پرتاب در موازات شعر امروز علیه شعر امروز
شعر را از هر نقطه که آغاز کنیم لاجرم به نیما خواهیم رسید؛ یعنی نیما ضرورت و تداوم جریانی ادبی و فرهنگی است که شعر ما آن را پذیرفته و در یک پروسه قابل تحلیل سبک ها و گونه های مختلفی را زایش کرد که نه تنها بر تفکر شاعران نوپرداز و خلاق امروز موثر افتاد، که زبان و فرم و زیبایی شناختی آثار شاعران نوقدمایی را نیز دستخوش تحولی مشهود نموده است .
اگر چه گذشتن از وضعیت نیما غیر قابل باوری نیست ، همه آنچه در تحولات بعد از نیما رخ می دهد در بستر نظریه های نو اندیشانه و تحول خواهانه نیمایی است. نسل جدید به رغم ادعای عبور از نیما ، باز هم نیمایی گری هایی به سبک و سیاق خود دارد . تاکید می کنم نیمایی گری هایی با سبک و سیاق خود !
بی گمان نیمایی گری تابع شرایط زبانی و مناسبات زمانی و مکانی است. بطور کلی نیما در شرایطی که سویه های صنعتی شدن در منطقه تیز تر شده و تمدن تنها از زاویه کارخانجات و صنعت و سرمایه قابل سنجه بود، ریخت شناسی تازه ای از شعر را ؛ از دل کوهستان های یوش طرح نمود و شعر را در وضعیتی جدید و جهشی به دید همگان قرار داد و همین است که خود او گفت : آن که غربال به دست دارد از عقب کاروان می آید .
اشعاری که بعد از نیما ( مقصود بعد از طرح نظریات نیما است) در حیطه ی شعر نو منتشر شدند بی گمان تحت تاثیر نو آوری های خلاقانه و جسارت های این فرزند کوهستان های مازندران قرار داشته و حتی امروز نیز از آن گریزی نیست. به جرات می توان گفت: اعلامیه “من دیگر شاعر نیمایی نیستم” خود تحت تاثیر آموزه های نیما یوشیج است ! و همچنین راه کارهای موسوم به ” پسا نیمایی ” نیز در بستر انتظار نیما از نسل های بعد از خود قابل تعریف است. دقیقا به همین مناسبت ما اجازه نداریم نیما را تقلیل داده و در حد و اندازه های خود درآورده، از او یاد کنیم و یا او را در زمان های گذشته جا بگذاریم !
بدیهی است ادبیات معاصر این اجازه را به مدعیان نداد که از نیما یوشیج شاعری تخلیه شده و کوچک در حد و اندازه های محدود به زبان و گویش و زمان و مکان معرفی نمایند که در طی این چند دهه قدرت قد کشیدن نداشته باشد !!
نیما با نوستالژی خاصی به سرزمین مادری داشته و تلاش کرده تا اصطلاحات و واژگان تبری را به منظور کشف ظرفیت های تازه به شعر فارسی ملحق نماید و یا نوعی اوزان جدید را به شعر ما معرفی کند که به وزن نیمایی شهرت یافته است و در واقع راه را به همه قومیت های منطقه ای و همه باورهای خرد و کلان نشان داد تا اهمیت نگاه بومی و زیست بوم ها را امروز از زبان اندیشمندان معاصر نیز بشنویم و از قلم آنها نیز بخوانیم. اما نیما در هیچکدام از این اتفاقات خلاصه و محدود نمی شود.
