیه ی یک فرهنگ به زمان گذشته باشد، مانند فرهنگی که اساسش بر سنت های کهن استوار است. در برابر، پاره ای ازفرهنگ ها بیشتر به زمان کنونی یا زمان آینده اتکا دارند. آن که به فردا اندیشناک است، باور دارد که زمان پیوسته دستخوش دگرگونی است و ممکن است هر روز رویداد تازه ای رخ بنماید. از اینرو، باید نگران فردا بود و خود را همواره آماده پیشبازکرد.
۴.دیدگاه فلسفی:
هر فرهنگی درباره ی روابط افراد جامعه با یکدیگر دیدگاه فلسفی ویژه ای دارد. در پاره ای از جوامع، رابطه ی عمودی غالب است. مثلاً اهمیت دادن به اصل و نسب که متقدمان و نیاکان بر مردم امروز حکومت می کنند، در جامعه ای دیگر، رابطه ی متقابل یا افقی حاکم است و اصل تساوی و همکاری در آن جا رواج دارد. سرانجام برخی جوامع هوادار اصل فردیت هستند و آن را بر اصول دیگری ترجیح می دهند.
۵.فلسفه ی زندگی:
بعضی از جوامع و فرهنگ ها به وجود یعنی ”بودن“ و پاره ی به عمل ”کردن“ و دسته ای به ”بودن و شدن“ یعنی صیرورت و دگرگونی اهمیت ویژه می دهند. هنگامی که ”بودن“ ارزش می یابد افراد جامعه چنانکه هستند می نمایند و خوش بودن و خوش زیستن را بر کارکردن و رنج بردن ترجیح می دهند. نشانه ی اتکاء بر اصل عمل یا ”کردن“ ذوق کار و توجه به دنیای عمل و شوق موفقیت در امور است. اما ”بودن و شدن“ پذیرش اهمیت به وجود زندگی انسان است همراه با اعتقاد به دگرگونی پیوسته جهان و آنچه در اوست.
اکنون می توان فرهنگ ایران را در چارچوب همین پنج عامل مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد.
فرهنگ ایران درباره ی ذات انسان چگونه می اندیشد؟
علی رغم متون مذهبی چه در باستان که برابر اعتقاد زرتشت: انسان سرشته دو گوهر نیک و بد بود، یعنی سیرت نیک از اهورا مزدا و سیرت بد از اهریمن سرچشمه می گرفت و نتیجه ی بدی به دوزخ و سرانجام نیکی به مینو وعده داده می شد. همچنین نگرش اسلامی که می گوید ”کل مولود یولد علی الفطره“ و سرشت آدمی را پاک می داند. به گونه ای آشکار که شاید از بد رویداد های تاریخی و آنچه از درون و برون بر این ملت گذشته است ریشه بدواند، سرشت انسان شرور پنداشته می شد. گویی افسانه ی آدم و سقوط او را دلیل آن گرفته بودند، که وسوسه ی گناه و گرایش به آن در انسان طبیعی می باشد.
خواجه نصیر طوسی در اخلاق ناصری می گوید:”چون رضاع فرزند تمام شود به تأدیب و ریاضت او مشغول باید شد پیشتر از آن که اخلاق تباه فراگیرد که کودک مستعد بود و به اخلاق ذمیمه میل بیشتر کند به سبب نقصان و حاجاتی که در طبیعت او بود“ (مقاله ی ۲فصل۴).
بازتاب چنین دیدگاهی درباره ی منش انسانی در روش تربیتی جامعه ی ما دیده می شود که به ادب کردن از راه زجر و تنبیه اهمیت ویژه داده می شود. عدم تمایل ایرانیان به شرکت و همکاری و بی اعتمادی به یکدیگر، بازتاب همین دیدگاه فلسفی در روابط اجتماعی است. و در گذز تاریخ، نیز همین اندیشه راه را بر تسلط دیکتاتورها و حاکمین ستمگر هموار کرده است. در مقابل چنین اندیشه ای، نظر ژان ژاک روسو را می توان قرار داد. او آدمی را نیک سرشت می انگارد. در نتیجه، جامعه را در راه بازداری رشد انسان محکوم می شمرد و حکومت آزادمنش را پیشنهاد می کند. و همین است که دو رویی به عنوان یکی از نقاط ضعف مطرح شده در پژوهش، با فراوانی نسبتاً بالا قابل توجیه می باشد.
