«بشر؛ نه فقط آن مفهومی است که از خود در ذهن دارد، بلکه همان است که از خود میخواهد. آن مفهومی است که پس از ظهور در عالم وجود، از خویشتن عرضه میدارد. همان است که پس از جهش به سوی وجود، از خود میطلبد. بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود میسازد.» (ژان پل سارتر)
اگرچه مفهوم و معنای اصلی صلح؛ متارکه، حسن تفاهم، دوستی، هماهنگی و آرامش برشمرده میشود اما این مقاله به بررسی تعریف ابتدایی صلح خواهد پرداخت تا بتوان از نظرگاه سینما به این مسأله پی برد و آن را مورد بررسی قرار داد.
بهطور کلی تعریف ابتدایی مفهوم صلح، عدم وجود واژه متضاد آن، جنگ تلقی میشود. حال میتوان به این مهم پرداخت که با این تعریف کلی از ویژگی بشر میتوان دریافت که تمام آرمانهایی که فرد برای خود میسازد، از تضادی نشأت گرفته میشود که ساخته خود بشر است و موجب ویرانی. برای درک بهتر، از ابتدا سراغ مفاهیم متضاد جنگ و صلح خواهیم رفت. اگر بر این باور باشیم که «جنگ» ساخته عینی و بالفعل بشر بوده و از طریق تمایلات و ویژگیهای ذاتی انسان به دست آمده است، درمییابیم که برای آرامش بقا به واژهای متضاد نیاز داریم تا آن را به آرمان تبدیل کنیم و آرمان نیز، امید بقای عمر خواهد بود. چه بسا واژه صلح را خواهیم ساخت. اما اگر از منظر سینما به این واژگان بنگریم، خواهیم دید که فیلمسازانی بوده و هستند که به درستی حتی، پیدایش مفاهیم به دست بشر را ساخته و مورد بررسی قرار دادهاند. برای مثال در فیلمی ساخته استنلی کوبریک، «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» در ابتدای فیلم شاهد موجودات شبه انسانی هستیم که برای ادامه بقای خود دست و پا میزنند و در برهوت ناکجاآبادی، به فعالیتشان که زیستحیوانی است مشغولاند. این موجودات کمکم با راهکار کشتن و از بین بردن یکدیگر به مسأله جنگ پی میبرند.
در ادبیات قدیم پارسی صلح هممعنای لغت آشتی و به معنای مقابل حرب و جنگ آمده است. در دوران معاصر مفهوم صلح گسترش یافته و با تفکرهای شرق آسیایی و بعدها تفکرات مسیحی که صلح درونی را معرفی کردهاند، آمیخته شدهاست. در این مفهوم صلح شرایطی آرام، بیدغدغه و خالی از تشویش، کشمکش و ستیز است. اگر چه کوبریک در فیلمی که اشاره شد، حرفی از آرمان صلح به میان نیاورده است اما حتی مفهوم صلحطلبی را میتوان در دیدگاه همین فیلمساز و دهها فیلمساز دیگر مشاهده کرد. صلح یک آرمان جهانی تلقی میشود. صلح یک مفهوم مطلق نیست و میتواند بسته به دیدگاه دینی و فرهنگی تعریف متفاوتی داشته باشد.
البته کلیت مباحث این نوشته، صرفا بر پایه سخن سارتر استوار نبوده است و اینکه «بشر آن مفهومی است که به خود میدهد» یا «بشر با خاستگاه درونی خود تعریف میشود» مفهومی است که میتوان آن را در گوشه و کنارهای فلسفه، هنر و سیاست تکتک جوامع یافت. از بوطیقای ارسطو تا دیوان حافظ، مثنوی معنوی و گلستان سعدی و… تعاریفی که ارایه شد، مقدمهای است که به وسیله آن میتوان به ۳گونه کلی در رابطه با ۳ فیلم از نگاه فیلمسازان به مسأله صلح دست یافت.
دکتر استرنج لاو (استنلی کوبریک)
در دنیا، سینمای ضدجنگ معنای روشن و واضحی دارد و مورد حمایت اغلب انسانها و تمام وجدانهای بیدار است؛ به این معنا که کسی نمیتواند از جنگ دفاع کند یا موافق جنگیدن باشد. در این خصوص میتوان به فیلمهایی اشاره کرد که در مورد جنگ آمریکا با ویتنام، جنگهای جهانی اول و دوم و جنبشهای آزادیبخش ساخته شدهاند.
