هدف از انتخاب این عنوان برای این یادداشت، گریزیست به مفهوم فاعلی «روشنفکر» و دنیایی که روشنفکری از آنجا شکل می گیرد. این انتخاب از آن رو صورت می گیرد که با وجود آشنایی ایرانیان با فلسفه ی یونان قدیم و تاثیر آن برتدوین فلسفه ی اسلامی و همچنین اثر جنگهای صلیبی که باعث آشنایی مردمانی از شرق درباره ی شیوه ی زیست جهان غرب شد، می توان ادعا کرد که مهمترین تاثیر غرب بر ایران از جانب مدرنیته بوده است.
استواری مدرنیته به باور آن به توان بالقوه ی عقل در رهایی بخشی انسان و کاربرد آن در محیط طبیعی و عرصه ی اجتماعی است. همین وجه قالب مدرنیته باعث شد که این مفهوم اشتراک زیادی با مفاهیمی همچون «صنعت گرایی» شهر نشینی «پلورالیسم فرهنگی» پیدا کند. از سویی دیگر مدرنیته که خود محصول عصر روشنگری است، آفریننده ی معنایی جدید برای کلمه ی « حقیقت» است که صورتی حقوقی، اخلاقی و سیاسی به خود می گیرد.
در اندیشه ی مدرنیته، «حقیقت» دیگر یک معنای دینی، موروثی و بدون تغییر نیست بلکه به نوعی سنجش و نقد ارزشهای سنت و باز تعریف هر روز آن است، بطوری که «حقیقت» دیگر در معنا و صورت ایمان مطرح نمی شود و در هر زمان و در هر دیدگاهی صورتی دیگر گونه به خود می گیرد و در تضاد و مقابله با معانی دیگر«حقیقت» خود را بازسازی و اصلاح می کند و این بازخوردها و باز تعریف ها هرگز نقطه ی پایانی ندارد. یکی از دلایل زایایی مدرنیته همین نسبی گرایی و گریز از مطلق انگاری حقیقت است.
اما فضای انسانی در دوران پس از روشنفکری چیست؟ نفوذ و گسترش نوعی ذهن باوری (سوپژکیتویسم) در میان روشنفکران که باعث می شود آنها خود را چونان یک فاعل آگاه یا یک موضوع شناخت برای خود مطرح کنند. و از همین افق است که انسان گرایی به یکی از مشخصه های مدرنیته تبدیل می شود به نحوی که روشنفکران سوبژکتیوبه نوعی سلطه ی کرامتی برای خود قائل می شوند.
از این منظر روشنفکر صاحب مفهوم مستقلی می شود که اندیشه اش را در تقابل و مقایسه با ارزش های سنتی معرفی می کند. روشنفکر، فاعل آزاد و آگاهی است که به ارزش های جهانی احترام می گذارد و خود را در برابر نقد سنت و آفریدن ارزش های نوظهور انسانی و جهانی مسوول می بیند. این مسوولیت خیلی بیشتر از آنکه به «چه باید کرد؟» بیانجامد به «بیدار کردن استقلال فکر» می اندیشد. این مشخصه های روشنفکر در حوزه ی عمومی باعث ایجاد یک شرایط ویژه در نوع زیست شخصی او نیز می شود. او همچنان که آزاد و منتقد و آفریننده است، یک انسان تنها محسوب می شود که با وجود ارزیابی مدام اجتماعی خویش، دچار یک بیگانگی دست و «جوان شور بخت» او برای آفریدن ارزش های جهانی و بالا بردن ارزش های جامعه اش در سطح ارزش های جهانی او را به نوعی نسبت به خودش بیگانه می کند.
و این گونه انسانی دیگر زاده می شود و فلسفه ی مدرن و شاخه هایش جهان غرب را بدست می گیرند و همه ی این تحولات و پیدایش مفهوم «روشنفکر» و امر «روشنگری» برشانه ی رنسانس ایستاد و بعد در زمینی که عصر روشنگری آن را شخم زده است به بارور کردن خود و آباد کردن دنیای غرب پرداخت و دیگر یافتن حقیقت یک مطلق غایت که خدا را خشنود می کند نیست و اینجا تنها صحبت از انسان است و سعادت او.
