در این بحث آرای کارل رایموند پوپر فیلسوف اتریشی – انگلیسی را در رابطه با عدالت بررسی می کنیم. پوپر با برآمد حکومت های تام گرا (توتالیتاریستی) در اروپا، دو اثر مهم خود یعنی «جامعه ی باز و دشمنان آن» و نیز «فقر تاریخگرایی» را که شالوده فلسفه سیاسی او را می سازند، منتشر ساخت. این دو اثر، تلاش وی را در دفاع از آزادی، مقابله با جنگ و طرد اندیشه های سیاسی تام گرایانه و اقتدارطلبانه نشان می دهند.
پوپر متفکرانی را که با اندیشههای خود عملا” در خدمت خودکامگان و راهگشای حکومتهای جبار بودهاند، «پیامبران کاذب» مینامد و تأکید میکند که ما باید در انتقاد از میراث فرهنگی خود روشن سخن بگوییم و عادت دفاع از بزرگمردان را ترک کنیم، چرا که بسیاری از آنان از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای سنگین مرتکب شدهاند و تسلط فکریشان هنوز مایهی گمراهی انسانهاست. «پیامبران کاذب» در آثار پوپر با دقتی سنجشگرانه ردیابی میشوند و سرانجام در مقابل قاضی دادگاه عقل قرار میگیرند. افلاطون و هگل دو تن از متفکرانی هستند که پوپر آنان را سزاوار سرزنشهای تند میداند و اندیشههایشان را در خدمت دشمنی با آزادی و عروج نظامهای تامگرا (توتالیتر) ارزیابی میکند.
پوپر مارکسیسم را نیز در راستای تلاش برای ساختن جهانی بهتر، یکی از خطاهای بزرگ انسانی به شمار میآورد و در سنجش آرای مارکس خاطرنشان میسازد که پیشبینیهای وی در مورد آیندهی «نظام سرمایهداری» نادرست از آب درآمده و این نظریهی او که با رشد سرمایهداری، کارگران بطور روزافزون دچار فقر و نکبت میگردند و لایههای میانی نیز به خیل عظیم آنان میپیوندند، متحقق نشده است. به نظر پوپر، مارکس در این ادعای خود دچار یک تناقض درونی شده است، زیرا نمیتوان از طرفی مستمرا” تولید انبوه کالا را افزایش داد و از طرف دیگر ادعا کرد که همواره بر سپاه تنگدستان و بیچیزان افزوده میگردد؛ پس چه کسی قرار است این همه کالا را مصرف نماید؟
پوپر به دفاع از دستاوردهای دمکراسی لیبرال برمیخیزد و علیرغم انتقاد از ضعفهای آن، چنین نظامی را عادلانهترین و بهترین نظامی ارزیابی میکند که تا کنون در تاریخ بشریت تحقق یافته است. به نظر وی، تمام نظامهایی که در طول تاریخ به انسانها وعدهی بهشت روی زمین را دادهاند، سرانجام به دوزخ منتهی شدهاند، اما دمکراسی تنها نظامی است که صرفا” با تلاش و ارادهی خود مردم میتواند پابرجا بماند. به عقیدهی پوپر، اگر قرار باشد افزون بر آزادی، «دمکراسی اقتصادی» (عدالت اجتماعی) نیز ایجاد گردد، همین «آزادی صوری محض» تنها وثیقهی تحقق آن است. پوپر تصریح میکند که مارکس در نظری ساده لوحانه، دولت را ابزار سرکوب طبقهی حاکم ارزیابی میکند و وعدهی زوال آن را در جامعهی بیطبقه میدهد، اما مارکس هرگز به این معمای آزادی دست نیافت که دولت در تأمین آزادی و انسانیت چه خدماتی میتواند و باید انجام دهد. به نظر پوپر، باید از طریق استقرار آزادی، بر قدرت مهار زد و آن را رام کرد. سپس میتوان از طریق ایجاد نهادهایی در حیطهی نظام دمکراتیک، بر قدرت اقتصادی نیز مهار زد و مانع دربندشدن انسانها گشت؛ اما با از بین رفتن آزادی، حتا برابری میان بندیان نیز باقی نخواهد ماند.
