شایسته سالاری(Meritocracy) به بیان ساده می تواند تعبیری از ایدولوژی “آنهایی که شایسته اند , موفق می شوند وآنها یی که موفق می شوند , شایسته اند.!” باشد.سابقه تاریخی چنین رویکردی را در اروپا(بعد از عصر روشنگری) میتوان در تفکرات فیلسوف بریتانیایی “جان استوارت میل” یافت. او که از طرفدارن سرسخت شاینده سالاری بود حتی معتقد بود : افراد تحصیلکرده می توانند امتیاز رای بیشتری نسبت به تحصیل نکرده ها داشته باشند.!
همچنین تصمیمات انقلابی ناپلئون بنا پارت مبنی بر انتخاب سلسله مراتب ارتش و پستهای مهم دولتی بر اساس “شایستگی و لیاقت” به جای پیشنه ی خانوادگی و اشرافی , از نمونه های قابل ذکر دیگر در سده ۱۸ اروپا می باشد .
در جوامع امروزی تقریبا همه سیاستمداران و حاکمان با هر گرایش سیاسی اهتمام ویژه ای (حداقل در ظاهر) برای استقرار این ابر ایده “آرمانشهری” به کار می بندند. جامعه های مبتنی بر شایسته سالاری و نخبه سالاری حقیقی بر پایه های محکمی بنا شده اند که در آن هر فرد , فارغ ازاینکه از کدام نژاد ویا طبقه اجتماعی برآمده باشد, فرصتی یکسان دارد تا متناسب با میزان تلاش و سزاواریش, موفق و کامروا شود. جانبداران “شایسته گرایی” قائل به این ادعا هستند که در جامعه ای شایسته سالار,عنصر “عدالت اجتماعی” سرانجام قدم به سازو کارهای عملی تقسیم “پاداش و توفیق” گذاشته است.
کشورهای غربی امروزی در حالی خود را پرچمدار “شاینده سالاری” مدرن می دانند که عملا چشم بر “آنطرف سکه و روی سیاه آن ” بسته اند و حاضر به اذعان نیستند که این رویکرد “آرمانشهری” آنها تبعاتی گریز ناپذیر در حوزه های اقتصاد, اخلاق اجتماعی و غیره به همراه داشته است. در تفسیر نقدهای وارده به “شایسته سالاری” مدرن از حیث جامعه شناختی و روان شناختی , به موارد زیر می توان اشاره کرد:
شایسته گرایی مدرن می تواند “بحران و تشویش هویتی” را تشدید کند.
اگر ما بی پروایانه معتقد باشیم که دنیایی ساخته ایم که در آن هر انسان شایسته ای موفقیت خود را به تنهایی و بر اساس لیاقتش ساخته است , پس ناچاریم بپذیریم که هر فرد ناکامیابی نیزهم, منحصرا و به تنهایی مسئول عدم موفقیت و ناکامی خود می باشد. به بیان ساده , هر گونه شکست خوردگی خصوصا اقتصادی , با احساساتی چون “شرمساری, سرشکستگی و خفت” همراه خواهد بود. در حالی که در جوامع سنتی این چنین نبود !, فقرا در باور عمومی کسانی بودند که صرفا شانسها و موقعیتهای موفقیت و کامروایی نداشته اند و یا بعضا آنها را از دست داده اند, ولی عموما مورد شماتت و خفت قرار نمی گرفتند.
مبرهن است در عصر شایسته گرایی مدرن, “ترس از قضاوت شدن و مورد استهزا قرار گرفتن” تشویشی تحمل نا پذیرو ناخودآگاه برای فرد به اصطلاح “شکست خورده” به همراه خواهد داشت.
از مصادیق بارز این پدیده می توان به فرهنگ غالب در انگلستان قرون وسطی اشاره کرد که در آن فرد بی بضاعت و مسکین در باور عمومی , Unfortunate” ” به معنی کلمه ” بدبخت یا شور بخت” نامیده می شد. به صورت ساده یعنی کسی که بخت یا روزگار آنرا یاری نکرده است, در حالی که در فرهنگ مدرن امروزی از چنین فردی عموما با برچسب “Looser ” به معنی “بازنده” یاد می شود.! به عبارتی یعنی :زندگی صحنه ای از یک مسابقه یا بازی با قوانین منصفانه است و فرد مذکوردر این بازی بازنده شده است.! این دگرگونی اخلاقی و زبانی در حیات جمعی غرب ,نمایانگر روندی پانصد ساله ازیک “تحول انگاره” ((Paradigm shift مهم است.
امیل دورکیم , جامعه شناس بنام فرانسوی رشد چشمگیر آمار خودکشی در جوامع صنعتی و پیشرفته را یکی از عواقب ناگزیر چنین تحولی می داند. چرا که در جوامع مدرن , طبق آموزه های شایسته گرا ,آدم ها هر آنچه که در زندگی آنها اتفاق می افتد را, به قول معروف “شدیدا به خود می گیرند” و خود را تمام و کمال مسئول این اتفاقات می پندارند.
