فلسفه سیاسی با تبیین ایدهها و مفاهیم بنیادی سیاسی مانند عدالت، آزادی و برابری، رفاه عمومی، همبستگی اجتماعی، آرامش و امنیت ملی، فهم ما را از آنها عمیقتر میکند و از اینرو کمک میکند درک و داوری صحیحتر و دقیقتری درباره نهادها و سیاستگذاریهای دولت به دست آوریم. جان رالز میگوید هنگامی که جامعه با بحرانهای ناشی از تغییرات بنیادی روبهرو است، فلسفه سیاسی ضرورت مبرم پیدا میکند. اکنون ماهیت و ساختار اساسی جامعه ما دستخوش تحولات بنیادی و سرنوشتسازی است. به گمانم، لااقل سه تغییر و تحول اساسی در ساختار سیاسی و فرهنگی جامعه ما رخ داده است که تحلیل و پاسخ معقول به آنها، فلسفه سیاسی عدالتمحور (یا رالزی) را ضروری میکند.
معمولا چنین تصور می شود که موضوع محوری (جمهوری) افلاطون عدالت است؛ اما شاید بتوان عدالت را پاسخی به پرسش قدرت در جامعه دانست. در قاموس فلسفی افلاطون می توان عدالت یا دادگری را معادل اصول و معتقدات و اخلاق ترجمه کرد. افلاطون عدالت را نوعی استعداد و تمایل درونی در انسان می داند که از بروز احساسات و انگیزه های شدیدی که طالب منافع خصوصی هستند، جلوگیری می کند و انسان را از انجام اموری که ظاهراً به نفع اش تمام می شود، ولی وجدانش آنها را نهی می کند، باز می دارد. افلاطون، عدالت، خرد، شجاعت و رعایت اعتدال را در زمره فضایل انسانی می داند و بر آن است که عدالت هم باعث کمال انسان می شود و هم او را اجتماعی بارمی آورد. عدالت برای نیل به این امر یعنی رهنمون کردن بشر به سوی کمال و فضیلت، نیازمند یک حاکم سیاسی عادل است، تا عدل را در جامعه اعمال کند.
دیکنز را نمی توان "ادیب" به معنی رایج کلمه تلقی کرد، بلکه باید او را گزارشگری دانست که به جای استفاده از ادبیات به عنوان یک "هنر متعالی" و قابل استفاده "خواص"، شیوه قصه گویی را برگزید، در حالی که موضوع و مضمون قصه های خود را از محیط اطراف گرفته و در پیگیری هدفی مشخص به کار می برد. بررسی آثار دیکنز نشان می دهد که به خصوص در آثاری که پس از دستیابی به شهرت و رفاه نسبی خلق کرده، کوشیده است با تصویرپردازی انتقادآمیز از معیارها و روابط اجتماعی و فردی، ، مخاطبان خود را با بی عدالتی و خشونت مستولی بر جامعه آشنا سازد و شاید هم لزوم تغییرات را گوشزد کند.
رشد، شاخص اندازهگیری کمی و توسعه، شاخص اندازهگیری کیفی است. توسعه به معنای گذر از جامعه سنتی به جامعه نوین و مدرن است. توسعه دلالت دارد بر بهبود همه عرصههای زندگی. هرگاه در فرایند توسعه، سیاستهای توسعهای به صورتی یکپارچه و هماهنگ، همه حوزهها را در برنگیرد و یکی از آنها مورد توجه بیشتری باشد، برنامهها و فعالیتهای توسعه به نتایجی بدکار کرد منجر میشوند که پیامد آن تشدید نابرابریهاست. این نابرابریها که محصول توزیع نامتعادل قدرتند رشته پایانناپذیری از دیگر آسیبها را پدید میآورند که به آسیبهای دوران گذار موسومند و میتوانند همه دستاوردهای مثبت و پیشبرنده کوششهای توسعهای را از بین ببرند.
جای تعجب نیست که جماعتگرایانِ امروز، همچون نومحافظهکارانِ دیروز، جان راولز را هدف اصلی انتقاد خویش قرار دادند. در واقع، کتاب «نظریهای درباره عدالت»، پس از انتشارش در سال ۱۹۷۱، به عنوان اثری جدی و تاثیرگذار که سرآغاز یک «پارادایم لیبرال جدید» است، با استقبال روبهرو شد. این پارادایم «اخلاقشناسانه» و «حقوق محور» خط بطلانی بر تفوق بلامنازعِ مکتب فایدهگرایی در تفکر نظری آنگلوساکسون کشیده است، بنابراین هر نوع نقدی به لیبرالیسم باید با این پارادایم که آن را پیشرفتهترین تدقیق و صورتبندی لیبرالیسم میدانند، درگیر شود. پس از انتشار کتاب راولز، موضع او تحول چشمگیری یافته است، و همین امر مشکلات خاصی برای درک انسجام نظریه او و داوری درباره نقدهایی که متوجه او است، ایجاد میکند.
مفهوم عدالت در کانون هر اندیشه ى فلسفى در باره ى سیاست قرار دارد. به جرئت مى توان گفت که اختلاف در آراءِ بسیارى از اندیشمندان سیاسى به اختلاف دریافت آنان از این مفهوم باز مى گردد، و اگر بتوان این اختلاف دریافت را به درستى توضیح داد، راه تبیین اختلاف آراء نیز به طور عمده هموار مى شود. شکّى نیست که اختلاف میان دو فیلسوف پر آوازه ى یونانى، افلاطون و ارسطو، در مجموع به دریافت متفاوت آنان از مفهوم عدالت باز مى گردد.
یکی از پرسش هایی که در گفتمان عدالت همواره مطرح بوده است این پرسش کهن است که «آیا احساس عدالت خواهی احساسی موهوب است یا مکسوب؟» به عبارتی دیگر آیا عدالت طلبی ما ذاتی و مادرزادی است یا رفتاری اکتسابی و آموختنی؟ در واقع آنچه ما به عنوان «حق» یا «ناحق» درک می کنیم و سعی داریم آنها را از هم متمایز کنیم، در درجه اول به ارزش های اجتماعی بستگی دارد. بنابراین امری اکتسابی است که ما در اجتماع فرامی گیریم. این سخنی تازه نیست و سقراط نیز عدالت را در کنار دانایی، شجاعت و خویشتنداری، فضیلتی می داند که چون هر هنری می توان آن را از طریق عادت و تمرین آموخت.
در این بحث آرای کارل رایموند پوپر فیلسوف اتریشی - انگلیسی را در رابطه با عدالت بررسی می کنیم. پوپر با برآمد حکومت های تام گرا (توتالیتاریستی) در اروپا، دو اثر مهم خود یعنی «جامعه ی باز و دشمنان آن» و نیز «فقر تاریخگرایی» را که شالوده فلسفه سیاسی او را می سازند، منتشر ساخت. این دو اثر، تلاش وی را در دفاع از آزادی، مقابله با جنگ و طرد اندیشه های سیاسی تام گرایانه و اقتدارطلبانه نشان می دهند.