اگرچه سال های بسیاری از درگذشت حسن تقی زاده گذشته، اما در فضای سیاسی و روشنفکری هنوز نقل ها، گفته ها و قضاوت های بسیاری درباره او بر سر زبان هاست بنابراین می توان گفت تقی زاده برای خود یک تاریخ است. از مشروطه تا مجلس سنا و از تبریز و تهران تا برلین و لندن. او در عمر ۹۲ ساله خود هم در رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری دخالت مستقیم و غیرمستقیم داشت و هم در فعالیتش ادوار مختلفی را از سر گذراند و هر دوره بنا بر حسب افکار و احوالش میل به سمتی می کرد و دست به فعالیتی زد. به گونه ای که می توان از چهار تقی زاده سخن گفت و نوشت: تقی زاده آرمان گرا با سری پرشور و زبانی آتشین، تقی زاده میانه رو و عاقل، تقی زاده محقق و پژوهشگر و سرانجام تقی زاده در مقام سیاستمدار کهنه کار. جوانی دوره آرمان گرایی او بود. در میانسالی به اعتدال و میانه روی رسید و هرگاه مجال و فرصت می یافت فعالیت سیاسی می کرد و هرگاه عرصه را بر خود تنگ می دید کنج عافیت می گزید و سرگرم تحقیق و پژوهش در فرهنگ و تمدن ایرانی می شد و در دوره کهنسالی سال های انزوا و حاشیه نشینی اش را در مجلس سنا گذراند.
مسأله مهم اندیشه سیاسی مدرن که ذهن اغلب فیلسوفان سیاسی را به خود مشغول کرده است، مقوله «مشروعیت امر سیاسی» است. این سؤال به معنای خاصِ دنیای مدرنش کاملاً جدید است و در گذشته موضوعیت نداشته است. چرا که در گذشته عموماً «حقیقت» مقولهای عینی و مستقل از اذهان، فرهنگ و موقعیت پنداشته میشد و بر اساس همان حقیقتِ عینی و عام، بایدهای الزامبخش اخلاقی نیز استخراج میشد، تا مبنایی برای مستقر شدن نظم سیاسی و صورتبندیهای نهادی باشد. از این رو چندان در گذشته سؤال و مسألهای با عنوان بحران مشروعیت وجود نداشت. حال این سؤال پیش میآید که چه چیز در دنیای جدید «مشروعیت سیاسی» را به مسأله بدل کرده است؟
شایسته سالاری(Meritocracy) به بیان ساده می تواند تعبیری از ایدولوژی "آنهایی که شایسته اند , موفق می شوند وآنها یی که موفق می شوند , شایسته اند.!" باشد. سابقه تاریخی چنین رویکردی را در اروپا(بعد از عصر روشنگری) میتوان در تفکرات فیلسوف بریتانیایی "جان استوارت میل" یافت. او که از طرفدارن سرسخت شاینده سالاری بود حتی معتقد بود : افراد تحصیلکرده می توانند امتیاز رای بیشتری نسبت به تحصیل نکرده ها داشته باشند.!
وینستون چرچیل در یکی از سخنرانیهای خود در مجلس عوام انگلیس گفت: "دموکراسی بدترین نوع حکومت است - باستثنای انواع دیگری که گاه و بیگاه تجربه شدهاند."! شاید بتوان این جمله زیرکانه چرچیل را به برادر دوقلوی دموکراسی یعنی " نظام سرمایه داری" نیز تعمیم داد. طرفداران " نظام سرمایهداری" قائل به این ادعا هستند که" نظام سرمایه داری یا همان کپیتالیسم بهترین نظام اقتصادی، اجتماعی از میان بدترینها است.!. امروزه حکمفرمایی این نظام اقتصادی را تقریبا در تمام ساختارهای سیاسی اقتصادی دنیا میتوان دید. هر کشوری ورژن مورد علاقه و نیاز خود از این نسخه تجویز شده در قرن ۱۶ را، در سرزمینش برپا کرده است. اما سوال اساسی که اینجا پیش میاید این است که : اگر "نظام سرمایه داری" بهترین است پس چرا هر روز شکاف بین فقرا و ثروتمندن در دنیا عمیق تر میشود.؟ گویا "کارل مارکس" تا حدود زیادی جواب این سوال را پیدا کرده بود!. شاید به جرات بتوان گفت که مارکس مشهورترین و سرسخترین منتقد "کپیتالیسم" در تاریخ است. هرچند که سیاهترین دیکتاتوریهای قرون ۲۰ و ۲۱ الهام گرفته از مانیفیست "مارکس" بوده است. از سوی دیگر شاید ساده لوحانه انگاری باشد اگر ما سعی کنیم تمام اندیشههای مارکس (منظور نویسنده تنها نظریههای اقتصادی ایشان می باشد) را یکجا و دست نخورده به زباله دان تاریخ پرتاب کنیم. مارکس معتقد بود که هرچند کپیتالیسم به نحو قابل توجهی میزان بهرهوری و تولید را بالا میبرد، اما در عین حال عوارض دردناک و اجتناب ناپذیری را به جامعه تحمیل میکند.