” نیما در جوانی شعرهایی سرود که مایه ی دینی دارند و در شعرهای دوره بعد و به ویژه در( شعر نو) اومانیسم مدرن را نیز مشاهده می کنیم. شعر نیما اساسا شعر دردمندیست بیانگر دردها و حسرت های شاعری مردم گریز که مثل جانوری زخمی در تنهایی در گوشه ای زخم هایش را لیسید… ” و ” نیما رسالاتی هم نوشته که بیان نظری مسائلی است که به ذهن او می رسید؛ مثل ارزش احساسات، حرف همسایه، تعریف و تبصره … نیما در این رساله ها نکته هایی به راستی تازه را بیان می کند که در فضای بحث و نقد ادبی ما تا آن روزگار بی سابقه بوده است ” (۱)
در شعر و اندیشه نیمایی جزء نگری بر هر نوع نگاه کلان بی زمان و مکانی برتری یافت تا بر ظرفیت معنای واژگان بیافزاید و مهم تر این که سرعت تغییرات در شعرهای بعد از نیما به اندازه ایست که امروزه گونه های شعری موجود را بنا به فرصت های تکنیکی و ظرفیت های پیشنهاد شده نام گذاری کرده اند. در حالی که دوران پیشا نیمایی بیش از یک قرن بین هر اتفاق و رویداد ادبی فاصله بود.
جهان مشترک شعر امروز و نیما ظرفیت های خیره کننده ای دارند مثل رابطه ی ادبیات با زمان و تاریخ و رویدادها و ابژگی و … خصوصیاتی که به شکل واقعا حیرت انگیزی با درک دلایل این نیازمندی مشترک (نیازمندی به خوانش تاریخ و رویدادهای نظری و رخدادهای آن ) هم زمان دچار نوعی گسست ریشه ایست.
نسل امروز که خاطره دگرگونی های انقلابی و در پی آن ۸ سال جنگ را دارد تاریخ را از نقطه ای که ایستاده است مرور خواهد کرد و نسبت به آن کنشگرانه عمل می کند و از این سرمایه های تاریخی به سادگی عبور نمی کند.
فرایندی که منجر به تغییر شده هرگز نمی تواند تصمیم یک شخص یا یک جریان فکری خاص باشد بلکه رخدادها و تجارب این روند موجب شد که نسل امروز با واکاوی گذشته به تحریف و به نقایص و حتی در مواردی به غیر عقلانی بودن تاریخ نگاشته ها برسد و سعی کند در آن متناسب با مناسبات امروزی تغییر ایجاد کند.
این امر در شعر به خوبی مشهود است و این ساختار جدید ایجاب می کند تا در روابط موجود تجدید نظر به عمل آید در نتیجه در شعر امروز این تغییر را دیده ایم:
مانده از شب های دور
در مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندروخاکسترسرد
همچنبن کاندر غباراندوده ی اندیشه های من ملال انگیز
طرح تصویری دران هرچیز
داستانی حاصلش دردی
(نیما یوشیج – اجاق سرد )
***
اصلا” از وقتی شروع می کنم که تمام کردم
نقطه آغاز همین جاست
پس چادر می زنیم تا…
حالا ما را به هر چه…
گوش عملی خوب نمی شنود
هر چه بسم الله بیاوری رفتنی نیست
جنی که من باشم
( سید بهروز سبز ساروی )
***
همین پیراهن سیاه که تا بخواهی روی دلت زار می زند.
باید عمود بپوشم و با “همین”
این بارانی کهنه ام رو به استوا بتابم!
تنها دلم به این دختر اسکیمو، با بوسه های قندیلی اش خوش است
وقتی دست تا دلم به هیچ کاری نمی رود
لابد سوراخ اوزون گشاد تر شده
رفت!
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سیمین قبا سیمین بنا…قالی شدم!!!
نبضم را بگیر! تا بفهمی چه قدرقطبی ام
با مشتی که در سینه ام می تپد خیال فریاد ندارم/دارم؟
چند خیابان مانده به آخرین “وگی ” که از دار آویختید؟
هرچه گور است از یونیفورم خاکی ات بلند شد سرباز!
( مهیار خاوری نژاد )
همانگونه که اشتراکات حیرت آور است می بینیم که تفاوت ها خیره کننده اند و به جد شاعران نسل تازه با اینکه می دانند تمام شرایط و مناسبات زمان و مکان تغییر کرده اما به نظر می رسد گریزی از خلوت نیست همه آن رنج ها را به خلوت خود آورده و اگر نیمای بزرگ زخمهایش را در کنج خلوت لیسید آنان بطور کلی خرد کرده و تبدیل می کنند ! ملاحظه می کنیم که عناصر شعری نیما را به دار می کشند .