تردید فرهنگ ایران در نیکی سرشت انسان که خود معلول عوامل اجتماعی ریشه داری است، در وضع اجتماعی ایران، ازجمله در بی اعتمادی به مردم و به شخصیت فردی و انسانی و کندی پیشرفت نظام آزادمنشی باز تابیده است.
تبلور دیگر این مبنای فرهنگی جامعه ی ایران و امثال آن، توجه بیش از حد به روح در مقابل پرورش جسم است. آن هم با روش های اجباری و پدر سالارانه. تصور همگانی بر این بوده که به قول خواجه نصیر حاجت هایی که در سرشت آدمی است، خصوصاً امیال جسمانی، انسان را به تبهکاری می کشاند. ازاینرو، و بر خلاف دوره ی پیش ازاسلام و چند قرن پس از آن توجه به پرورش تن در ایران کاهش یافت و حتی تصوف و لاابالیگری و ریاضت و تضعیف بدن به امید کمال روحانی ضروری شمرده شد. به یاد داشته باشیم که حکیم سخن می گوید:
زنیرو بود مرد را راستی زستی کژی زاید و کاستی
اما چه حیف که شاید شکست دلاوران، جامعه را به نوعی بدبینی نسبت به پرورش تن وا داشت و نوعی پس رفت و انفعال آغاز گردید. پاره ای از حکمای کهن اشاره هایی به لزوم پرورش جسم کرده اند. اما نباید اشتباه کرد، زیرا چنین توصیه هایی اغلب پس از نهضت ترجمه از فلسفه بونانی گرفته شده است. به عنوان نمونه، در کتاب اول، فن سوم قانون ابن سینا آورده شده است که در ادروار اخیر ورزش، بیشتر کار فرومایگان بوده و نجیب زادگان و مهتران را به زورخانه و مؤسسات مشابه رغبتی نیست. در صورتی که قبل از اسلام ورزش از جمله اساس تربیت اشراف زادگان به شمار می رفت.
گواهی دیگر، همین ممانعتی است که آموزش و پرورش ایران نسبت به برآوردن تمایلات کودک نشان داده است.ابوعلی مسکویه در گفتار دوم کتاب طهاره العراق می گوید: کودک را از لذت هایی چون پرخوری و پوشاک رنگارنگ برحذر باید داشت. کیکاوس ابن اسکندر در قابوس نامه اجازه می دهد که در صورت کاهلی باید کودک را کتک زد تا کاملاً بر تن خود چیره شود و تن را فرمان بردار خویش گرداند.
با توجه به چنین مواردی، دیدگاه بنیادی فرهنگ ایران نسبت به سرشت آدمی به نوعی توجه به شرارت بوده است تا نیکی. در فلسفه ی اسلامی مربوط به صده های گذشته غرض تعلیم و تربیت این بوده است که انسان زاد آخرت گیرد و به خشنودی حق تعالی رسد (امام محمد غزالی,کیمیای سعادت رکن ۲ اصل۱) در این شرایط، بی توجهی به پرورش جسم امری ضروری نبوده تا جایی که پس از حمله ی مغول این بی اعتنایی کم کم شدت افراطی پیدا کرد. نشانه ی دیگر از بدبینی نسبت به سرشت انسان، بیم توانگری بوده است. زیرا، از آنجا که توانگری راه را برشکفتگی هوس ها و کامجوئی انسان می گشاید، باید آدمی را از آن باز داشت.
به باور برخی از صاحب نظرها، کسب ثروت به اندازه ای که از حدود تیازها تجاوز نکند جایز بود و مال (وبال) به حساب می آمد و سیم و رز، موجب فساداخلاق می شد. در متون مذهبی ربح و تنزیل حرام است. حتی اکنون هم درکارکرد بانک ها نیز نام آن را عوض کرده و به کارمزد تغییرداده اند. بازتاب این اندیشه در بین مردم بویژه اقشار مذهبی ولو به ظاهر، نوعی بدگویی نسبت به دنیا و اموال مادی است. اصل تعلیمات نظری در آموزش وپرورش، براین امر استوار است که هیچ سود مادی نباید در برابر پرورش دادن به آموزگار تعلق گیرد. زیرا چنین امری توهین به معلم است. لذا، وقتی افراد به حداقل تأمین احتیاجات خود با نان بخور و نمیری قانع باشند، مسلما ًدر پی ابتکار و کوشش برای وسعت زندگی نمی روند.