لازم به ذکر است در بررسی چگونگی روند این “پارادایم شیفت” تاریخی ,منصفانه نیست اگر تمام تقصیر را به گردن “شاینده سالاری مدرن” بیاندازیم و چشم برپدر این ایدئلوژی یعنی ظهور “اومانیسم” ببندیم. جایی که جامعه “خدا محور” با گزاره هایی نظیر ” تقدیر الهی “آرام آرام خود را در حاشیه تاریخ مدرن می بیند و جامعه “انسان محور” با مفهومی جدید به نام ” فرد گرایی” (Individualism )ظهوری اغوا گرایانه دارد. هر چند که پرداختن به پیامدها و مولفه های اومانیسم, قلمفرسایی جداگانه می طلبد و در این مجال نمی گنجد.
آنهایی که ایمانی غیر قابل لرزش به شایسته سالاری اجتماعی مدرن دارند , سرسپرده به ایده ای دیوانه وار و متکبرانه هستند که می کوشد تا بگوید :هر فرد معمولی قادر است تمام امور و مقدراتی که سابقا در اختیار و کنترل خداوند بود , را شخصا به سرانجام برساند ! واگر نتواند این امور و مقدرات را آنطورکه جامعه پایبند پول ومقام ,از او انتظار دارد عملی کند , به جمع به اصطلاح “بازنده ها” خواهد پیوست.
حقیقت دیگری که به نظر میرسد از منظر شایسته سالاران نوین دور مانده اینست که فارغ از میزان تلاش ,استعداد ومهارت هر انسانی , مولفه هایی بعضا تصادفی و غیر قابل پیش بینی در زندگی شخصی هر انسان دخیل است که اساسا از حوزه اختیارات وی خارج است واین فاکتورها بالقوه می توانند قواعد بازی را برای فرد درجهت بالارفتن از نبردبان سلسله مراتب اجتماعی به هم بزنند. به عنوان مثال: بیماری , تصادفات , نوسانات شدید اقتصادی و غیره.
شایسته سالاری مدرن می تواند “ظاهر پسندی” و “خودوالا پنداری” را در جامعه ترویج کند.
این روزها مردم جوامع غربی و پیشرفته ,دوره ای از تا ریخ خودرا می گذرانند که کسب در آمد و رفاه اجتماعی در آن , از تمام ادوار گذشته ساده تر و قابل تصور تر است. اما از سوی دیگر این شکوفایی اقتصادی همراه با هزینه هایی بوده است که تجربه زندگی بدون استرس و خارج از کلیشه ای تعریف شده توسط اجتماع مدرن , سخت تر از گذشته است.
جورج اورول نویسنده به نام انگلیسی, در جایی به شکلی کنایه آمیزنوشته بود ” بعد از گذر از سن بیست سالگی , کسی اهمیت نمی دهد که شما انسان خوبی هستید یا نه , بلکه آنچه اهمیت خواهد داشت عنوان شغلی شماست.” واین جمله شاید بیانگر حقیقتی است که یکی از عوامل پیدایش آن , اندیشه های شایسته گری نوین بوده است. این مطلب از این رو حائز اهمیت است که این نوع رویکرد بذر پیدایش افراد “گران سایه” و “فخر فروش” (( Snobرا در جامعه می پاشد. اینگونه افراد ارزشهایی ایده آل گرایانه از قبیل : ” برنده ها شانسشان را خودشان ایجاد می کنند” یا “تقدیر تو کاملا در دست توست” , در ذهنشان نهادینه شده است و قویا باور دارند که تمام شرایط اجتماعی و اقتصادی برای رشد هر شخص مهیا است. بزرگترین ویژگی آنها توانایشان در قضاوت کردن و لیبل زدن به افراد است ,به نحوی که تکه ای کوچک از خصوصیات فرد را برداشته و به شخصیت کلی آن تعمیم می دهند مانند : میزان ثروت و عنوان شغلی .!
از نشانه های شفاهی این پدیده درجامعه می توان به مکالمه افرادی که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات می کنند اشاره کرد .,اولین سوال نه, قریب به یقین دومین سوال ” شغل شما چیست؟”((What do you do? خواهد بود. بر پایه جوابی که فرد می دهد , طرف مقابل بلافاصله تصویری از شخصیت طرف دیگر را در باور خود شکل می دهد.در چنین شرایطی اگر جواب بیانگر شغلی با درامد و اعتبار بالا باشد , چون ذهن سوال کننده بر اساس باوری قرن بیست و یکمی : ” تقدیر ما دست ماست و موفقیت یا عدم موفقیت ما صد در صد دست خود ماست” شکل گرفته است , سوال کننده شما را در زمره کامروایان قرار خواهد داد.
شایسته گرایی مدرن می تواند “عزت نفس و حس خود باوری” را در افراد جامعه تضعیف کند.