فیلم «دکتر استرنج لاو» اثری است که قبل از اینکه مخاطب را با روایت فیلم روبهرو کند، ذهنیت آنها را با استفاده از نام فیلم به چالش خواهد کشید. درواقع نام فیلم براساس ۲ واژه تقریبا متضاد «استرنج» (به معنای غیرمتجانس) و «لاو» (به معنی عشق) به کار رفته است. مفاهیمی که میتوان آنها را از منظر دین به خیر و شر، از منظر چینیان باستان به یین و یانگ و از منظر شمایل شناسی انسان به جنگ و صلح تقسیمبندی کرد.
در فیلم «دکتر استرنج لاو»، ژنرال دیوانهای را میبینیم که همه خطراتی که ممکن است برای جهان پدید آید را در کمونیسم (دوران جنگ سرد) میبیند و دستور حمله اتمی آمریکا را به خاک شوروی صادر میکند. در این صورت، دستگاهی به نام ماشین روز قیامت در شوروی به صورت خودکار فعال شده و دنیا را ویران میکند. سرانجام تدابیر به جایی نمیرسد و خلبانی دیوانه که بمب افکنش از کنترل خارج شده، سوار بمب و با یک کلاه کابوی بر سر، شوروی را بمباران میکند. دکتر استرنج لاو کمدی کابوس گونه ضدجنگی است که به آیندهنگری جنگهای جهانی ایمان دارد و البته در بطن خود به راهکار عظیمی برای شناخت هویت انسان دست یافته است.
نگاهی که کوبریک در این فیلم به مقوله جنگ طلبی و در تضاد با آن آرامش و عدم تشویش و صلح دارد، از ابتدای فیلم شروع میشود. صحنهای که یک هواپیمای جنگنده درحال حمل کردن یک هواپیمای دیگر است و این حرکت ارتجاعی خاستگاه فیلم را در انفعال نسبت به اروتیسم بیان میکند. بیانی که در ابتدای فیلم متوجه عدم توانایی در حمل هواپیما به دست هواپیمای بزرگتر خواهیم شد و این چرخه تا آنجایی ادامه دارد که به انفعال تمام شخصیتهای اصلی و سران کشور بر میخوریم و در مییابیم که صحنه آغازین فیلم، نشان از انفعال اشخاص است و جنگ طلبی نیز، به گونهای تغییر یافته این نیاز انسانی است. انفجار انتهایی فیلم نیز نماد و نشانهای از این احساس خلأ و آرامش درونی است. سخن پایانی دکتر استرنج لاو (پیتر سلرز) نیز شاهد و ناظر بر این آرامش بهوجود آمده است و همچنین نام انتخابی رئیسجمهوری نیز مرکین مافین بوده که در آمریکا مورد استفادههای دیگری در زمینه اروتیسم میشده است.
کوبریک با در نظر گرفتن غریزه بشر، بهعنوان محوریت رخدادهای غیرانسانی، انفعال از عدم توانایی برطرف کردن نیازهای بشر را موجب پیدایش جنگ میداند. همانطور که در ابتدای مقاله گفته شد، در فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی»، موجود شبه انسان، بهخاطر انفعال از مذاکره با موجودات دیگر، دست به مقابله میزند و در آخر موجودات دیگر را برای آرامش خاطر خود و رسیدگی به غرایزاش نابود میکند.
غلاف تمام فلزی (استنلی کوبریک)
غلاف تمام فلزی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام روایت میکند. فیلمی انتقادی است نسبت به تزریق روحیه وحشیگری و جنگطلبی به سربازان آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دستآموز است. در این فیلم که تلخی و گزندگی بیشتری نسبت به آثار جنگی دیگری را در بر دارد، کوبریک مسأله روابط خشک جامعهای را مطرح میکند که میخواهند داخل دایره آن جامعه، رفتار غیرانسانی الگو شود.