سازمان پرورش رسمی و غیررسمی ایران در دوران گذشته، بازتابی از کوچک شماری سرشت انسان بوده است. روابط قهری و جبری میان پدر و فرزند، استاد و شاگرد، معلم و دانش آموز و اطاعت و تبعیت مطلقی که کوچکتر از بزرگتر می کرد و اهمیت مبالغه آمیزی که به حفظ و نقل دقیق قول بزرگتر می داد، نشانه ی دیگری از بازداری انسان از شرارت ها و کنترل وی می باشد.
بنا بر آنچه گفته آمد، عوامل تاریخی و اجتماعی مؤثر بر چنین بینشی بنیادی درباره ی سرشت انسان را می توان به شرح زیر خلاصه کرد:
۱. اشغال ایران توسط اسکندر: تسلیم ایرانیان در مقابل اعراب به دلیل عدالتخواهی و فرار از ستم جباران و درماندگی آموخته شده از ناهمگونی متون اسلامی با اعمال حاکمانی که پس از اسلام بر ایران حکمرانی کردند و پس از آن تهاجم وحشیانه ی مغول ها و پیروزی نظام ایل نشین و زندگی ساده ی شبانی بر نظام فئودالی و زندگی شبه اشرافی پر تجمل شهری، اصل توجه به خوشی و کامروایی و دنیا محکوم گردید. به تبع آن، انسانی که به این امور می پرداخت فطرتاً گناهکار تصور می شد. در حالی که خود حاکمان از نعمت خوشی و لذت دنیا بی بهره نبوده اند.
وجود اقوامی که به ایران زمین تاخت آوردند و ایرانیان را از دم تبع گذراندند نیز خود دلیل محکم تاریخی دیگری بر شرارت سرشت انسان بود.
۲. تصوف: این عامل، خود زاده ی شرایط ناگوار زمانه و یک نوع خیزش بازگشت به درون، و گریز از واقعیت بیرون بوده است. بدون هیچ گونه تردیدی تصوف ریشه در آیینهای مسیحیت، مانویت و آئین بودایی داشت.
تصوف، رهاکردن سودای تن، خوار داشتن آن و ریاضت کشی را پیشنهاد می کرد. لازم به گفتن است که مایه های تصوف و عرفان را درخود اسلام نیز می توان یافت. تفسیر مذهب از حوادث ناگوار و بلایا و سوانح که آنها را نتیجه ی عمل انسان می شمرد و دلایل آن ها را با پدیده های غیرطبیعی تبین می نمود همراه با بروز مصیبت هایی که سرزمین ایران را ویران کرد و مردم را نسبت به ذات و شرست انسان به بدبینی کشانید (ازماست که برماست) توجه افراطی به آخرت و بی اعتنایی به دنیا، همه از آموزه های مذهبی بود که در آن شرایط نامناسب سیاسی رواج پیدا کرد.
۳. حکومت مطلقه و خانواده ی پدر سالاری: این پدیده، به بزرگ خاندان قدرتی مطلق نسبت به گروهی وسیع از خویشاوندان می داد. وجود چنین سلسله مراتب سختی در حالی که خود نشانه و بازتابی از بی باوری به فرد و شخصیت انسانی بود، در ایجاد کم اعتقادی، گریزاز مسئولیت، عدم صداقت، دورویی و حتی دزدی و سایر نقاط ضعف فرهنگ ایران مؤثر افتاده است.