جان مایه ی اعتقادات فردی جوامعی چون ایالات متحده تشکیل شده است از باورهایی مانند : “هر کسی می تواند هرآن چه می خواهد بشود!” , “تنها محدودیت برای موفقیت شما آبی آسمان است!”.
در چنین کشورهایی با قدم زدن در یکی از کتابخانه های بزرگ تعداد چشمگیری از کتابهای “خودیاوری” (Self-help ) به چشم خواهد خورد که عموما به دو نوع تقسیم شده اند : ۱- کتابهایی که شما را تشویق می کنند با کمی قدرت اراده و یک گاراژ به همراه کمی استعداد در برنامه نویسی , تبدیل به بیل گیتسی دیگر شوید. این کتابها مدعی هستند در جامعه شایسته سالاری مانند آمریکا شما اگر خوب کار کنید به همراه تکنیکهایی که به شما می اموزند شما به احتمال زیاد تا هفته بعد یکشنبه, میلیونر خواهید بود. ۲- کتابهایی که به شما می اموزند چگونه با “عزت نفس پایین” (Low Self-esteem) و عدم خودباوری مقابله کنید. در حقیقت این دسته از کتابهای “خودیاوری” به شما یاد می دهند اگر یکشنبه هفته بعد رسید و شما هنوز میلیونر نشده اید , چگونه با احساس عدم خود باوری کنار بیایید.
این در حالی است که عملا در شرایط اقتصادی واقعی حاکم بر جامعه (کپیتالیسم) و عوامل رندم دیگر , شانس بیل گیتس شدن همانقدر محتمل است که شانس عضوی از خانواده اشرافی شدن در قرن هفدهم وجود داشت.!
سخن آخر:
قطعا آنچه که امروز در کشورهای غربی به عنوان شایسته سالاری و عدالت اجتماعی دیده می شود اثرات و پیامدهای مثبتی در حوزه های مختلف به همرا ه داشته است. اما وجود حلقه گمشده ای که بیشتر در حوزه سلامت روان و اخلاق این جوامع دیده می شود , می تواند سردرگمی مردمی را نشان دهد که شاید با رجوع نسبی به سنتهایشان بتوانند سر نخی از آن را بیابند.
در روم باستان و جوامع سنتی مسیحی ,یک تاجر موفق هیچگاه خود را تمام و کمال مسنول موفقیتش نمی دانست. وی به مثلثی باور داشت متشکل از تلاش زیاد , استعداد و کمک خداوند بود.! همچنین شاه یک مملکت پیروزی در یک نبرد را تنها به لیاقت خود و تلاش سپاهیناش نسبت نمی داد , بلکه معتقد به سزاواری و توانایی خودش به علاوه کارامدی ارتش و اراده خداوند بود.
آنجایی که یک جامعه اندیشه ها , ارزشها و رویکردهای سنتی خود را کاملا و بسته بندی شده به دست فراموشی می سپارد, کمتر کسی از عوام به یاد ایده های زیبا و التیام بخشی مانند :” تو می توانی یک انسان خوب اما شکست خورده باشی”. می افتد. آنجا که تبلور چنین باورهایی در “هنر تراژدی و درام” اتفاق می افتد. آیا می توان “هملت” (مراجعه شود به آثار شکسپیر) را یک “بازنده” به حساب آورد؟! بله در اروپای امروز او یک “بازنده” است. اما در اروپای قرن شانزدهم او نماد یک انسان خوب اما شکست خورده است که با طرح سوالی انقلابی (بودن یا نبودن , مسئله این است( هر خواننده ای را به چالش می کشد.
شاید این حلقه گمشده برای اروپاییان در جایی مانند کتاب “شهر خدا” اثر آگوستین (فلسفه مسیحی – قرن پنجم میلادی) یافت شود. آنجایی که او نوشت : ” قضاوت کردن هر انسانی بر اساس سمت و جایگاهش گناه است و فقط خداوند است که حق چنین کاری را دارد.”
1 Comments
tooka
مقاله خوبی بود اما آیا نمی توان به جای این که ما هم صرفا روی دیگر سکه را که غربی ها ندیده اند ببینیم و برآن تاکید کنیم هردو روی سکه وبلکه ده ها روی دیگر مسئله را هم لحاظ کنیم ؟ زیر اآن طرزفکر سنتی که نویسنده از آن دفاع می کند دربرخی افراد سبب نوعی تنفر و خشم و طلبکاری از جامعه می شود که گویی مسئول عدم موفقیت او جامعه و دیگران وکسی غیر از خود او نگرش هایش و عملکردش بوده. درواقع شاید بهتر است به جای دفاع از افراد ناموفق مفهوم موفقیت را نقد کرد – من شخصا با تعریف موفقیت انگونه که در ایران امروز و جهان مدرن سرمایه داری ارائه می شود مخالفم و فکر می کنم اگر فردیت انسان قدری بیشتر مورد احترام قرار گیرد و دائم درپی الگو دادن به ادمها نباشیم بخش مهمی ازکمبودها ومشکلات روحی رونی حل شود.
باسپاس