یکی از مهمترین اندیشمندان درعرصه ی سیاست و قدرت نیکولو ماکیاولی(۱۵۲۷-۱۴۶۹) است. ماکیاولی نخستین اندیشمندی است، که پس از دو هزار سال ازمرگ ارسطو به مفهوم اندیشه سیاسی جان تازه ای بخشیده است و همچنین موضوع دولت-قدرت را در چارچوب مدرنی مطرح کرد، و بنیان اندیشه سیاسی مدرن راپی ریزی نمود. ازاین رو او در اندیشه ی خود دو کار بزرگ انجام داد؛ نخست، محدود کردن دامنه سیاست دوم، نگرش مختارانه به انسان. اساسا، ماکیاول متعلق به عصری است، که دو پدیده رنسانس و رفرم مذهبی در غرب آغاز شد، در این دوره فئودالیسم به تدریج در مسیر انحطاط سیر میکند، این دوره بین ایده آل های عصر جدید و قرون وسطی شکاف ایجادکرد و در این دوره شاهد تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و… هستیم و ماکیاولی به همین دوره تعلق دارد که تفکر نوگرایی را در آثارش میتوان دید. آنچه ماکیاولی را صاحب شهرت ساخته اندیشه های متفاوت اوست که وی رابه روشنی اندیشمندی مبلغ و پشتیبان سیاست تمرکز قدرت نشان میدهند، همان اندیشه هایی که موجب شد، ملقب به “معلم اهریمنی”، “آموزگار شرارت” و “فیلسوف شیطانی” شود. ماکیاول دارای دو اثر مهم و حیاتی “گفتارها” و “شهریار” است، که محور اندیشه ی مکیاول در هر دو کتاب، حفظ و نگهداری قدرت است. و در واقع ما در کتاب” شهریار و گفتارها” بایک مساله روبه روهستیم که از دو دیدگاه مختلف طرح شده است. به عبارت دیگر، ما در این دو کتاب، دو نوع تحقیق عملی و یک نظریه رامی یابیم که این همان نظریه دولت است. بدین ترتیب؛ ماکیاولی نظریه ی قدرت را در رابطه با اعمال آن از جانب دولت طرح میکند و هر بار از قدرت سخن می گوید، مقصودش اعمال قدرت به وسیله دولت است. به عبارت دیگر قدرت؛ قلمرویی است که درآن قدرت کسانی که بر مردم حکومت می کنند اعمال می شود. به این ترتیب می توان گفت که دولت، یعنی مبدل شدن قدرت به صورت یک نهاد، به منظور حفظ آن. ازاین رو، هرقدرتی فقط هنگامی مشروع است که ثبات داشته باشد. و بنابر عقاید ماکیاولی، وظیفه ی دولت آن است که مراقب تعادل اعضای پیکر سیاسی باشد. زیرا با آنکه قدرت، برای استقرار مشروعیت و تداوم حاکمیت فرد، از دستگاه دولت استفاده میکند، ولی همواره باید تغییراتی را که ممکن است در قلمروی سیاسی پدید آید ارزیابی نماید تا بتواند از پدیدارهایی که حیات و بقای قدرت دولت را تهدید میکنند آگاه شود. بنابراین به نظر ماکیاولی، دولت پیش از هر چیز نهادی است، حقوقی، یعنی نظامی است قانونی. در این نهاد حقوقی اعمال قدرت سیاسی، به واسطه ی قوانین انجام میگیرد؛ درنتیجه رابطه ی نزدیک قدرت با قانون هر اقدام سیاسی به عنوان اقدام قانونی شمرده میشود .به عقیده ی نیکولو ماکیاولی، قدرت، بیشتر قماری می ماند که هر یک از بازی کنندگان میکوشد تا بر دیگری پیروزشود، پول بیشتری به دست آورد و از هر فرصتی برای کمترکردن شانس برد طرف مقابل استفاده کند.
ازدیدگاه ماکیاولی، انسان حیوانی شرور و بد فطرت است و انسان اشتیاق مداوم به سود جویی و منفعت خواهی دارد که اختلاف و دشمنی را در بین انسانها ایجاد میکند. درواقع، حس خودخواهی و شهوت سیری ناپذیر انسان به قدرت و منفعت طلبی، بیانگر سرشت و طبیعت انسان است. ماکیاولی معتقد است؛ برای مقابله با این غریزه انسان، حاکمی مقتدر و مستبد لازم است که با مردم مانند گله رفتار کند و حکومت و قدرت خود را بر پایه ی استبداد پایه ریزی کند. در اندیشه ی ماکیاولی درباب قدرت، مذهب و اخلاق باید پیرو سیاست و قدرت حاکم باشد؛ ازاینرو ، برای تأمین ثبات قدرت دولت، زمامدار میتواند از مذهب و اخلاق، به نفع خودش بهره گیرد؛ اما نباید تابع هیچ اصل اخلاقی ثابتی باشد. ماکیاولی معتقد است؛ که دین از هر وسیله دیگری در ایجاد وحدت و تامین اطاعت برای حاکم بهتر است، بنابراین،حاکم یا شهریار باید برای استمرار قدرت خود، خود را متدین جلوه دهد. اما دین باید تابع قدرت شهریار باشد و در مواقع ضروری حاکم یا شهریار را مجاز میداند که برای حفظ قدرت، هرعمل خلاف دین را انجام دهد. اساسا شهریار، برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، شهریار مجازاست از تمام شیوه ها و ابزارهای ممکن (دروغ و فریب، تقلب و تزویر، زورو سرکوب، جنایت و تبهکاری، پیمان شکنی و نقض عهد و…) استفاده کند، مشروط به اینکه تمام این رفتار ناشایست را پنهانی و سری انجام دهد. درنگاه ماکیاولی از قدرت، قدرت تمام کمال در اختیار حاکم است و مردم باید از شهریار اطاعت کنند و شهریار ازهرگونه قانون مستثنی است.
ماکیاولی معتقداست؛ برای حفظ قدرت و برقراری نظم شهریار باید از زور و خشونت استفاده کند. وی،ب رای رفع دشواری ها و حل مسایل دو روش را ارائه میدهد؛ نخست، رفتار مطابق قانون، دوم، اعمال زور. طریق اول مخصوص انسانهاست و طریق دوم مخصوص حیوان. از نظر او، بدبختانه خوی حیوانی زیادی در انسان وجود دارد. فرمانروا هم باید طبع خود را به خوبی بشناسد و طبق آن عمل کند. به نظر او، اقدام به طریق اولی همان قانون است تقریبا غیر موثر است و به ناچار باید طریق دوم نیز متوسل شد، یعنی شهریار باید هر دو روش را برای کسب و استمرار قدرت بشناسد.ازاین رو؛ فرمانروا بایدبازی کردن بازی هایی را یاد بگیردکه به یقین دشمنانش بازی خواهندکرد. بنابراین، فرمانروا لازم است برای حفظ قدرت خود و استمرار آن، ازدو قدرت حیوانی خصال شیر و خصال روباه را سرمشق قدرت خود قراردهد؛ زیرا قدرت شیر قادر نیست خود را از دامها حفظ کند و برای روباه هم فرار از چنگال گرگ غیرممکن است. بنابراین؛ شهریار باید با صفات روباه آشنا باشدکه دام ها را تمییز دهد و باید شیر صفت باشد که گرگها را فراری دهد.