سکولاریسم دیدگاهی است که مخالف حضور دین در عرصههای سیاسی ـ اجتماعی است. برداشتهای متفاوتی از این دیدگاه وجود دارد که در یک تقسیمبندی کلی میتوان آن را به «سکولاریسم افراطی» و «سکولاریسم معتدل» تقسیم کرد. سکولاریسم افراطی، اصالت و حقانیت دین را نفی کرده، آن را یک امر غیرالهی و حتی خرافی میداند؛ در حالی که بخش معتدل آن با پذیرش گوهر دین، قلمرو آن را صرفاً در چارچوب امور فردی تعریف میکند. دین به عنوان آیین زندگی تنها طریق مطمئن برای نیل به کمال و سعادت بشر است. دین اسلام برای تأمین نیازهای اساسی بشر احکام و معارفی ارائه داده است که نیازمند سلطه در مسائل سیاسی ـ اجتماعی است. علاوه بر کتاب و سنّت، تاریخ سیاسی اسلام نیز پیوند وثیق بین دین و دولت را نشان میدهد.
سکولاریزم واژه اى لاتینى است در فرهنگ غرب که در معانى گوناگونى از قبیل «جدا انگارى دین و دنیا»، «غیرمقدس و غیرروحانى»، «عقلانیت»، «علم گرایى و علم پرستى»، و «مدرنیزم» استعمال مى شود. واژه ژرمنى آن «Weltich» به معناى «این جهانى»، ناظر به دنیاى کنونى و مسائل مربوط به آن است. اولین بار این واژه به جریانى اطلاق شد که مطابق معاهده سال ۱۶۴۸ م وستفالى (Wes tphalia) کلیسا، بخشى از ثروت ها و سرزمین هاى تحت نفوذ خود را از دست داد. با گذشت زمان، سکولار در معانى جدید و گسترده اى به کار رفت که «جدا انگارى دین از عرصه سیاست، حکومت و اجتماع» در سده هاى اخیر، معناى شایع و متیقّن آن است. در دهه هاى اخیر، سکولاریست ها در به حاشیه راندن دین از صحنه اجتماع بسنده نکردند، بلکه با برداشتى جدید از سکولاریزم، آن را در معناى نفى و انکار اصل دین و آموزه هاى فراطبیعى به کار بردند.
والاترین آرمان کنفوسیوس حکومت جهانی بود که آن را «هماهنگی بزرگ» ( Dadung ) میخواند. به اعتقاد او اولین پله پیشرفت اجتماعی به صورت یک «جهان بی نظم» آشکار میشود. پله دوم به شکل یک «جهان آرامش کوچک» یا نزدیک شدن به صلحی که همه امیرنشینها را از نظم برخوردار میگرداند. پله سوم «هماهنگی بزرگ» ساده و دلپذیر است که وصفش این است: آنگاه که « دائو» بزرگ را عمل میکردند یک روح بهروزی همگانی جهان را سرشار کرده بود.
در وهله اول، دیدگاه شریعتی در قبال مارکسیسم متناقض به نظر میآید. گاهی شدیدا به محکومکردن آن میپردازد و گاهی نیز در جای دیگر مفاهیمی را از آن آزادانه به عاریه میگیرد. این تناقض ظاهری، باعث میشد که بعضیها او را از نظر سیاسی ضدّ مارکسیسم قلمداد کنند، دیگران تصور میکردند که او مارکسیستی است که عقاید واقعی خود را تحت پوشش اسلام پنهان میدارد، افراد دیگری هم بودند که او را یک فرد مبهوت و یک روشنفکر متحیّر معتقد به خط سوم قلمداد میکردند. این تناقض ظاهری، هنگامی برطرف میشود که بدانیم از نظر شریعتی سه مارکس و بنابراین سه تعبیر مارکسیستی جداگانه وجود دارد...