بررسی های روانشناختی درمورد شخصیت قوی نمای ضعیف کش، نشان داده است که کوچک شماری منش خرد ها توسط اقتدارگرایان، تأثیر منفی زیادی بر رفتار آینده ی انسان می گذارد و انسانی چاپلوس و متملق نسبت به قدرتمندان تجاوزگر به حقوق ضعیفان پدید می آورد، این پژوهش ها، بیان می کنند که آدم های ضعیف کش قوی نما، سرشت انسان را شر می دانند. آنها، تنها رابطه صحیح اجتماعی را سلطه و چیره شدن قوی و اطاعت و تسلیم ضعیف می پندارد. چنین منشی، پیوسته متکی به دیگری است و معتقد به دخالت قضا و قدر در همه ی امور و پیرو سرنوشت بودن. اما در کشورهای توسعه یافته، سمفونی پیکار اراده با سرنوشت و شکست سرنوشت، توسط بهتوون نواخته می شد، در حالیکه اصل آنرا می توان در قرآن کریم، آیه ۱۱ سوره رعد پیدا کرد (سرنوشت هیچ قومی تغیر نمی کند مگر به دست خودش). اما همین موضوع موجب غرور آلمان ها (هر چند استفاده بی جا) شد و یکجا نشینی و انفعال عملی نابخشودنی، و سرنوشت عاملی سرکوب شده که بازتاب آنرا می توان در پیشرفتهای آلمان پیش و پس از جنگ مشاهده نمود.
اکنون این پرسش مطح است که اگر شخصیت عمومی مردم ایران، متهم به برچسب چنین ویژگی هایی نباشد، این همه اشعار و مدیحه سرایی بی حقیقت، تملق و نیرنگ و کارهای زیرجلکی و حیله گری هایی دیده شده درتاریخ و ادبیات ایران را چگونه می توان توجیه و تفسیرکرد؟ کنش و واکنشهای اجتماعی نظیر: چاپلوسی دانش آموزان و دانشجویان در برابر معلم و استاد زورمند و بزک کرده، سر ساییدن کارگر برابر کارفرما، التماس مشتری برابر فروشنده، ریا مسافر برابر راننده، دروغگویی مردم برابر پلیس، رشوه دادن مراجعه کننده به ارباب رجوع، خشوع و خضوع وکیل مجلس برابر موکل قبل از انتخاب، و درماندگی و چاخان موکل برابر وکیل بعد از انتخاب و هزاران مورد دیگر، آیا همه نشانه ای از شخصیت سرکوب شده مردم نیست؟.
ظاهراً ایل نشینان که جامعه آن ها بر اساس خانواده ای پدر سالارانه و قدرت مطلقه پدر بر فرزندان بنا شده است، این طرز روابط اجتماعی را در ایران رایج کرده اند. واضح است که، سپردن قدرت مطلقه به دست بزرگ خانواده ی وسیع در جامعه ای که از شکارگران و شبانان کوچنده ترکیب شده، ضرورت بیشتر دارد تا درجامعه ای مستقر به کشاورزی که با پیشه و هنر شهری امرار معاش می کند. واقعیت این است که در برابر حکومت مقتدر و آمرانه پدری که به تحکم و بی عدالتی با فرزند رفتار می کند، فرزند نیز برای بقا و دوام خود ناچار، کوبیدگی شخصیت خود را آشکارا قبول خواهد نمود. و در پنهان نیز به زیرکی، ریا و مکاری خواهد پرداخت. چنین فردی در برابر زورمند چاپلوس است و در زیر، برای او می زند. یا آنکه جبراً به تلافی، نسبت به زیر دست، پرخاشگری، ستم و تعدی می کند. در چنین وضعیتی، صراحت لهجه از بین می رود و تقیه پیشه می گردد.
از توضیحاتی که آورده شد، می توان تا حدودی دیگر تمایلات اساسی فرهنگ ایران را هم استنباط کرد. ایجا است که انسان بنده ی طبیعت و بازیچه ی حوادث و بلهوسی های آن پنداشته می شود. زیرا، آینده نامعلوم و اطمینان به جهان گذرنده ی متغیر ناممکن است.
درطول تاریخ ایران، مردمان گاهی به گذشته و بیشتر به اکنون و حال حاضر توجه نموده اند. لذا، بی جهت نیست که صوفی را ابن الوقت گفته اند. هرچند که مذهب نگران فردا و آخرت است، اما مردم ما غالبا ًسودای حال و گاهی گذشته دارند. باید بپذیریم که فرهنگ ایران زمین تحت تأثیر چنین اندیشه ای گرفتار دشواریهای بسیاری بوده است. برای توجیه موارد فوق کافی است به سروده خیام به عنوان نماینده ی فرهنگ ما در گذشته که هنوز هم جایگاهش تر و تازه است توجه نمود:
دریاب که از روح جدایی خواهی رفت
در پرده ی اسرار خدا خواهی رفت
خوش باش ندانی زجا آمده ای
می نوش ندانی به کجا خواهی رفت
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
اشعار فوق، بیانگر حال نگری در فرهنگ ایران زمین است. که خود زاییده ی همان نکات پیش گفته در مورد نگرش ایرانیان نسبت به سرشت انسان می باشد.
