روش علامه مبتنى بر دیدگاه فلسفى است؛ به این معنا که وى همانند دیگر فلاسفه سیاسى در پى ارائه بهترین جامعه و نظام مدنى است. در همین راستا، وى افعال و سنن ضرورى چنین جامعه اى را بطور کلى بحث مى کند. از سوى دیگر، علامه ابزار و شیوه هاى عملى مسائل سیاسى را به فقه احاله مى دهد. البته، وى همانند فقها بر تبعیت سیاست از مذهب تإکید نمى کند ولى بر این نکته پافشارى مى نماید که حکومت از ضروریات بشر است و دین نیز ضروریات انسان را امضا مى کند. با این حال، وى بر این مطلب که سیاست به طور مستقیم از فلسفه ناشى مى شود، تإکیدى ندارد. ولى از طریق طرح مسائل عقلى به ولایت و حکومت مى رسد. بنابراین، مى توان گفت که علامه اصول اسلامى را تابع مسائل طبیعى و عقلانى مى داند. همین برخورد را در درک علامه نسبت به ماهیت هدف غایى بشر مى توان دید. در این زمینه، اگر چه اختلافى بین نظریه علامه با فقها دیده نمى شود، با این وجود وى معتقد است سعادت و کمال انسان تنها از طریق جامعه مطلوب مورد نظر انسان تإمین مى شود و این گفته بى شباهت به گفته افلاطون نیست که سعادت انسان را از طریق جامعه مدنى امکان پذیر مى بیند. در نتیجه، مى توان گفت که روش علامه در بین فقه و فلسفه در حال آمد و شد است و از یک رهیافت به دیگرى مى رسد.
قرن بیستم جولامگاه دیدگاه های اندیشمندانی بود که سیاست را موضوع مستقلی برای پرداخت نمی دانستند. اقتصاد یا فرهنگ از دیدگاه این متفکرین مرجع شناسایی وتفسیر کنش سیاسی تلقی می شد. اما دراواخر قرن بیستم متفکرین واندیشمندان جایگاه فراختری برای پرداختم مستقل وبلاواسطه به سیاست تدارک دیدندوآرنت وفوکو دو اندیشمندی بودند که سیاست ورفتارهای نبعث از قدرت را نقطه عزیمت تبیین سایر وجوه حیات اجتماعی ارزیابی می کردند. این نوشتار به وجوه افتراق اندیشمندان ابتدا وانتهای قرن بیسم در زاویه دید به شان وکارکرد کنش سیاسی می پردازد. دوکلان روایت درفلسفه سیاسی قرن بیست، برای تبیین ریشه ها وآبشخورهای کنش سیاسی ارائه شده بود.
موجودى که نامش آدمى است، با تمییز خوب از بد و شایست از ناشایست آدمى شده است. این که قواعد و دستورهاى زندگى خوب و شایسته از کجا آمده است، مطلب دیگرى است. آدمى از زمانى که در زمین مقام کرده، همواره ملزم به رعایت قواعد و دستورالعمل هایى بوده است و این دستورالعمل ها هم از حیث مبدأ و منشأ و هم از حیث ضمانت اجرا متفاوت بوده اند. مردم قوانین و قواعد را وضع نکرده اند، بلکه وقتى به مرحله رشد رسیده اند دریافته اند که باید رفتار و گفتارشان تابع قواعد و در هر کارى حدودى را رعایت کنند. بعضى از این قواعد منشأ الهى و فوق بشرى داشته و بعضى دیگر را قانون گذاران و دانایان اقوام تقریر و وضع کرده اند. قواعد و احکام دینى اگر اطاعت و اجرا نشود گناه است و گناهکار در آخرت معاقب خواهد بود. در کنار این دستورالعمل ها قواعد و قوانین دیگرى هست که اگر طبق آنها عمل نشود شخص سرپیچى کننده و متخلف، مجرم شناخته مى شود و به مجازات مى رسد این ها قوانین حقوقى و حکومتى است.
مهم ترین مسئله درباره فرانتس فانون این است که زندگی و کارهای وی با چالش های بسیار عظیمی روبه رو بود. وی به عنوان یک روانپزشک در بیمارستان های مستعمرات فرانسه کار می کرد و از سوی دیگر یک نویسنده بود و در دوران جنگ آزادی بخش الجزایر نیز کار خود را به عنوان سفیر در دولت موقت الجزایر به پایان رساند. وی به عنوان یک فرانسوی به دنیا آمد و در واشنگتن به عنوان یک شهروند الجزایری از دنیا رفت. آثار فانون به عنوان یک شخصیت و روشنفکر سیاسی تاثیر عظیمی بر علوم اجتماعی برجای نهاد. سه اثر مهم وی از چرخش بنیادین در تحلیل سیستم های استعماری و نحوه تاسیس، دریافت و نهایتا زیر سئوال بردن آنها حکایت می نماید.
