هنر منحصر به فرد ویرجینیا وولف در خلق انسان از دو مهم نشات می گیرد؛ ایمان به ناقص بودن آگاهی ما انسانها از یکدیگر و اطمینان به اینکه همنوعان ما هرگز در ما احساسات عمیق و با ارزش به وجود نمی آورند. این روش توده ای و واحد است(۲۰) بنابراین جداسازی یک تصویر که تجسم یک شخصیت داستانی خاص باشد با توصیف و نمایش ممکن نیست. علی رغم نظر آقای فورستر، به نظر من این عقیده که آدمهای آثار وولف کمتر از شخصیتهای آثار بزرگ به خاطر می مانند، اشتباه است. خانم رمزی، خانم دالووی، النور پارگیتر، هر کدام از شخصیتهای اصلی در رمان میان پرده ها (۲۱) و خیلی از شخصیتهای دیگر در کتابهای دیگر ایشان، در ذهن خواننده زندگی می کنند و ظرفیت همدلی خیالی خواننده را بسط می دهد. او همدلی را فرا می خواند نه قضاوت و بیش از آنکه بتوان بر شخصیت های او احاطه داشت(۲۲)، می شود آنها را درک کرد(۲۳). وولف خودش را از کتابهایش محو می کند، و دید ناقص و اجمالی خواننده جایگزین چشمی که همه چیز را می بیند می شود. اگرچه تجربه ای که فراروی ما قرار می گیرد فراتر از یک تجربه ی معمولی است.
"نظامی گنجوی" شاعر بلند آوازه ی ایرانی، منظومه ی عاشقانه ی بی نظیری به نام " خسرو و شیرین"، سروده است که کم تر اثر عاشقانه ای می تواند با آن برابری کند. تنها اثر جهانی را که می توان هم تراز آن فرض کرد و به نوعی با این شاهکار ادبی قیاس نمود، داستان عاشقانه ی تراژیک "رومئو و ژولیت" سـروده ی "ویلیام شکسپیر"، شاعر برتر ادبیات انگلیس است.
نویسندگان بسیاری درباره پوچی و معنای آن نوشته اند، از کی یرکگارد، فیلسوف خداباور گرفته تا سارتر، فلیسوف ملحد. هر یک از این فیلسوفان، تفسیرهای خاص و گاه بسیار متفاوت خود را از آن عرضه داشته اند. آلبر کامو، بیش از سایر اندیشمندان به مسأله پوچی و توصیف آن پرداخته است و سعی کرده تا در فرم های ادبی و با به دست دادن نمونه هایی عینی از قهرمانی پوچ، معنای آن را هر چه بیشتر روشن کند. اما، با وجود تأکید کامو بر پوچی، پوچی نه تنهاـ دست کم به نظر خود اوـ نتیجه فلسفه او نیست، بلکه در واقع این مفهوم نقطه عزیمت فلسفی او را فراهم می آورد. وظیفه و کوشش فلسفی کامو درست پس از توصیف پوچی و بی معنایی زندگی انسان مدرن غربی شروع می شود؛ کوششی بلند پروازانه در نشان دادن راهی به انسان مدرن غربی برای بیرون آمدن از پوچی و نیهیلیسمی فراگیر؛ راهی برای زیستن و آفریدن در خود برهوت و تسلیم نشدن به نیستی. نوشته حاضر به جنبه نخست و مقدماتی فلسفه کامو، یعنی توصیف او از پوچی می پردازد.
عرفان نگاه هنری و جمال شناسانه نسبت به الهیات و دین است و عارف کسی است که دین و مذهب خود را با نگاهی ذوقی، جمال شناسانه و هنری می نگرد. زبان ابزار هنری عارف است. اگر نقاش از قلم مو و رنگ و موسیقیدان از نت ها و عارف آلت موسیقی به عنوان ابزار هنر سود می جوید، ساحت تجربه هنری عرفا ساحت زبان است و در همین میدان است که تجربه های بی نظیر جمال شناختی صورت می گیرد. عارف می کوشد تا پیچیده ترین تجربه های روحی خود را با ابزار زبان بیان کند.
گوته در حال نوشتن جان سپرد. در آخرین رویاهای مبهم زندگی آگاهانه اش، کاری را که به کرات توسط دست خط خویش و یا به کمک دیگری انجام داده بود تکرار می کرد ؛ یعنی می نوشت، یاد داشت می کرد و کاری می کرد تا حقیقت ِ سخت در روح حل شود، یا تجلیات روح به صورت حقیقت ِ سخت حفظ گردد . وی تا آخرین نفس یک نویسنده باقی ماند . یعنی همان چیزی که از روز اول بود . همان وقت در یکی از رسالات خویش با ملاحظه ی تحرک خلاقه ی درونی اش از شادی فریاد برداشت : « من به راستی برای نوشتن به دنیا آمده ام ! وقتی افکارم بر صفحه ی کاغذ نقش می بندد خود را خوشبخت تر از همیشه احساس می کنم »
آثار خودبازنما یا اتوبیوگرافیک لسینگ دستکم تا حدی کوشش او برای شناخت خودهای گذشته است؛ زیرا او از آنها شخصیتهایی خلق میکند که به عنوان نویسنده قادر است به بازی با آنها بپردازد و آنها را تحلیل کند. بسیاری از منتقدان مانند روبرتا روبنشتاین، ماگالی کورنیر میشل و کلر اسپریگ به شباهتهای موجود میان ویرجینیا وولف و دوریس لسینگ اشاره کردهاند، و البته لسینگ در کتاب دفترچه یادداشت طلایی با نامگذاری هنرمند زن خود به نام «آنا وولف» عملاً خاطره وولف را تداعی میکند. با وجود این، من در این مقاله روی آنچه به نظرم قدرتمندترین و جالبترین نکات مشترک میان این دو است، تمرکز میکنم؛ این همان بیاعتمادی مشترک دو نویسنده و در عین حال شیفتگی آنها نسبت به طرز کار حافظه و همچنین خلق مفهومی شخصی از فردیت است؛ فردیتی که ملغمهای از «حقیقت» و «خیال»، «واقعیت» و «مفهومی از یک حقیقت شخصی» است. هر دو نویسنده، به اعتقاد من، از متون «مربوط به زندگینامه شخصی» یا «متون خودبازنما» بهعنوان ابزار درمانشناختی «خودپژوهی» استفاده میکنند تا ناگواریهای گذشته را بیرون برانند، گذشته را سر و سامان دهند و یک زمان از حال شخصی و پرمعنی و نیز مفهومی از حقیقت را بیافرینند. من در ابتدا به بحث درباره شیوههایی که وولف و لسینگ با آنها «حقیقت» را در برابر «خیال» قرار میدهند تا مفهومی با معنی از «خود» را بیافرینند، خواهم پرداخت.