از طرف دیگر، دو تمایل اساسی فرهنگ ایران، یعنی احساس عجز در مقابل طبیعت و وابستگی زیاد به زمان حال، در کلیه ی سطوح جامعه ی ما ریشه دوانیده است. به عنوان نمونه، توجه اندک به آموزش های فنی و عملی در نظام آموزشی ما خود بیان گر غلبه طبیعت بر انسان است و بی توجهی به کارهای پر زحمت و طولانی مدت مثل پژوهش، تجلی همین بی اعتنایی مردمان به فرداست. چنین عملکرد فرهنگی ریشه ی فلسفی دیگری نیز دارد و آنهم اولویت دادن به اصل”بودن“ نسبت به ”کردن“ یعنی اصل وجود و زیستن نسبت به شدن و عمل بوده است. در این زمینه باید گفت که وقتی ملتی پیوسته در معرض تهاجم اقوام وحشی بوده و هر چند گاهی مهاجمان نفس تازه کرده و تمام اندوخته های فرهنگ و برآیند زحمات گذشته ی آن ملت را به یغما می برند، پس ضرورت بودن و زنده ماندن سودای اصلی آن ملت می شود. و دیگر، موضوع چگونه بودن و چه کاری کردن از اهمیت می افتد. در اینجا، زندگی متمدن به دوره ی بقا تنزل و بازگشت خواهد کرد. اما در نگاه ایرانی این”بودن“ هم ثابت انگاشته نمی شود و گاهی اصل صیرورت و تغییر پذیرفته می شود. وقتی اشعریه به جای اصل انسانی به فضل یزدانی معتقد شدند و مانند کالون که قرن ها پس از آن چنین سختی را تکرار کرد، بدان قائل شدند که عمل انسان نیست که رستگاری را می خرد، یا وقتی گروهی زیاد از فلاسفه شرق، وجود را اصل و ماهیت را فرع دانستند معلوم شد که جملگی زاده و پرورده ی فرهنگی هستند که در آن همیشه عمل آدمی به نتایج مطلوب نرسیده و حاصل درخشان فعالیت مردم را بازی زمانه و غلبه ی اقوام به دور از تمدن، هر چند گاه یک بار برباد فنا داده است.
البته، نباید تنها تقدم و غلبه ی ارزش ها و اصول ”بودن و گردیدن“را بر اصل ”کردن“در فرهنگ ایران، علت تأخیر رشد و یا تسلسل فرهنگی در این سرزمین دانست، بلکه مطامع استعماری در ایران و دخالت های نابجای استعمارگران، نیز سبب بسیاری از عوارض فرهنگی شده است. هر گاه ملت ایران به نقطه ای از اوج یک عارضه می رسند که جان به لب شده و خیز برای دگرگونی برمی دارند؛ استعمار دست به کار شده و از طرق گوناگون، چون تهاجم مستقیم نظامی، اجیر کردن رهبران خبره، حذف سردمداران و سایر ترفندها مسیر را منحرف می کند. و چنین است که همیشه در فکر حفظ وضعیت موجود می باشیم. اما راه باز است و مبانی حرکتی در یک سرزمین زرخیز چه از نظر منابع فکری و چه مالی مهیا، پیش به سوی جامعه ای راستین و به دور از هرگونه نا راستی.
کتابنامه
– راسخ، شاهپور (۱۳۴۲).تعلیم وتربیت در جهان امروز.تهران:کانون تربیت
– طوسی، محمد علی (۱۳۷۲). فرهنگ سازمانی.تهران:مرکز آموزش دولتی
– علاقبند، علی (۱۳۷۲). جامعه شناسی آموزش و پرورش،.تهران:بعثت
-گی،روشه (۱۳۶۷). کنش اجتماعی.مترجم هما زنجانی زاده،مشهد:دانشگاه فردوسی
منبع: کازرون نیوز