در تاریخ ۲۱ آوریل ۱۹۳۳ یعنی درست سه ماه پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان پروفسور هایدگر بهعنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ انتخاب شد. امروزه هرکس از خود میپرسد که آیا گرایش سیاسی هایدگر با فلسفه او مرتبط است یا بحث سیاسی را نباید با دیدگاههای فلسفی خلط نمود؟ این پرسشی است که ذهن دوست و دشمن را به خود مشغول داشته است. روزی ریچارد رورتی قبل از مرگش گفته بود که ارتباطی تنگاتنگ میان سیاست و فلسفه وجود دارد و اضافه نمود که هایدگر در زندگی سیاسی خود جانب اخلاق و فضیلت را نگرفت.
حساسیت بیاندازه و تقریباً فوبیایی هایدگر به اخلاق میتواند به سادگی مبین پذیرش ضمنی رفتار اخلاقیِ زنندهی خود وی و فقدان رویکردهای ابتدایی اخلاقی باشد، اصرار معارضان وی بر همین ویژگیهای هایدگر بهمثابه یک شخص نیز نادرست است، چنانکه گویی با نشان دادن کمبود شخصی استانداردهای ابتدایی اخلاقی نزد هایدگر میتوان از تکلیف دشوار مواجهه با موضوعاتی که اندیشهی هایدگر اقامه میکند پرهیز کرد؛ بااینوجود، در آلرژی هایدگر نسبت به ملاحظات اخلاقی که زبانزد همگان است چیزی پریشانکننده وجود دارد. در قرائت افلاطون در سمینار سال ۳۲-۱۹۳۱ هایدگر حتی تلاش میکند تا آگاتون (خوب) افلاطونی را از هرگونه پیوندی با خوبی اخلاقی منزه کند؛ او این کار را با ارجاعی ماهرانه به یکی از کاربردهای روزمرهی این کلمه به انجام میرساند؛ وقتی فریاد میزنیم «خوب!»: «خوب!»؛ یعنی انجام خواهد شد! تصمیم بر این است! ربطی به معنای خوبی اخلاقی ندارد؛ اخلاق معنای بنیادین این کلمه را ویران کرده است.
معروف است که هایدگر روزی به دوستانش گفته بود که او هنوز انبانش را خالی نکرده است. اگر منظور هایدگر از این رازگویی دفترهای سیاه رازآمیزی باشد که پیرو وصیت نامه اش باید به عنوان آخرین جزء مجموعه آثار او منتشر شوند، اکنون شاید بتوان گفت که با چاپ دفترهای سیاه، هایدگر "انبانش را حقیقتاً خالی کرده است."
پرسش این است: در سبک و روش گفتمانی که هایدگر آغازگر آن بود چه چیزی وجود داشت که بخش نسبتاً بزرگی از روشنفکران اروپایی را تا بدین حد شیفتهی خود کرده بود، بهطوری که آنان میتوانستند از طریق مرتبط کردن ریشهدارترین واکنشهای غیر ارادی استالینی، با چند «تیک» اصلاحطلبانه، عوض اینکه دربارهی این اندیشه تردید کنند، ادلّه و شواهد را منکر شوند؟ اندیشهای که حداقل دربارهی آن میتوان گفت: «حامل دموکراسی نیست».
محور اساسی مابعدالطبیعه ملاصدرا وجود است. از نظر ملاصدرا، وجود واقعیتی عینی و منشأ هر قدرت و فعلی است و از اینرو اصیل است، اما ماهیت، حد وجود است، یعنی انتزاع ذهن است. مفهوم وجود آشکارترین چیزهاست و ماهیتش در اختفاء و پنهانی است. محور اساسی مابعدالطبیعه ملاصدرا وجود است. از نظر ملاصدرا، وجود واقعیتی عینی و منشأ هر قدرت و فعلی است و از اینرو اصیل است، اما ماهیت، حد وجود است، یعنی انتزاع ذهن است. مفهوم وجود آشکارترین چیزهاست و ماهیتش در اختفاء و پنهانی است. یکی دیگر از آراء محوری ملاصدرا، تشکیک در وجود و بتبع آن نظریه «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» است. مسئله هیدگر شناخت شیء خارجی نیست بلکه تا حدودی مسئله او در چارچوب منابع فکری اش می گنجد و پرسش از وجود راه حلی است که برای دغدغه های چندین ساله اش مطرح می کند. یعنی بی خانمانی و نیهیلیسم در غرب. وجود در نظر هیدگر به معنی حضور است و از نظر او کسی که وجود دارد جهان هم دارد.
