تأثیر و نفوذ اندیشه های مولانا جلال الدین بلخی خراسانی بر جریانات فکری و عرفانی جهان، مورد اتفاق اندیشمندان و صاحب نظران حوزۀ عرفان و تصوف است. آثار حضرت مولانا، به ویژه مثنوی معنوی، تبلوری از شخصیت عرفانی اوست. مثنوی، اسفار عارفان و در حقیقت شرح احوال و مقامات معنوی اولیاست. مثنوی کتابی است تعلیمی، که حاصل دورۀ پختگی و صحو مولاناست، برخلاف غزلیات شمس، که حاصل بی خودی و محو اوست. مثنوی شرح سفرهای معنوی و تجربیات مولاناست؛ که عارفان را عقیده بر این است که مرید و مراد همچون آینه، تصویر یکدگر را انعکاس می دهند. “مثنوی یکی از بزرگ ترین کتب ادبی و عالی ترین بیان و نظم عرفانی و خلاصه سیر فکری و آخرین نتیجۀ سلوک عقلانی امم اسلامی است”.
نام واقعی استاندال ، هنری بیل است . استاندال بعد از بالزاک از مهمترین نویسندگان فرانسوی است . او یکی از پیشکسوتان ادبیات رئالیسم انتقادی نیز هست . به نظر هم عصران او، چون آثار استاندال اغلب اتوبیوگرافی گونه بودند، نام مستعار را اختیار کرد تا مورد پیشداوری غلط کلیسا و فضول های باسواد قرار نگیرد.
کمتر کسی است که از میان آثار فرانتس کافکا، دستکم داستان بلند "مسخ" را نخوانده باشد. این داستان را باید از برخی جهات، مادر یا منبع الهام بسیاری از داستانهایی با درونمایه و شکلی مشابه دانست. بهکارگیری عنصر مسخ و استحاله در داستان "مسخ" بینظیر است و چنان با موقعیت کنونی انسان مدرن همخوانی دارد که آدم با خود فکر میکند چرا کافکا در آن روزگار دست به خلق چنین اثری زد. واقعا شگفتآمیز است. مخصوصا که با خواندن این اثر درمییابیم که مسخ و استحالهی زامزا، پیش کیفری مهیب برای گناهان نامعلوم او بوده است. گناهانی که ماهیت آن چندان بر کسی روشن نیست. در واقع گناه یکی از درونمایههای تکرار شونده در آثار کافکا است.
امسال درست ۴۵ سال از مرگ فروغ فرخزاد گذشته است. بدون شک از جسم فروغ چیزی باقی نمانده است اما آنچه مسلم است روح فروغ در اشعارش زندگی میکند و جاودانه نفس میکشد. میل به جاودانگی و زندگی یکی از بارزترین خصوصیات شخصیتی فروغ فرخزاد بوده است. فروغ معنای زندگی و زندگی کردن را به درستی درک می کرد چنانچه وقتی از ایشان در خصوص چرایی شعر گفتن می پرسند چنین پاسخ می دهد: " همه آنها که کار هنری می کنند علتش یا لااقل یکی از علتهایش یک جور نیاز آگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال، اینها آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند و همینطور مرگ را.
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت میبایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا میکرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامیداشت؛ دوربینی که طرف نقلاش کسی نبود جز سایهی راوی داستان. در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان که فرق "طرف نقل" و "مخاطب" را نمیدانند، به خوبی طرف نقل خود را میشناخت، و بوف کور را برای سایهاش نوشت، نه برای مخاطب خیالی، نه برای روشنفکران، نه برای کارگران، و نه هیچکس دیگر. معمولاً نویسندگان حرفهای داستان و رمانشان را برای طرف نقل مشخصی مینویسند که بتوانند سطح آگاهی و سواد او را در نظر داشته باشند تا اثر یکدست و بدون اظهار فضل از آب در بیاید. هدایت این را میدانست اما دورتر از سایهاش مابهازایی نداشت تا به عنوان طرف نقل داستان را برایش تعریف کند.