در آنچه که مشخصا” به بحث عدالت مربوط میگردد، کارل پوپر در نخستین جلد از کتاب «جامعهی باز و دشمنان آن» تحت عنوان «افسون افلاطون»، به بررسی دیدگاههای فیلسوف کلاسیک یونان میپردازد و از جمله «عدالت تامگرا»ی او را به شدت مورد نکوهش قرار میدهد. وی از جمله خاطر نشان میسازد که در حالیکه مفهوم عدالت در ذهن ما معنای تقسیم برابر در مسئولیتهای شهروندی یعنی تقسیم محدودیتهای آزادی، برابری در مقابل قانون و غیرجانبدار بودن محاکم قضایی را تداعی میکند، افلاطون از این مفهوم، مزایای طبقاتی را درک میکند. به نظر پوپر دریافت انساندوستانه از عدالت به این معناست که مساوات در میان انسانها برقرار باشد، مزایای «طبیعی» حذف گردند، فردیت حفظ شود و سرانجام پاسداری از آزادیهای شهروندان وظیفهی دولت تلقی گردد. به عقیدهی پوپر، افلاطون در مقابل هر یک از این خواستههای سیاسی یک اصل میگذارد: اصل برتری طبیعی، اصل تامگرایی و اصلی که به موجب آن، پشتیبانی و تقویت دولت باید وظیفه و هدف فرد باشد.
پوپر در جستجوی نظام عادلانهی سیاسی، این پرسش کلاسیک افلاطونی در مورد دولت را مبنی بر اینکه «چه کسی باید حکومت کند؟»، پرسشی نادرست میداند. به عقیدهی او چنین پرسشی مبتنی بر دیدی اقتدارگرایانه است و پاسخی مرجعیتگونه میطلبد. از همین رو چنین پرسشی، پاسخهای کلاسیکی نیز به همراه آورده است مانند: «بهترینها باید حکومت کنند» یا «فرزانگان» یا در بهترین حالت «اکثریت باید حکومت کند». پوپر معتقد است که جای شگفتی نیست که پاسخهای ارائه شده نه تنها با خود تناقضاتی به همراه میآورند، بلکه بعدها به بدیلهای مهملی چون «حکومت کارگران و یا سرمایه داران» و غیره دگرگون میشوند. بطور خلاصه میتوان گفت که برای پوپر در زمینهی حکومت کردن، پرسش «چه کسی؟» مطرح نیست، بلکه پرسش «چگونه؟» مطرح است.
از همین جهت وی متقابلا” پیشنهاد میکند که بهتر است پرسشی فروتنانهتر را جانشین پرسش کلاسیک افلاطونی در مورد دولت کنیم و آن اینکه بپرسیم: «چهکار میتوانیم بکنیم تا نهادهای سیاسی خود را به صورتی سازمان دهیم که امکان زیان وارد کردن حکمرانان بد و نالایق را که فراوانند به حداقل برساند». پوپر معتقد است که بدون تغییر در طرح پرسش یادشده، هرگز نمیتوانیم به نظریهای عقلانی در مورد دولت و مؤسسات آن و یک نظام سیاسی عادلانه نائل گردیم. بنابراین باید به عوض پرسش افلاطونی در این مورد که «چه کسی باید حکومت کند؟»، متواضعانه بپرسیم که: «کدام شکل حکومتی اجازه میدهد بتوانیم یک حکومت زورگو و یا هر حکومت بد دیگری را بدون خونریزی برکنار کنیم؟». به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که دمکراسی امروز نیز مانند دمکراسی 2500 سال پیش در آتن، تلاشی است برای ایجاد آنچنان نظام حکومتی که باید مانع عروج جباریت شود.
پوپر خاطر نشان میسازد که دمکراسی به معنای «حکومت مردم»، نام فریبندهای است، چرا که در هیچ جا مردم حکومت نمیکنند و نباید هم حکومت کنند. زیرا حکومت اکثریت به سادگی میتواند به بدترین نوع جباریت تبدیل شود و حقوق اقلیت را یکسره از میان بردارد. اما دمکراسی تنها شکل حکومتی است که علیرغم نام فریبندهی خود و تحت فشار مشکلات و دشواریهای عملی، توانسته این هدف را در مقابل خود قرار دهد که با وضع کردن قوانین مشروط، ایدههای عدالت، انسانیت و بیش از هر چیز آزادی را در چارچوب قانونیت، تا آنجا که مقدور است متحقق سازد. به این اعتبار میتوان گفت که دمکراسی از نظر پوپر نه حکومت مردم، بلکه تجهیز نهادی در مقابله با دیکتاتوری است. دمکراسیها در تلاشند تا به یاری قوانین مشروط و تأسیسات ساختاری، مانع شوند تا جباریت سربرآورد، اگر چه این تلاشها همواره قرین موفقیت نبوده است.