بطور کلی نمی توان پذیرفت بدون بازنگری در یک فرایند اندیشگی می شود این تفاوت ها در بنیاد زبان و رفتار زیبایی شناسی برون داد و با اینکه گفته می شود شعر نوعی سازمان دادن جهان است در حالیکه نیما در فکر ساختمان دادن به شعر فارسی است امروز این ساختمان ها را هم دستخوش زلزله ای مخرب می بینیم که دگرگونی های بسیاری به خود می بیند .و این می تواند ساختمان تازه ای باشد می تواند مبداء تحولی باشد و یا …. در آینده باز شاهد آن خواهیم بود
همانگونه که توازن قوا در موقعیت های جغرافیایی و استراتژیک و قدرت های تعیین کننده نظامی و آلترناتیو های سیاسی تغییر کردند و جهان از حالت مشهود دو قطبی به سمت تک قطبی رفت امروز به نظر می رسد این جهان سرش به سنگ خورد و قطب های تازه ای شکل گرفتند که تک تازی های قدرت در جهان هم دیگر مقدرات را در پهنه زمین تعیین نمی کند این تغییردر شعر جهان و ایران در وسعت و یک بیکرانه ی زیبایی شناختی به سازوکارهایی مبدل شد که ریخت تازه ای به خود گرفت یعنی جهانی که در تلاطم و گیرو دار و بگیرو ببند است تن به سامانه ای تثبیت شده نمی دهد و جهان شعر نیز در این فرایند پیش نهاد های خود را داده است .
دنیای مجازی و شعر در بستر اینترنت نیز از این قاعده مستثنا نیست واز همین روست که نیمایی گری هایی به سبک و سیاق مجازی در آن دیده می شود. حتی ” ریز موضوعات ” در ” شعر ارتعاش ” یا فرایند ارتباط در ” شعر دیجیتال ” و … را در بستر نیمایی گری های نسل جدید می توان قابل تعریف دانست !
تحول در طول و عرض شعر از مقطع نیمایی تا به امروز با نیمایی گری هایی آمیخته است که بی گمان خوانش نسل جدید ما از نیما و شعر نیمایی است اگر چه ممکن است نقدهایی نیز بر آن وارد باشد.
مثلا در مقابل مونیتور نشسته و در حال دیدن یک فیلم سینمایی هستیم. ممکن است کسی از دیالوگ های سرنوشت ساز در این فیلم متعجب شود و دیگری بگوید اصلا این هنرپیشه مساعد این نقش نبود و شخص سوم بگوید این کارگردان همیشه در فیلم هایش مخاطب را دچار سردرگمی نموده و او را به فکر وا می دارد و سر انجام در یک رویه ی هم ذات پندارانه ؛ همگی آنچنان حذب فیلم هستند که … ناگهان کسی از راه برسد و بگوید اگر به فکر ناهار هستید لطفا وسایل اضافه را به خریداری که در کوچه است بدهید تا بشود چیزی خرید و خورد !!
ملاحظه می فرمایید که بعد از آن همه “وهم ” و “اغراق” و از خود بی خودی چنان به واقعیت دردناکی می رسی که لحظات بی نظیر فیلم مورد بحث هم به زهر می ماند !! و شاید در آن لحظه از یاد می رود و در مقابل یک واقعیت تلخ رنگ می بازد .
شعر امروز درک واقعیت هایی است که از دریچه ی زیبایی شناختی های متکثر برآمد خواننده را ناگهان در مقابل همان گرسنگی سطرهای بالا خواهد رساند و اینجاست که گریزی از این اتفاق نیست باید با رخدادها آنگونه که هست روبرو شد .
روزگار غریبی است برادر !