به نظر منتقدان بلوغ ادبی هرتا مولر در آخرین کارش به نام "نفسهای بریده" به بهترین وجهی جلوهگر شده است. او در این اثر بر پایهی روایتهای واقعی، سرگذشت یک زندانی را در یک اردوگاه اسیران شوروی (سابق) توصیف میکند. همچنین گفته شده که این نویسنده "وقایعنگار زندگی در نظام دیکتاتوری" است. او کودکی خود را زیر سلطه دیکتاتوری چاوشسکو گذراند و در کارهای ادبی خود از تجارب تلخ خود از آن دوران سخن گفت. او تمام درد و ماتم خودکامگی را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بود. در سال ۱۹۸۷ خانم مولر سرانجام موفق شد به همراه همسرش رومانی را ترک کند و در برلین غربی اقامت گزیند. با ترجمه آثار هرتا مولر به بیش از بیست زبان، اینک او به یکی از ستون های عمده در ادبیات جهان بدل شده است.
کییرکگارد در جایی نوشته است: “هر اندازه اصالت فرد بیشتر باشد، بیشتر دچار هراس است.” فرانتس کافکا را میتوان در شمار نویسندگانی آورد که همه عمر خود را در این هراس وجودی پیمودهاند. از همینرو بود که وی تنها میزیست و در این تنهایی- به تعبیر خودش- شاهکارهایی چون مسخ، محاکمه، قصر، پزشکدهکده، گروه محکومین، آمریکا و... را آفرید. با این حال، این هراس هیچگاه کافکا را به سقوط درنینداخت. او در گفتوگو با «گوستاو یانوش» ترسآگاهی را کلید رهایی از پوچی میداند. به هر روی آثار کافکا، نمونهای واقعگرا از وضعیت انسان معاصر است؛ نوشتار حاضر ازکارل کوسیک، کافکا شناس و فلسفه دان معاصر ترجمه شده که بخشی از آن از نظرتان میگذرد.
فلسفه و ادبیات پیوند های نامرئی و جدایی ناپذیر با هم داشته و دارند و این پیوند ها زمانی پر رنگ و گاهی اوقات بسیار کم رنگ رخ می نمایند. همیشه هر نوشته ادبی حتی مبتذل ترین آنها در ذات خود مروج ایده و نظر خاصی می تواند باشد و چه بسا می توان گفت ادبیات گاه آگاهانه و زمانی نا آگاهانه در خدمت فلسفه بوده است.ن ویسندگان و شاعران صاحب اندیشه در واقع فیلسوفانی بزرگ و یا کوچک هستند که برای ترویج نظریات خود به آن رنگ و لعاب دلپذیر و مطلوبی می دهند؛ در واقع به طور غیر مستقیم آن را بیان می کنند و در این میان کوندرا را می توان جزو فلاسفه ای دانست که حرفی برای گفتن دارند. هر چند که گفتن از کوندرا بسی دشوار است؛و هر چند که مورد کوندرا جای سخن و تامل بسیار است، اما این اندک نوشته را شاید بتوان مقدمه ای کوچک دانست برای ورود به جهانی که او ساخته و پرداخته است.
«جان آپدایک»از معدود نویسندگانی است که دوبار، توسط دو جایزه معتبر ادبی «پولیتزر» و جایزه «ملی آمریکا» برگزیده شده است. معروفترین اثر این نویسنده که در طول چهار دهه گذشته، از جمله بهترین نویسندگان هفته نامه «نیویورکر» محسوب میشود، چهارگانه «خرگوش» است: «خرگوش بدو»، «خرگوش برگرد»، «خرگوش پولدار است» و «خرگوش در آرامش». این چهارگانه داستانهایی درباره زندگی شخصیتی به نام «هری انگسترام» است که زندگی او را از زمان جوانی تا میان سالی و ... دنبال میکند. او پس از اتمام داستانهای «هری انگسترام» در چهارگانه خرگوش، شخصیت دیگری را با نام «هری بخ» با رؤیاها و داستانهای جدید خلق کرد. آپدایک در این مجموعه آثار، درونمایههایی چون بورژوازی، خیانت، عشق، فساد و زوال آمریکا، ایدز، روابط خانوادگی و... را بهویژه در چهارگانه خرگوش مورد بررسی و واکاوی قرار داده است.