اینجاست که مدرنیته و روشنفکران آن به گسترش ارزش های جهانی، قدم به شرق می گذارند و درست در همین روزگار تحصیلکردگان ایرانی به اروپا می روند و اولین جرقه های مدرنیته به جامعه ی سنتی ایران می رسد. ما بی آنکه تجربه ای همچون رنسانس داشته باشیم تا بتوانیم ارزش هایی را که سنت در حوزه های اخلاقی، حقوقی و سیاسی آنها را ارزش مطلق و نهایی معرفی کرده است، به تیغ نقد بسپاریم، صاحب بلامنازع همه ی تجربه ی غرب در زایش مفهوم «مدرنیته» شدیم.
با ورود یکباره ی «صنعت» وشهر نشینی به شیوه ی مدرن و ترجمه ی آثار روشنفکران اروپایی در حوزه ی فرهنگ عمومی ادبیات، حقوق، سیاست و اخلاق، جامعه ایرانی بی آنکه کوچکترین آمادگی در برابر این هجوم نوگرایی داشته باشد، دچار یک نوع از هم پاشیدگی فرهنگی شد.
شکاف عظیمی که بین قشر سنتی و آنان که در مواجهه با فرهنگ غرب، دچار تحولاتی ناخواسته شده بودند، باعث شد که ما بی آنکه متوجه باشیم در حال زایش کودک ناخواسته و نابهنگام و ناقص الحلقه ای بنام «روشنفکر» بودیم.
تحصیلکردگان ما در حالی به مفهوم روشنفکر رسیدند که تنها در ترجمه و کلاه فرنگی و خلق و خوی شبیه به غربیان نسبت به جامعه متمایز بودند و این شکاف چنان عمیق و طولانی بود که هیچ گفتگویی بین این دو طبقه صورت نمی گرفت. پس از این آشفتگی اجتماعی، عصر مشروطیت، محسوس ترین دوران ظهور و تاثیر جریان روشنفکری است.
در سال 1253 قمری اولین روزنامه به نام «طلیعه ی اخبار و وقایع دارالخلافه ی تهران» که بعدها به «وقایع اتفاقیه» تغییر نام داد، منتشر شد. در تبریز اولین چاپخانه تاسیس شد و در سال 1268 دارالفنون شروع به کار کرد. نخستین کتاب روشنفکری ایران را آخوندزاده در 1279 قمری نوشت و در 1288 ق 5 نمایشنامه از او را به فارسی ترجمه کرد. در فاصله ی سال های 1310 تا 1315 ق ، حدود 70 روزنامه، 49 مدرسه و 20 کارخانه وجود داشت. در این زمان اولین پایگاه طبقاتی روشنفکران طبقه ی از اشراف و قاجارها بودند که برای تحصیل به اروپا رفتند.
دومین دوره ی حیات روشنفکری ایران مشروطه است. ما با گروهی از روشنفکران مواجه ایم که در گذر چند سال گذشته به یک آرامش فکری خاصی رسیده اند که توانسته اند با طرح ارزش های جدید همچون حق رای دادن، مطبوعات آزاد، لزوم عدالتخانه و همچنین همگام کردن علمای دینی با خود زمینه های مشروطه را فراهم کنند. مشروطه در واقع اولین جنبش مدرن اجتماعی در ایران محسوب می شود که قصد داشت قدرت شاه را محدود و حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را صورتی قانونی بدهد. اما همانطور که گذشت زمان نشان داد از آنجایی که ما هیچ کدام از پیشرفت های مدرنیته همچون انسان گرایی، ایجاد ارزش های نوین اجتماعی، حقوقی، سیاسی و اخلاقی و … را رعایت نکرده بودیم، جنبش مشروطه با بار معنایی و آبادانی زیادی که داشت عقیم شد.
سومین دوره ی روشنفکری ایران فاصله ی شکست مشروطه تا 28 مرداد است که بدلیل نفوذ بلوک شرق و اندیشه های مارکسیستی، حزب توده به فراگیرترین شبکه ی نخبگان ایران تبدیل می شود. این حزب اگر چه مدرن ترین حزب تاریخ سیاسی ایران است اما نخبگان این حزب که از تاثیر گذارترین روشنفکران روزایران بودند در نیمه های راه، نقش دیپلمات های سیاسی را برگزیدند و این امر باعث سرکوب شدید آنان توسط حکومت وقت شد. گردش به سمت قدرت و سپس فروپاشی تئوریک و تشکیلاتی حزب توده، فصل دیگری از جریان روشنفکری ایران را ناکام گذاشت.
