ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) در توصیف فلسفه خود آن را “انقلاب کوپرنیکی” می نامد. رأی انقلابی کانت این است که جهانی که ما در آن به سر می بریم و ادراکش می کنیم وابسته است به کیفیات ذهن درک کننده آن، نه اینکه به کلی مستقل از ذهن ما وجود داشته باشد. کانت به فلاسفه عقل گرا خرده می گیرد که توسط عقل، تنها می توان به کنه واقعیت واقف گشت. لذا اکتفای صرف به عقل در باب معرفت شناسی به سرمنزل مقصود راه نخواهد برد. بنابراین لازمه معرفت هم تجربه حسی است و هم مفاهیمی که مُدرِِک بر تجربهاش بار می کند.
کانت بین جهانی که انسان تجربه می کند یعنی جهان پدیدارها و نیز واقعیت بنیادینی که در پس آن نهفته است قائل به تمایز می گردد. از منظر وی واقعیت بنیادین و جهان پدیدارها همان ذوات معقول است که انسان به هیچ روی نمی تواند در باب آن به سخن پراکنی و نظریه پردازی مبادرت ورزد. چرا که از دسترسی حسی و مادی به آن عاجز و ناتوان است. لذا معرفت انسان تنها معطوف به معرفت پدیدارها است و ذوات معقول از تیررس کمان معرفت خارج اند.
به زعم کانت اغلب نظریه پردازی های مابعد الطبیعی در باب ماهیت بنیادین واقعیت راه به کج راهه برده و نادرست، بی پایه و اساس اند. چراکه این نظریات این داعیه را نموده اند که واقعیت ذوات معقول را کشف کرده اند و حال آنکه جهان ذوات معقول، قابل معرفت و درک نمی باشد. در واقع کانت با این پیش فرض مهم که انسان قادر به کشف ویژگی ها و حقیقت ذوات معقول نمی باشد؛ قلم بطلان بر تمامی دیدگاه هایی که در این باب به نظریه پردازی پرداخته است می کشد. از منظر کانت ادراک حسی تنها به دریافت داده ها خلاصه نمی شود. آنچه به ادراک حسی درمی آید باید بازشناخته شود و سامان پیدا کند. به زعم کانت شهودها در ذیل مفاهیم گنجانده شده و تجربه بدون مفاهیم فاقد معنایند. کانت در این باره بیان می دارد:
“اندیشهها بدون محتوا تهی هستند و شهودها بدون مفاهیم بی مقصدند”.
به لسان کانت آن قوه ذهن انسان که با شهودها در ارتباط است “حساسیت” نام دارد. و قوه ای که با مفاهیم سروکار دارد “فهم” نامیده می شود. اصولاً در اثر تعامل، همکاری و ارتباط متقابل فهم و حساسیت است که معرفت امکان پذیر می گردد.
کانت در مورد زمان و مکان عقیده دارد که زمان و مکان صور شهودند. آنها مختصات ضروری تجربه انسان می باشند و نه کیفیاتی که فی نفسه وجود داشته باشند. انسان در واقع زمان و مکان را بر تجربه خویش بار می کند.
کانت به وجود دوازده مقوله از جمله مقولات جوهر، علت و معلول قائل است. مقولات کانت اموری هستند که به انسان امکان شهود در ذیل مفاهیم را به دست می دهد.
به زعم کانت اینکه بتوان تمامی تجربه ها را در قالب علت و معلول فهم نمود، امری واقعی نبوده بلکه اساساً علت و معلول چیزی است که ذهن درککننده تجربه خویش را بر آن بار می کند. لذا میتوان نتیجه گرفت که علت و معلول شرط لازم تجربه است. کانت در پی اثبات این معناست که هر قسم تجربه ای باید با مقولات تطبیق کند. تجربه ای که بدین نحو یعنی در اثر انطباق با مقولات بهدست میآید یک تجربه عینی و واقعی خواهد بود.
برهان استعلایی (استنتاج استعلایی) کانت، برهانی است که از پاره ای وجوه تجربه انسان می خواهد مدلل دارد این واقعیت که انسان دارای آن اقسام تجربه است که حاصل می کند مستلزم چیست.
رویکرد کانت در زمینه دوگانگی انگیزه انسان مبین این است که با آنکه انسان به طور طبیعی در پی خیر و منفعت شخصی خویش است؛ امّا توجه خاص و احترام به قواعد اخلاقی می تواند انسان را به عمل به آن قواعد اخلاقی سوق دهد. با این احترام خالص به قانون نیازی به تجاوز از حدود قواعد اخلاقی وجود نخواهد داشت. کانت معتقد به این رویکرد بود که قانون اخلاقی قانونی است که عاملان عاقل از آن حیث که عاقلند نه از آن حیث که صرفاً انسانند بر خودشان هموار می سازند. لذا شناخت انسان از قانون اخلاقی شناختی فراتر از خود انسان نیست بلکه آگاهی از چیزی است که عقلانیت انسان تا جایی که انسان قادر به پاسخگویی به این جنبه از طبیعت خویش است به او فرمان اطاعت از اخلاق را می دهد.