شصت سال از درگذشت محمد تقی بهار، ملکالشعرا، (۱۳۳۱-۱۲۶۵) ، قله سترگ ادبیات معاصر ایران میگذرد. او علاوه بر آنکه شاعری چیرهدست و نویسندهای توانا بود، یکی از برجستگان پژوهش در تاریخ و فرهنگ ایران نیز به شمار میرفت. ولی اینها همه به یک سو، جانی شیفته آزادی داشت و در سالهای دشوار دمی از اندیشه به وطن و ناهنجاریهای آن غافل نبود. بهار از همان آغاز پاگیری جنبش مشروطه به مبارزان راه آزادی پیوست و با عضویت در انجمن انقلابی "سعادت" به ستیزه با استبداد برخاست. با گشایش حزب "دموکرات ایران" در مشهد، به عضویت کمیته ایالتی برگزیده شد و روزنامه "نوبهار" را به عنوان ارگان حزب انتشار داد. مقالات آزادیخواهانه او در نو بهار آن چنان محبوبیتی برای او فراهم آورد که از سوی مردم "درگز" و "کلات" به نمایندگی مجلس سوم انتخاب شد.
نظرى مىگوید « همه چیز را ذهن مى سازد» و نظر دیگرى بر این عقیده استوار است که «همه چیز در ذات خود آن همه چیز است» . این تناقض بارز، ذهن را بر آن مىدارد تا به دنبال دلالتی باشد که شاید بتواند راهى منطقى و قابل درک در این چالش عظیم ایجاد کند. « تخیل » یکى از آن دلالتهاییست که در فرایند خود، واقعیت هاى تلویحى را با تکیه بر متا فیزیک حضورپدیدارمی سازد.
نویسش از فروغ بود که زن را از جهان تقلید نوشتن (parody) وارد شریان سیاست (politic) نمود ، به زن یک مفهوم و یک طبقه بخشید ، هژمونی استعاریک مردسالارانه را که با ضوابط دست وپاگیر سنتی و قومی و سازگاری ایرانی گره خورده بود و نوعی نابجایی احساس گرا القا کرده بود که مرد ، محور و چرخ دنده ی تمام قاعده های نوشتاری است را به هم زد. قبل از این تاریخ نوشتاری ما یک تاریخ تمامت خواه( totalitarian) و مذکر نویس بود طوری که مقاومت در برابر این ساختار باعث از دست دادن حالت پایدار و ثبات شخص و یک نهاد می شد ، سرنوشت رابعه دختر کعب که در سوز بکتاش معشوق خود می سرایید در قرن چهارم هجری فراموش ناشدنی است...
قهرمان مطلوب داستایوفسکی فاقد ویژگی های تثبیت شده تیپیک اجتماعی یا کاراکتریستیک فردی است. هیچ ویژگی ای ندارد که به این سوال پاسخ دهد که «او کیست؟» قهرمان مطلوب داستایوفسکی واجد یک دیدگاه خاص درباره جهان و درباره خودش است؛ واجد موقعیتی است که به او اجازه می دهد خودش و واقعیت اطرافش را تفسیر کند. آنچه مورد نظر داستایوفسکی است این نیست که قهرمان چگونه بر جهان نمایان می شود بلکه این است که جهان چگونه بر او ظاهر می شود. و خودش چگونه بر خودش ظاهر می شود.
بررسی تاریکی در آثار هدایت و سپهری و تا حدودی شباهت های این دو نیاز به یک نگاه باریک بینانه و تخصصی دارد. به خصوص شخصیت های پیچیده ای مثل هدایت و سپهری. اما از آنجا که هر شخصی به اندازه بضاعت خویش می تواند از سفره ادبیات برداشت کند و لقمه هایی را بردارد که قابل هضم باشد. برای همین این حقیر در اینجا گلگشتی کوتاه در مبحث این تاریکی می زنم. ابتدا باید دید تعبیرها و تاویل ها از تاریکی چیست؟