بعد از کودتای 28 مرداد و فضای پس از آن، سیاهترین دوران روشنفکری ایران که یاس سنگینی بر آن سایه انداخته است، آغاز می شود. روشنفکری در این دوران چنان به حضیض نشسته است که حتی روشنفکرانی همچون آل احمد که یک مقبولیت نسبی در میان مردم دارند به سخیفترین عناوین همچون «خیانت کردن» جامعه ی روشنفکری را خطاب قرار می دهد. شاید هیچکس همچون هدایت، ایران این زمان را به روشنی بتصویر نکشیده است.
در فاصله ی سال های پس از 50 رهبری جنبشهای نوین اجتماعی که دیگر در دست روحانیون سنتی هم نیست،بی توجه به روشنفکران در سکوت غنوده بدست یک نیروی انقلابی که برآیند اجتماعی است، غیر ضروری ترین انقلاب تاریخ معاصر جهان را رقم می زند و پس از این دوران دیگر یارای عرض اندامی در روشنفکری ایران نیست و شور انقلاب همه جا را تسخیر کرده است.
پس از انقلاب 57 پنجمین دوره ی تاریخی روشنفکری که به دوشاخه ی بزرگ داخل و خارج کشور تقسیم شده است، آغاز می شود. در این میان ما با دو نوع نگاه مواجه ایم: 1-روشنفکرانی که هنوز در بهت این انقلاب نا به هنگام، روبه سوی بحث های انتزاعی و تخصصی آوردند 2-روشنفکرانی که به نوعی به جای رهبری جنبش انقلابی به نوعی در دنباله روی آن تئوری پردازی کرده بودند و اکنون بدلیل ویژه گی خاص مرکز قدرت انقلاب، آرمان های خویش را مرده می دیدند.
تجربه حکومت دینی پس از 57 و دستاوردهای فرهنگی و سیاسی و اخلاقی و حقوقی آن نشان دادکه هنوز هم پس از 5 دوره ی تحول و دگرگونی در تاریخ روشنفکری ایران، هیچ تلاش تئوریکی در این طبقه نسبت به پیشتاز شدن در جنبش های اجتماعی صورت نگرفته است. ما باید بپذیریم که هنوز نتوانسته ایم، پیشرفت های مدرنیته و نقد سنت و انسان محوری را بومی کنیم یا حتی یک مدل تئوریک از آن را در تحلیل های خود نسبت به گذشته ایجاد نماییم.
هنوز در جامعه ی ما مفاهیمی که همراه و هم خانواده ی مدرنیته هستند به صورت یک کالای وارداتی و غریبه نگریسته می شوند که می توان به سرنوشت مفاهیمی همچون عدالت، آزادی و حقوق بشر اشاره کرد. ما حتی نتوانسته ایم کالای آماده ی مدرنیته را به دلیل بایر بودن زمین سنت مان بدرستی استفاده کنیم. سرنوشت غمبار دموکراسی و مدل ناقص الخلقه ی ایرانی آن، مؤید این ادعای ماست.
شاید بتوان در این رهگذار به نوعی کلیت اجتماعی را هم مقصر دانست که هر گز نخواسته است در حداقل 100 ساله ی اخیر و دوران پس از مشروطیت، حافظه ی تاریخی خود را تکرار کند و برای روشنفکران جامعه ی خویش جایگاهی متصور شود. چه بسا اگر روشنفکران از موقعیت و جایگاه خود در جامعه مطمئن شوند، راحت تر بتوانند خیرخواه باشند.
پایان سخن اینکه بجز جویندگان دلایل زوال اندیشه در ایران، بقیه روشنفکران ما، اهدافی آرمانی و توصیف ناپذیر دارند که باعث می شوند، مفهوم «روشنفکر» حتی در معنای غیر بومی آن هم آسیب پذیر شود.