پوپر در تعیین سنجیدار نظام سیاسی آزاد خاطر نشان میسازد که نظامی از نظر سیاسی آزاد است که نهادهای سیاسی آن به شهروندانش این امکان عملی را بدهد که در صورت ارادهی اکثریت بتوانند حاکمان را بدون خونریزی برکنار سازند. به عبارت دیگر ما هنگامی از نظر سیاسی آزادیم که بتوانیم حاکمان خود را بدون خونریزی برکنار کنیم و تا زمانی که چنین امکانی داریم نباید نگران باشیم که چه کسی حکومت میکند. پوپر نام چنین نظامی را که در دمکراسیهای غربی وجود دارد «جامعهی باز» میگذارد. مهمترین ویژگی جامعهی باز، علاوه بر سنجیدار یادشده، رقابت آزاد بر سر نظریات علمی و شفافیت در گسترههای آن است. جوامع باز نقطهی مقابل جوامع بسته و توتالیتاریستی هستند که در آنها به جای رقابت آزاد بر سر نظریههای علمی، منظومهی کاملی از عقاید ایدئولوژیک با ادعای انحصار حقیقت حاکم است. در جوامع باز، روش نقد خردگرایانه، به نابودی منتقد نمیانجامد و خشونت در حذف نظریات مخالف نقشی ندارد. نقد عاری از خشونت است که راه را برای انکشاف خرد میگشاید.
پوپر در دفاع از دمکراسی لیبرال تصریح می کند که باید از خود بپرسیم بیلان نیکی و بدی که این نظام تا کنون دربرداشته چگونه است؟ آیا نیکیهای چنین نظامی بر بدیهای آن میچربد؟ او میافزاید: اگر چه دمکراسی بهترین نظام قابل تصور و از نظر منطقی بهترین نظام ممکن نیست و در بسیاری از زمینهها میتوان و باید آن را بهبود بخشید، اما این نظام از نظر تاریخی بهترین نظام سیاسی است که ما سراغ داریم. معنای این سخن آن نیست که ما نباید این نظام را مورد انتقاد قرار دهیم. دمکراسی اساسا” به نقد زنده است و دستاوردهای آن را نمیتوان همیشگی و بازگشتناپذیر دانست. این خطر همواره وجود خواهد داشت که این نظام به سرعت آنچه را که به دست آورده از دست بدهد.
کارل پوپر در یکی دیگر از آثار مهم خود تحت عنوان «گمانها و وازنشها»، از جمله در توضیح دریافت خود از عدالت، به بحث در مورد آغازههای لیبرالیسم میپردازد و تزهای گوناگونی در این زمینه ارائه میدهد. به نظر وی، دولت اساسا” شّر است اما شّری ضروری. اختیارات دولت نباید بیش از آن باشد که ضرورت ایجاب میکند. به نظر پوپر، برای نشان دادن ضرورت این شرّ لازم نیست که به توماس هابس متوسل شویم و انسان را گرگ انسان بدانیم. حتا اگر انسان را دوست انسان یا فرشتهی انسان بدانیم، باز در چنین جهانی انسانهای ضعیف و انسانهای قوی وجود خواهند داشت. اما در چنین جهانی افراد ضعیف از این حق برخوردار نیستند که افراد قوی آنان را تحمل کنند و در واقع باید از بابت لطف آنان در تحملشان سپاسگزار باشند. حال هر کس ـ اعم از ضعیف یا قوی ـ که بر این نظر است که هر انسانی حق زندگی دارد و میبایست از حق او پاسداری شود، ضرورت وجودی دولت را به رسمیت میشناسد، دولتی که باید از حق همگان پاسداری کند.
پوپر میافزاید که نشان دادن این امر که دولت در عین حال یک خطر دائمی است کار دشواری نیست. زیرا هرآینه دولت بخواهد وظایفی را که به آن محول شده انجام دهد، باید قدرت و اختیارات بیشتری از تک تک شهروندان و حتا گروههای اجتماعی داشته باشد. تدابیری که ما برای مقابله با خطر سوء استفاده از این قدرت و اختیارات میاندیشیم و تأسیساتی که به این منظور ایجاد میکنیم، هیچکدام نمیتوانند چنین خطری را کاملا” از بین ببرند. ما همواره محکومیم هزینهی پاسداری از حق را به دولت بپردازیم، نه فقط به صورت مالیات، بلکه حتا از طریق تحقیری که به واسطهی تکبر دولتمردان نصیب ما میگردد. اما مهم این است که هزینهای که میپردازیم خیلی گزاف نباشد.