هدف از این نوشتار بررسی معنای مفهوم متافیزیک از نظر هایدگر و روشن کردن نقدهای او بر این مفهوم و چرایی این انتقادات است. اما پیش از آن، آگاهی نسبت به چند مسئله ضروری به نظر می رسد. از نظر هایدگر انسان همواره در حوزه ی فهمی پیشاپیش از هستی وجود دارد (exsist)، اما این فهم غیر مفهومی و بلکه مقوم اگزیستانس دازاین است. به سخن دیگر هر فهم، شناخت یا دانش درباره ی چیزی پیش از آنکه متعلق آگاهی باشد مقوم اگزیستانس دازاین است و به همین دلیل هایدگر دازاین را در جهان ـ بودن تفسیر می کند نه هستنده ای در برابر جهان که سایر هستندگان دیگر ابژه هایی در برابر او هستند. هر آنچه هست محتوای امکانات دازاین است؛ زیرا امکانات دازاین به گونه ی انضمامی همواره درباره ... و رو به سوی ... است؛ بنابراین چون دازاین همان در جهان ـ بودن است تفسیر هر باره ی جهان و هستندگان از طریق فهمی کلی از هستی پیش از اینکه دانشی ذهنی درباره ی جهان باشد مقوم هستی خود دازاین است که به واقع چیزی جز امکانات خود نیست و بدین ترتیب هر فهم جدید تحقق یکی از امکانات دازاین به شمار می آید. حال براساس آنچه گفته شد، این عبارت کتاب «هستی و زمان» درک می شود که آن طورکه دازاین هست (برای تقریب به ذهن آن گونه که زندگی می کند)، درواقع فهمی از هستی است.
مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانى، در دوران تحصیل بسیار تحت الشعاع فرانس برنتانو بود. آشنایى با برنتانو به عنوان فیلسوفى که تفکراتش بر پدیدارشناسى ادموند هوسرل نیز تأثیر به سزایى داشته است، فضاى فکرى هایدگر را به سمت و سوى خاصى سوق داد که در این راستا اندیشه هاى فلسفى متفکران یونان باستان نیز بى تأثیر نبود. به عنوان مثال ایده کلاسیک از چیستى حقیقت که در یونان پیشا ـ سقراطى باب بود، بر نظر هایدگر در این باب تأثیر بسزایى داشت و از این منظر به کارهاى هوسرل علاقه مند شد.
از نظر هایدگر مفهوم زمان را می توان در ابدیت یافت و پیش شرط آن اشراف و درک کامل ابدیت است. برای این منظور باید به ابدیت ایمان یافت اما فیلسوفان به ایمان و یقین در این باره هرگز نمی رسند چرا که شک اساس فلسفه است و فلسفه هرگز نمی تواند حیرت را ازمیان بردارد. الهیات از نظر هایدگر با دازاین انسانی یعنی هستی نزد خدا و هستی زمان مند در انسان سروکار دارد اما خدا نیازی به الهیات ندارد و ایمان به او وجودش را سبب نمی شود. ایمان مسیحی با آنچه در زمان روی داده مرتبط است. چون فیلسوف ایمان نمی آورد می خواهد زمان را از خود زمان درک کند.
شاخصه بنیادین تفکر هیدگر پرسش از شالودهها و بنیادهای متافیزیکی تمدن غرب است. او در این راه به غرب مدرن بسنده نمیکند بلکه این مهم را از دوران افلاطون تا به امروز پی میگیرد. با این حال آنچه مبدأ بازاندیشی هیدگر قرار گرفته، مدرنیته و اصول آن است. به همین دلیل، تکنولوژی، علم، روشنگری و عقل(مدرن) از حیطههایی هستند که هیدگر کوشیده تا آنها را به پرسش و واکاوی فلسفی خود قرار دهد. آنچه از پی میآید، حوزه علم جدید است که هیدگر در آثار و مقالههای متعددی آن را موضوع نقادی و واکاوی خود قرار داده است. به نظر هیدگر علم، تصویری از جهان ارائه میدهد که ناشی از گسترش فهم «دازاین» پس از رهایی از جهانبینی قرون وسطاست.
فلاسفه همیشه زیاد عمر میکردند و در طول تاریخ همه فیلسوفانی که عمرشان کوتاه بوده کم هستند، ولی در فلسفه معاصر فرانسه و شاید هم در کل فلسفه جهان معاصر، فیلسوفان عمرهای طولانی هوسرلی و هایدگری ندارند و عمرشان نیچهای شده است. چند سال پیش آلتوسر خودکشی کرد، بعد دلوز به او تأسی کرد. فوکو و ژاک دریدا هم عمرشان چندان طولانی نبود و عمر سقراطی، افلاطونی، هایدگری، هوسرلی و کانتی نداشتند. البته در قرون پیش، کسانی هم مثل اسپینوزا بودند که عمر طولانی نداشتند، ولی عموماً فیلسوفان عمر طولانی دارند.