اولین سنگ بنای شخصیت گاندی را مذهبی بنا نهاد که او از نیاکانش به ارث برده بود. او به رسم آئین هندو بودایی، گوشت و زن و شراب را بر خود حرام کرد تا مبادا اسیر جاذبه های زندگی شود. احترام به توازن و نظم طبیعت، نوعی مبارزه منفی را در وی پرورد که او با سکوت و روزه های پیاپی آنرا نشان می داد. ازدواج زود رس او و مرگ پدرش در زمانی که گاندی در بستر زناشویی بود باعث شد که او بیکباره دل از زن بکند و تجرد اختیار کند. این ضربه سخت باعث شد که او همیشه در پی لذتهای معنوی که حتی بیشتر اوقات انتزاعی می نمودند، برود. او در بر خورد با غرب دو نوع نگاه را تجربه کرده است. نگاه اول او بدلیل جوانی و ناپختگی، یکسره مبتنی بر تقلید و تجمل است و نمی تواند در برابر تفاوتهای غرب نسبت به جامعه اش نگاه تحلیلی داشته باشد. جاذبه های غرب در این دوران او را شیفته میکند و حتی رفتار و کردار گاندی را نیز تغییر می دهد. اما هنگامی که به بلوغ فکری می رسد و مطالعاتش در زمینه های ادیان و فرهنگ شرق آغاز می شود، از قالب یک انسان معمولی خارج و به یک تئوریسن زندگی انسانی تبدیل می شود که می تواند برای وجوه مختلف زندگی حرفهای تازه ای داشته باشد.
چگونه دو نویسنده عالیمقام و مشهور جهانی، برتراند راسل و آندره ژید بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شیفته و مجذوب کمونیسم و شوروی شدند ولی بعد از بازدید از این کشور برای همیشه در یأس و نومیدی از کمونیسم فرو رفتند.
«حقوق بشر» مفهومى سترگ در اندیشه آدمى است. مفهوم حق و حقوق از قرن ها پیش و احتمالا پس از بنیان اولین جوامع و نظام هاى اجتماعى و سیاسى، مورد توجه بشر قرار گرفت. حق و تکلیف و حقوق طبیعى عناصر مهم فلسفه ها، مکاتب، ایده ها و ادیان در طول تاریخ بشر بوده اند. اما در دوران مدرن، همگام با بینش انسان گرایانه و فردگرایانه مدرنیته و با پیدایش نوزایى و اصلاح در فکر و اندیشه و صنعت و دین، عصر حق مدارى آغاز شد و حقوق بشر به رسمیت شناخته شد.
سنخشناسی وبر در بحث اقتدار و مشروعیت یکی از مباحث محوری جامعهشناسی سیاسی است که در نوع خود تحلیلی بدیع و قابل اعتنا در این زمینه بود. این تحلیل البته بهطور طبیعی با نقدها و تاییدهای زیادی نیز مواجه شد و بعدها شارحان وبر این مدل وی را برای تحلیل انقلاب اسلامی ایران نیز به کار بردند به هر حال آنچه بدیهی مینماید تقدم فهم و درک مدل تحلیلی وبر بر نقد و یا تأیید آن است. در ادامه مروری گذرا بر دیدگاه وبر در این زمینه خواهیم داشت.
بی تردید این مسئله که مشروطیت در ایران، که از رهگذر انقلاب مشروطیت در سال ۱۳۲۴ هـ حاصل شد و علی رغم جانفشانی ها و دلسوزی های حامیان و مدافعانش، آن گونه که بایسته و شایسته بود توفیق حاصل ننموده و به عبارت بهتر ناکام ماند، کمتر مورد تردید پژوهشگران تاریخ و تحلیلگران مسائل سیاسی ـ اجتماعی معاصر ایران است. در خصوص علل ناکامی مشروطیت در ایران قلم فرسایی های فراوان صورت گرفته و هر یک از محققین علت یا مجموعه عللی را متذکر شدند. در این مقال ضمن اذعان به اینکه وقایع و رخدادهای تاریخی معمولاً معلول مجموعه عوامل بوده و نگرش تک علتی به آنها مانع از ارائه تحلیل صحیح رخداد می شود، به تشریح یکی از عمده ترین عوامل نا کامی مشروطیت در ایران ـ که البته ارتباطی وثیق با یکدیگر دارند ـ یعنی عدم شکل گیری طبقه متوسط و بی سوادی، که به نظر نگارنده از مهم ترین دلایلی است که باعث عدم توفیق مشروطیت در ایران شد، پرداخته می شود.
در آخرین روزهای سال میلادی ۲۰۰۸، «ساموئل هانتینگتون»، یکی از معروف ترین نظریه پردازان سیاسی بعد از جنگ سرد از دنیا رفت. آرای هانتینگتون در طول حیات وی هم بسیار مورد توجه قرار گرفتند، اما مرگ وی بهانه ای است تا دوباره تفسیرها و تحلیلهایی از اندیشه های او صورت بگیرند. بی تردید، نظریه «جنگ بین تمدنها» نکاتی عمیق و قابل توجهی را در خود نهان دارد. بسیاری از حوادثی که پس از ابراز این نظریه رخ دادند، مهر تأییدی بر آن زدند. حادثه ۱۱ سپتامبر مهمترین حادثه پس از این نظریه بود که تا حدودی مهمترین آرای آن را توجیه و تبیین می کرد.