پیشانی بند ها نازک تر شده / ابروها
وخیلی چیز ها نازک تر از پنجاه و نه خرم شهر است
مد لاغری بد جوری به جان جغرافیا افتاد
اتحاد جماهیر شوروی یادت هست ؟
اما غیر از نفت هفتاد دلاری خبر مهم دیگر این که
موهایم به اندازه ی مرگ دو برادر سفید شدند
به آسمان تهران حساسیت دارم
وابر های پنج شنبه که چشم هایم را می سوزاند
از خدا نمی توانم
از شما که می توانم پنهان کنم
مثل اسب پیری که روی این صندلی چرخ دار
پا به پای ییاده روهای لاک پشتی…
همیشه به این جا که می رسیم
سفید نویسی را بهانه می کنیم
( محمد لوطیج )
هیس!
احتمالا خیلی جاها را تاب می دهند
خیلی از تاب ها در مغز بادام / در باغ های چای
شاید بین دندان های این دایناسور
حتی بهاری که ناگهان نمی آید
یک جای دلم خالی شد
یک جا که همه ی مرغ ها را
برای تولد دندان هایت
می گویم بروند
تا این چادر سفید به تکلیف مدرسه بخندد / خندید
اما چشمانم برای تمام شدن کسوف بی قرارند.
( لیلا مشفق )
هیچ کس خشکی را دریا نام نگذاشت
همه چیز سر جای خودش قرار دارد
مگر تو را
که با دو شیشه شربت خلط آور عوض کردم
من فقط می دانم
اما هیچ مدرکی برای اثبات موضوع ندارم
دریا آدمی است که سه سوم آن از آب تشکیل شده
خشکی آدمی است که سه سوم آن از خاک تشکیل شده
بخاری آدمی است که از درون می سوزد
( حبیب محمد زاده )
این مسئله را نباید تنها در نویسندگان و تولیدکتتدگان شعرفارسی جست، بلکه خصوصیتی است که حتی منتقدین فرامنطقه ای و جهانی را نیز در خود گرفته. مثلا در نیویرک تایمز ” میچیکو کاکونانی ” که یک زن منتقد ژاپنی ست وبه بی رحمی شهرت یافته حتی برای این نقدهای تیز دو بار برنده ی “جایزه ی پولیتزر” (۲) شد .این منتقد که به دلیل بی رحمی های منتقدانه اش شهرت جهانی دارد آنقدر منزوی و گوشه گیر است که حتی ناشران کهنه کارهم قیافه اش را ندیده اند.
اگر به مقوله شعر برگردیم و بخواهیم با توسل به چند جمله ی ساده این بحث را ببندیم بی شک و بدین گونه باید انتظار داشت بر مبنای آنچه مناسبات و موقعیت های زمان و مکان و متغیرهای جدید خوانده می شود شاهد تغییر ها و دگرگونی هایی تازه در شعر امروز باشیم رویکردی که در خود یک تهاجم را شاهد است و در نمای ” شعر امروز” علیه ” شعر امروز” بروز می نماید . شعری که به نقد شعرهای گذشته و حتی حال و در موازات خود در یک روند غیر معمول در درون متن نیز می پردازد:
شامگاهان که رویت دریا
نقش در نقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته ای رست و رشته ای بگشود
رشته های دگر به آب ببرد
( نیما یوشیج – داستانی نه تازه )
ساری – دی ماه ۸۹
ویراست دوم : مهر ماه ۱۳۹۰
پانوشت
(۱) – عاشوری . داریوش/ شعر و اندیشه/ نشر مرکز / ص ۱۰۸
(۲) – جایزه پولیتزر جایزهای در روزنامهنگاری، ادبیات و موسیقی است که بخشهای گوناگون دارد. این جایزه معتبرترین جایزه روزنامهنگاری در آمریکا است که هر ساله (از سال ۱۹۱۷) با نظارت دانشگاه کلمبیا به روزنامهنگاران (و نیز به نویسندگان و شاعران و موسیقیدانان) داده میشود. این جایزه بهنام بنیانگذار آن جوزف پولیتزر، روزنامهنگار مجاریتبار آمریکایی، در سده نوزدهم نامگذاری شدهاست.
منبع: سایت دانوش