بااینکه بیش از دوسده از نگارش کتاب «پدیدارشناسی ذهن» هگل گذشته است، این اثر نه فقط تازگی خود را ازدست نداده، بلکه مرتبا درسطح جهانی و بزبانهای مختلف تجدید چاپ می شود. همواره پژوهشهای متعدد و مباحث مهمی حول مفاهیم فلسفی این کتاب درجریان بوده که معمولا، دانسته یا ندانسته، برزمینهای از تحولات عمیق اجتماعی شکل گرفته است. بویژه فصل “آزادی مطلق و ترور” این اثر مورد تأمل بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته که بنوعی درصدد پاسخگویی به چرایی ظهور ترور ازدرون انقلابات قرن پیش و نیز عصر حاضر بوده اند.
بِنِدیکتوس دِ اسپینوزا فیلسوف هلندی سده هفدهم از زمره فیلسوفانی بود که گفته رودکی درباره او راست میآید که در سوگ شهید بلخی ضایعه فقدان او را «از شمار دو چشم یک تن کم، اما از شمار خرد هزاران بیش» توصیف کرده بود. اسپینوزا نخستین فیلسوف یهودیتبار دوران جدید اروپا بود که در خانوادهای از مهاجران پرتغالی در ولایات متحده به دنیا آمد. خانواده او از شمار یهودیانی بودند که به دنبال فتح مجدد شبهجزیره ابیریا ــ شامل اسپانیا و پرتغال ــ که بر فرمانروایی مسلمانان پایان داد، در اوج تفتیش عقاید، به ظاهر به مسیحیت گرویده بودند، اما در باطن به دیانت پدران خود بودند.
دانسته است که هگل خواندن روزنامه های صبحگاهی را به عبادت ترجیح میداده و از دانشگاهها بمنزله "کلیساهای ما" یاد می کرده است. مع الوصف، به اعتبار عبارتی از وی که خود را یک "لوتری" نامیده، باوری سمج درتاریخ ریشه بسته که هگل نسبت به "رفرماسیون" و تحولات بعدی آن نگرشی غیر انتقادی داشته است. معضل این جستار تبیین اهمیت رفرماسیون دراندیشه هگل، پی آمدهای آن و درحدامکان استفاده از دستاوردهایش برای زمان کنونی است. همینجا باید اقرار کنم که قطعه قطعه کردن منظومه فکری هگل و پرداختن به یکی از وجوه آن، ذاتا با روح فلسفه هگل در تعارض است. لذا مطمئنا این سطور حاوی نقایصی اساسی است که امیدوارم بواسطه بحث، تعاملات و بازنگریهای بعدی مرتفع گردد. این نویسنده حتی المقدور سعی دارد در این نگاه اجمالی، بجای استناد به تعابیر دیگران، مستقیما به خود هگل رجوع کند تا او خود زبان سخن بگشاید.
ریچارد رورتی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی در ۱۹۹۱ مقاله ای را منتشر ساخت تحت عنوان «اولویت دموکراسی بر فلسفه» که حاوی ایده ها و نکات بسیار مهم و بحث برانگیزی بود. توجه به «عنوان» عجیب این نوشته، می تواند دریچه ای به فهم هرچه بهتر محتوای آن بگشاید. با طرح یک سؤال به این موضوع می پردازیم. اساساً چگونه اولویتی را می توان برای دموکراسی، به مثابه یک الگوی اقتدار سیاسی و یک نهاد اجتماعی مدرن، نسبت به فلسفه به منزله یکی از شاخه های علوم انسانی تصور کرد؟ میان دو امری این چنین غیرهم سنخ بحث از اولویت یکی بر دیگری، قدری غیرمعمول نمی نماید؟
«در همه دورهها، دوستان صادق آزادی، انگشتشمار بودهاند و موفقیتهایشان، متناسب با تعداد اندک آنها بوده است. ایشان به خاطر همکاری با کسانی که هدفهایی متفاوت داشتند، بر مشکلات فائق آمدهاند. این اتحاد همیشه خطرناک است و بعضی مواقع، فاجعهبار بوده است که دلیل آن، تسلیم شدن به رقبایی است که با اساس قانون، در تعارض بودهاند.»(لرد اکتون)
آیزایا برلین از مهم ترین متفکران سیاسی لیبرال در قرن بیستم و از جمله کسانی است که مانند هایک، پوپر و آرنت، مهاجرت را به زندگی تحت امر حکومت های توتالیتر ترجیح داد. با وقوع انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، او به همراه خانواده اش به انگلستان رفت و بعدها طی جنگ دوم، خانواده او توسط نازی ها کشته شدند. این تجربه شخصی و البته آموزش انگلیسی او بر اندیشه ضدتوتالیتاریانیستی اش تاثیر آشکار گذاشت. تلاش های علمی او در آکسفورد بر پایه فهم نقش اندیشه ها در سیاست بود. او اساس حکومت های توتالیتر را تفکر مونیستی می داند و مبنای نظریات سیاسی او دفاع از پلورالیسم است.