به نظر پوپر، دمکراسی نمیتواند و نمیبایست در حق شهروندان خود نیکوکاری کند. در واقع نیز دمکراسی به تنهایی نمیتواند کاری صورت دهد. نیکوکاری باید توسط شهروندان صورت گیرد. دمکراسی چیزی جز چارچوبی مناسب برای کنش افراد نیست و ما اجازه نداریم دمکراسی و آزادی را با رفاه و معجزهی اقتصادی یکی بگیریم. خطای بزرگی است اگر برای مردم چنین تبلیغ کنیم که آزادی برای همگان رفاه، و دمکراسی برای جامعه اعتلای اقتصادی به همراه خواهد آورد. آزادی هرگز به معنای رفاه و خوشبختی تک تک انسانها نیست. این امر تا حدود زیادی به شانس و اقبال و شاید به طور نسبی به لیاقت و تلاش و فضیلتهای دیگر وابسته است. باید بطور واقعبینانه مرزهای دولت رفاه را در نظر گرفت و خطرناک است اگر مسئولیت انسانی را در مورد خود و وابستگانش از او سلب و یا پیکار زندگی را برای انسان جوانی زیادی آسان کنیم. چرا که در نتیجهی از بینرفتن مسئولیت شخصی بیمیانجی، میتواند معنای زندگی افراد نیز از دست برود.
به باور پوپر، آنچه که میتوان دربارهی دمکراسی و آزادی گفت، در بهترین حالت این است که آنها تأثیر لیاقت شخصی فرد را بر روی رفاه او تا حدودی نیرومندتر میسازند. پس ما نباید آزادی را به این دلیل برگزینیم که از آن انتظار زندگی راحتی داریم، بلکه به این دلیل که خود آزادی نمودار ارزشی است که آن را هرگز نمیتوان به ارزشهای مادی فروکاست. پوپر در این زمینه این سخن دمکریت فیلسوف یونان باستان را یادآور میشود که: «زندگی تنگدستانه در دمکراسی، به زندگی متمولانه در یک حکومت جبار برتری دارد، چرا که آزادی از عبودیت برتر است» و میافزاید که ما آزادی سیاسی را برای این برنمیگزینیم که این یا آن چیز را به ما وعده می دهد، ما آن را برمیگزینیم زیرا که تنها صورت انسانی همزیستی میان افراد بشر را ممکن میسازد؛ تنها صورتی که در آن ما میتوانیم مسئولیت کامل خود را عهده دار شویم. اما اینکه آیا ما قادر خواهیم شد امکاناتی را که آزادی در اختیارمان میگذارد متحقق سازیم، به عوامل بسیاری و پیش از همه به خود ما بستگی دارد.
پوپر یادآور میشود که ما به این دلیل دمکرات نیستیم که همیشه حق را به اکثریت میدهیم. قرار نیست اگر اکثریت تصمیم به نفع استبداد بگیرد، یک دمکرات دست از اعتقادات خود بردارد. پوپر نقش نهادهایی را که ریشه در سنتهای دمکراتیک جامعه دارند بسیار با اهمیت تلقی میکند و یک آرمانشهر (اتوپی) لیبرال، یعنی دولتی را که بصورتی خردگرایانه بر شالودهای بدونسنت استوار باشد ممتنع یا ناممکن میداند. برای او لیبرالیسم اعتقادی است متکی بر تغییرات اصلاحطلبانه و تدریجی و نه یک طرح انقلابی. وی خاطر نشان میسازد که آن دسته از سنتهای دمکراتیک جزو مهمترین هستند که چارچوبهای اخلاقی (منطبق بر چارچوبهای نهادی قانونی) جامعه را تشکیل میدهند و تجسم معنای سنتی عدالت و آداب و رسوم و احساس اخلاقی هستند. این چارچوب اخلاقی، شالودهای است که بر مبنای آن هر جا که لازم باشد یک توافق عادلانه و منصفانه میان علایق و منافع متعارض ممکن میگردد. طبیعی است که چنین چارچوبی تغییرپذیر است، اما تغییرات آن نسبتا” آرام و تدریجی صورت میگیرد. هیچ چیز خطرناکتر از ویران کردن این چارچوب و این سنت نیست. یک چنین اقدام ویرانگرانهای (همانگونه که رژیم ناسیونالسوسیالیسم در آلمان نشان داد)، قهرا” به زیرپاگذاشتن و از بینبردن همهی ارزشهای انسانی میانجامد.
پوپر در زمینهی عدالت اجتماعی در سطح جهانی تصریح میکند که امروزه با توجه به دستاوردهای فنآوری و رشد اقتصادی، برای بشریت ممکن گردیده است تا گرسنگی و فقر را در جهان ریشهکن سازد، اما مشکلات دیگری مانع از این امر هستند. وی از جمله یکی از این مشکلات را در وجود حکومتهای سیاسی فاسد و زورگو در کشورهای توسعهنیافته ارزیابی میکند و خاطر نشان میسازد که مردم در بسیاری از این کشورها هنوز از آنچنان بلوغ معنوی برخورد نشدهاند تا بتوانند سرنوشت خود را در دست بگیرند.
منبع: دویچه وله