فهم کانت از قانون اخلاقی صراحتاً مبین این پیششرط بود که قانون اخلاقی می بایست آشکارا عقلانی باشد. آنچه کانت به عنوان تنها اصل اخلاقی معرفی نمود صرفاً این اصل بود که در مقام عمل نباید با خود انسان تناقض داشته باشد. به عبارتی ،کانت، قاعده اخلاقی را چیزی فراتر از طبیعت انسان توصیف نمینماید. لذا در مواردی که قاعده اخلاقی با طبیعت انسان تنافی دارد، انسان جایز به سرپیچی از آن میباشد. کانت نام چنن فرایندی را “شناخت اخلاقی” مینامد که هر فردی با هر موقعیت اجتماعی و ورای محاسبات پیچیده و غامض می تواند به آن دست یابد. این عقیده کانت خود مختاری اخلاقی انسان را به میزان زیادی افزایش و توجیه می نماید. کانت بر این باور بود که تسلط بر خود، نیازمند هیچ گونه محرک داخلی و یا خارجی نمی باشد.
تقسیم وظایف در رویکرد کانت به دو قسم وظایف عدالت و وظایف فضیلت قابل دسته بندی است. وظایف عدالت دارای استلزاماتی است که اگر انسان آنها را به صورت داوطبانه انجام ندهد می توان با ضمانت اجرا تقویت نمود. امّا در وظایف فضیلت،اراده آزاد و داوطلبانه عاملی برای سود رساندن به دیگران است در نتیجه اقدام به آن ضروری است.
کانت از ارائه براهین عقلی برای ساختن اساسی برای فلسفه اخلاقی خود امتناع نمود. چراکه وی بر این باور بود که در زمینه فلسفه نظری، عقل انسان به حقیقت، آن گونه که هست نمی تواند دست یابد و حتی قادر به اثبات نفس و خداوند نیز توسط عقل نمی باشد. تجربه نیز نمی تواند به ارائه اصول کلی در باب اخلاق بپردازد.
کانت معتقد بود که تنها عقل ناب عملی -نه عقل ناب نظری- می تواند قواعد مطلق را درک نماید. لذا او قائل به دو عقل عملی و نظری گشت. عقل عملی، درک کننده قوانین اخلاق ، وظایف و تکالیف بود و عقل نظری دریافت کننده حقایق و واقعیات.
کانت معتقد است که جهت داشتن قواعد اخلاقی ضروری، کلی و دائمی که لازمه استحکام اخلاقی است باید به عقل محض تمسک جست. بیان او در این باب به این شرح است: “مبنای تعهد را نباید در طبیعت انسان یا اوضاع و شرایط عالمی که در آن قرار دارد جستجو نمود، بلکه باید آن را در مفاهیم عقل محض جست. باید یک علم اخلاق محض فراهم نمود که در صورت اطلاق بر انسان، کوچکترین چیزی را از علم انسان به عاریت نمیگیرد. بلکه قوانین پیشینی را به عنوان یک موجود عاقل به وی می دهد”.
به لسان کانت هیچ چیز را در جهان و حتی بیرون از جهان نمی توان متصور گشت که بی قید و شرط خوب و خیر دانسته شود مگر نیت و خواست و اراده نیک. هدف راستین عقل پدید آوردن چیزی است که در ذات خود خوب باشد. از منظر کانت اخلاقی که عقل برای آن ضرورت مطلق قائل است پیروی از قاعده اخلاقی است که نه به دلیل خود خواهی و یا کسب سود یا دفع ضرر؛ بلکه تنها به سبب وظیفهشناسی انجام می گیرد.
کانت بر این باور بود که قانون اخلاقی ایمان به وجود خدا و فناناپذیری را برای انسان به ارمغان می آورد اگرچه این مسئله قابل اثبات نیست.
کانت معتقد بود که تنها توجیه برای ایمان به خدا، از استلزامات قانون اخلاقی که انسان آن را آزادانه پذیرفته است نشات می گیرد. لذا از منظر وی پذیرش آزادانه قواعد و فرامین اخلاقی پیش شرط عمده و اساسی اعتقاد به خداوند است.
نقدهای وارد بر فلسفه کانت: ۱.استنتاج استعلایی کانت و نتیجه ای که از آن ناشی می شود به طرز مأیوس کننده ای با ابهام درآمیخته است. کانت در رد شکاکیت در خصوص تجربه شخصی فرد و منابع این تجربه موفق به اثبات به نحوی که برای مخاطبان خویش قابل فهم و درک باشد نگردیده است.
۲. در خلال تفکرات کانت ناسازگاری درونی در زمینه مابعدالطبیعه مشهود و مثال زدنی است. با آنکه وی مابعدالطبیعه عقل گرایان را مورد نقادی قرار داده است. امّا خود نیز در باب وجود ذوات معقول با فرض قائل شدن وجود برای آنها ناخواسته گرفتار همان مابعدالطبیعه نظری گشته که خویش به صراحت آن را مورد تردید قرار داده بود.
۳. پافشاری و اصرار کانت در اینکه ارزش اخلاقی یک عمل فقط به انگیزه آن بستگی دارد با دیگر مبانی کانت درباره نتایجی که یک عمل در تعیین درستی یا نادرستی آن دارد تناقض داشته و غیر منطقی به شمار می آید.
۴.کانت در مورد تکالیف متضاد به ارائه راه حل پرداخته است. در حالی که بحث تکالیف متضاد از پیچیدهترین و جدی ترین مباحث اخلاقی است.
۵. ایراد اساسی در فلسفه کانت بطلان نظریه او در مورد عقل نظری است.
منابع:
آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، ۱۳۸۲
تاریخ فلسفه اخلاق غرب، لارنس سی. بکر، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸
مبانی اخلاق در فلسفه غرب و در فلسفه اسلامی، حسن معلمی، تهران: موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۰
منبع: روزنامه رسالت ۴ مهرماه ۱۳۹۰