از زمان پیروزی تاتارها تنها یک عامل بر تاریخ روسیه حاکم و در تمامی شئونات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه روسیه ریشه دوانده بود و قالب نهادینه و پردوامی پیدا کرده بود و آن نهاد استبداد پدرسالارانه یا پاتریمونیال بود. در روسیه دوران کیف، انجمنهای شورایی وجود داشت که در واقع شاید بتوان آنها را اشکال ابتدایی نوعی مجلس بهحساب آورد اما با هجوم تاتارها به این سرزمین و تصرف آن به عمر شوراهای مذکور خاتمه داده شد.
کشف مهم مارکس عبارت است از توضیح نهائی رابطه سرمایه با کار و یا به عبارتی دیگر اثبات این امر که چگونه در بطن جامعه امروزی، در درون شیوه تولید سرمایهداری استثمار کارگران توسط سرمایهداران عملی میگردد. از زمانی که اقتصاد سیاسی این نظریه را مطرح ساخت که کار سرچشمه تمامی ثروتها و همگی ارزشها است، طرح این پرسش اجتنابناپذیر گشته بود که پس چگونه سازگار است که کارگر مزدور تمامی ارزشی را که در نتیجه کار او حاصل میشود، دریافت نمیدارد و بلکه باید بخشی از آنرا به سرمایهدار بدهد؟ هم اقتصاددانان بورژوا و هم سوسیالیستها کوشیدند بهاین پرسش پاسخی مبتنی بر منطق علمی بدهند، اما تلاششان بیهوده بود تا آنکه مارکس راه حل خود را ارائه داد. این راه حل عبارت از آن است که شیوه تولیدی امروزین سرمایهداری برای حیات خود به دو طبقه اجتماعی نیاز دارد. از یکسو سرمایهدارها که مالکیت ابزار تولید و وسائل زندگی را در اختیار خود مییابند و از سوی دیگر پرولتاریا که فاقد چنین مالکیتی است و برای بهدست آوردن وسائل زندگی، تنها یک کالا، یعنی نیروی کار خود را میتواند بفروشد. اما ارزش یک کالا بهوسیله مقدار کاری تعیین میگردد که برای تولید آن مصرف میشود، یعنی بر پایه مقدار کار لازمی که برای تولید مجدد آن کالا بهکارگرفته میشود، یعنی ارزش نیروی کار یک انسان معمولی در یک روز، در یک هفته، در یک ماه، در یک سال، یعنی بهوسیله مقدار لوازم زندگی که برای نگهداری آن مقدار نیروی کار طی یک روز، یک هفته، یک ماه، یک سال ضروری است. فرض کنیم کارگر برای یک روز وسائل زندگی خویش به شش ساعت کار برای تولید آن نیاز دارد و یا امری که مشابه آن است: مقدار کاری که در آن وسائل زندگی نهفته است، شش ساعت کار را نمودار میسازد، در آن صورت ارزش کار یک روز خود را در مقدار پولی متجلی میسازد که شش ساعت کار را مجسم میسازند.
برای بسیاری از ما، داوری درباره «اخلاق ماکیاولی»، کاری به غایت سهل و مختصر می نماید. این اندیشمند فلورانسی، عموماً به عنوان اصلی ترین مبین رویکرد غیراخلاقی به سیاست شناخته می شود که به «خشونت» و «فریب» مشروعیت می بخشد. او را آفریدگار این جمله بدنام می شناسیم که «هدف، وسیله را توجیه می کند» و نیز کسانی را که از این مشرب می نوشند، ملقب به «ماکیاولیست» می کنیم. اما در واقع، چیزی بیش از برداشت عرفی و تعبیر عامیانه از خلق و خو و شخصیت او وجود دارد. از همان هنگام که «شهریار» را می نویسد، آماج حمله های گسترده سیاسی و فلسفی می شود که همگی با بدگمانی، اندیشه هایش را درباره هنجارهای اخلاقی به چالش می کشند.
پدیده جهانی شدن به عنوان یکی از بحث انگیزترین مسائل قرن حاضر تبدیل شده است.صاحبنظرانی آن را یک فرایند گریز ناپذیر در سده بیست و یکم می دانند که تمام جنبه های زندگی بشری را دستخوش تغییر می کند عده ای دیگر از صاحبنظران آنرا پروژهای از قبل طراحی شده توسط دنیای غرب و سرمایه داری می دانند.فارغ از اختلاف نظراتی که در تعریف جهانی شدن وجود دارد دگردیسیهای تکنولوژیک و ارتباطی و رسانه ای و پیشرفت های فناوری و شبکه های کامپیوتری و ماهواره ها باعث شده است که مرزهای جغرافیایی و ملی کم رنگ شوند و موجب افزایش آگاهی کلی و فشردگی جهان شود.