آنچه به شکل فرقه ای خاص با عنوان معتزله در اندیشه اسلامی معرفی میشود، به فرقهای برمیگردد که واصل بن عطا در بصره تاسیس کرد (۱۳۱-۱۰۵)و در عهد هشام و دیگر خلفای اموی و در دوره عباسی تداوم یافت. در این دوران فتوحات اسلامی به رکود رفته بود و مسلمانان در شهرها مستقر شده بودند. در آغاز اسلام، مسلمین در شبه جزیره عربستان ایمانی ساده داشتند و در مساله وحی چون و چرایی نمیکردند. اما اعراب که دست به فتح کشورهای دیگر زده بودند، به خواست خود رسیدند و بر تمدنهای بزرگ آن روزگار تسلط یافتند. آنچه به دیگر مسلمان انگیزه فتح و استیلا بر سایر ممالک را تزریق میکرد، احساس برتری دینی شان بر سایر ادیان بود. بعد از جنگهای فراوان و تسلط یافتن بر سایر کشورها، حفظ مرزهای فتح شده در اولویت بود. اگرچه با تصاحب ثروت ممالک اشغالی سپاه کافی برای حفظ مرزها و جلوگیری از شورشها فراهم آمده بود، اما به هر حال آنچه پشتوانه این استیلا بود، صبغه دینی و اعتقادی داشت. با آنکه کشورهای دیگر با اعمال قدرت خلع سلاح شده بودند، اما به هر حال نظام حاکم برای اثبات هویت خود باید پاسخگوی اندیشههای قدیمیتر آنها میبود.
سدهیِ شانزدهم روزگارِ شگرفی ست که در آن چیزی به نام اروپا و تمدنِ اروپایی با قدرت و شکوهی بیمانند از دلِ جهانِ قرونِ وسطایی زاده میشود. نیروهایی که از سدهیِ دوازدهم رفته-رفته بر هم انباشته شده و از سدهیِ چهاردهم با رنسانسِ ایتالیا سخت فشردهتر شده بودند، در این سده نیرویِ زایایِ خود را از سویی در شکافتنِ سینهیِ اقیانوسها به دستِ دریانوردانِ بیباک و ماجراجو برایِ یافتنِ «سرزمینهایِ ناشناخته» نمایان میکرد و، از سویِ دیگر، در جنب-و-جوشِ شگرفِ نقاشان در هنرآوری با شگردهایِ تازهیِ نمایشِ چشمانداز، و نیز فهمِ نویافتهیِ علمی بر بنیادِ مشاهده و تجربه و ذهنِ کنجکاو در پیِ هر گونه کشف و اختراع. در این دوران بود که اروپا این نام را به خود گرفت و به «اروپایی بودنِ» خود در برابرِ دیگر تمدنها و فرهنگهایِ بشری آگاه شد. اروپاییان در مقامِ کاشفانِ خطرپیشه کرهیِ زمین را در دریا و خشکی پیمودند. پیشاهنگیِ ماجراجویانِ اروپایی در شکافتنِ سینهیِ اقیانوسها و پیمودنِ قارههایِ دیگر و دستاندازیهایِ استعمارگرانه سببِ «کشفِ» دیگر فرهنگها و تمدنها شد، و از آن جا هشیاری به خود و تاریخ و فرهنگِ «اروپاییِ» خود و احساسِ برتری و سرفرازی از آن. و در این پهنهیِ تازهیِ جنگِ قدرت بود که دولت-ملتهایِ نوخاستهیِ اروپایی، بریتانیا و فرانسه و هلند و اسپانیا و پرتقال، بر سرِ سروری بر اقیانوسها و سرزمینهایِ نویافته به رقابت و ستیز برخاستند. همچنین، در همین دوران بود که مشاهدهگریهایِ جهانگردانه در بارهیِ شگفتیهایِ زندگانیها و فرهنگهایِ بشری در این سو و آن سویِ عالم و همسنجیِ آنها زمینهیِ پیدایش و پرورشِ علومِ انسانی را نیز فراهم کرد.