به بیان دیگر؛ الگو شدن رفتار غیرانسانی معلول ادامه بقاست. چرا که محیط به تصویر کشیده شده، جنگی است که سربازان علت آن را نمیدانند و تنها باید از دستورات مافوق خود اطاعت کنند. اطاعتی کورکورانه و عاری از تفکر و اندیشه. با پایان هر روز، سربازان تنها از این خوشحال هستند که امروز زندهاند و میتوانند یک روز دیگر را شروع کنند و به کشتن ادامه بدهند. قبل از اینکه بخواهیم مسأله وجود مقام و سمت در جنگ را در نظر بگیریم، باید در نظر گرفت که اگرچه وظیفه یک سرباز اطاعت از دستور مافوق است، اما تنها ویژگیای که ما را از سایر موجودات و حتی موجودات شبه انسان فیلم اودیسه فضایی متمایز میکند، قدرت انتخاب است. اگرچه کوبریک نشان داده است که سربازان آمریکایی به هیچ عنوان قدرت انتخابی برای شرکت در جنگ نداشتهاند و بر همین مبنا هرکدام از سربازان نشان صلحی برکلاه یا پیراهن خود قرار دادهاند و با کشتن هر فرد، به وقوع پیدایش مفهوم صلح امیدوارند و آرمانگرایی خاص خود را در یک فیلم ضدجنگ نشان میدهند، اما نمونههای دیگری را میتوان بهعنوان مثالی برای فیلمهای ضدجنگ بهکار برد که اینبار اکثریت سربازان با حق انتخاب و آگاهانه وارد میدان جنگ شدهاند. فیلم جوخه (اولیور استون) یا خط باریک قرمز (ترنس مالیک) و… از این دست فیلمها هستند. هرکدام از این مثالها با رویکردی جداگانه نسبت به مقوله ضدجنگ به روایت داستانی پرداختهاند. در غلاف تمام فلزی، انفعال در حق انتخاب از عدم وجود تفکر و اندیشه سر چشمه میگیرد و در جوخه و خط باریک قرمز، حق انتخاب از تسلط بر غرایز انسانی و آرامش نیازهای بشر به وسیله راهکارهای خودساخته صورت میگیرد.
گام معلق لکلک (تئو آنجلوپولوس)
گام معلق لکلک، داستان شهری مرزی در یونان است که تعداد بیشماری از پناهندگان سیاسی در آن سرگردانند. آنان در فقر و سرمای شدید با حداقل امکانات در انتظار تحقق آرمان خود زندگی میکنند. مفهوم نام گام معلق لکلک، به صحنهای اشاره دارد که یک خبرنگار درست در کنار خط مرزی یونان با کشور همسایه ایستاده است و همچون لکلک، گام خود را بالا برده و قصد دارد از مرز عبور کند. اما روبهروی خود مردی مسلح را میبیند که با اشاره با سلاح خود به خبرنگار میفهماند که اگر یک گام به جلو بردارد، به مرگ میرسد. درواقع این فیلم به فاجعه انسانی خودساخته به نام جنگ نخواهد پرداخت، بلکه به عواقب این فاجعه پرداخته است. عواقبی که دیگر هیچ کجای این کره خاکی، وطن نام نخواهد گرفت. اگر قبول کنیم نامها و ذاتها با یکدیگر مرتبط هستند؛ گام معلق لکلک میتواند نشانهای از انسانهایی بیتعلق به مکان باشد، آدمهای آواره فیلم با گامی که هیچ جایی فرود نمیآید و مرزهای درون هیچ سرزمینی آنها را نمیپذیرد. موجوداتی بیوطن که در ابتدای فیلم پس از آنکه دولت یونان حاضر به پذیرش آنها نمیشود خود را به دریا میاندازند تا بمیرند و رنجی را که بیمکانی بر آنها مستولی داشته یا پس از بازگشت از آنجا که آمدهاند انتظارشان را میکشد؛ خاتمه دهند.
حال با این تعاریف به این نکته پی خواهیم برد که بیمکانی و عدم هویت از عواقب جنگ است و مفهوم صلح، همان مدینه فاضلهایست که مکان را برای هر فرد تعریف کرده و به آن هویت میبخشد. همانطور که خالق مقوله جنگ، بشر است، خالق هویت بخشیدن به خود نیز در خلال آرمانگرایی توسط خود بشر صورت میگیرد.
تاریخ بشر چرخه بدون توقف جنگ و صلح است. همواره با صدای مهیب شیپوری، جنگی آغاز شده و با به اهتزاز درآمدن تکهپارچهای سفید، صلحی به ارمغان آمده است. در این جنگها و صلحها انسانهای بسیاری قتلعام شده و حیوانات و طبیعت بهطور نسبی از بین رفتهاند. از آنجا که «جنگ» و «اخلاق» – مانند آب و روغن که با یکدیگر مخلوط نمیشوند – هیچگاه با یکدیگر کنار نمیآیند، حاصل این جنگها چیزی نبوده است جز افزایش دزدی، سوءاستفاده از زنان و کودکان، آدمربایی، گرسنگی، قحطی، بیماری، تنهایی و دردهای انسانی… «آلبرت اینشتین» میگوید: «صلح تنها نبود جنگ نیست، بلکه حضورعدالت، قانون، نظم و در یک کلام حضورحکومت است…»
منبع: روزنامه شهروند