کتاب «جیمز جویس» نوشتهی چستر جی اندرسون، این امکان را فراهم میآورد تا شناخت بهتری از شخصیت و خلقیات جویس، شاعر و داستاننویسِ ایرلندی، ضمن خلق آثارش به دست بیاوریم. این کتاب را باید بخوانیم تا بدانیم، چطور داستانهای مجموعهی دوبلینیها، به مانند پازلی و بنا بر شرایط خاص روحی جویس در کنار هم چیده شدهاند. یا چطور شاهکاری نظیر اولیس خلق شدهاست. ضمن خواندن این کتاب و آشنایی با اطرافیان جویس از جمله مادرش «می موری جویس» که او را بسیار دوست میداشت، و همسرش «نورا بارنکل» که بی اندازه صبور و همراه بود، درمییابیم که چطور شخصیتهایی نظیر گرتا کانروی در «مردگان » و یا مالی بلوم در«اولیس» خلق شدهاند. در این کتاب مجموعهی قابل توجهی از مستنداتِ تاریخی دوران زندگی جویس فراهم آمده و ترجمهی بسیار روانی از آن توسط «دکتر هوشنگ رهنما» صورت گرفته است. در این یاداشت تلاش کردهام تا ضمن مرور این کتاب، نگاهی اجمالی به تاریخچه زندگی و آثار جویس داشتهباشم:
«یکی از روزهای اوایل ماه ژوئن ۱۸۹۵، جیمز جویس که در آن زمان سیزده سال داشت، و برادرش استنیسلاس تصمیم گرفتند از کالج «پل ودر» فرار کنند و تا پیچن هاوس، کارخانهی برقی در کنار موج شکن خلیج دوبلین و نزدیک دهانهی رودخانه «لیفی» پیادهروی کنند….او و برادرش به دنبال ماجراهای واقعی بودند، و به نظرشان احتمالا میتوانستند در «پیجن هاوسِ» دور دست با واقعیت روبه رو شوند…وقتی به رودخانه تولکا رسیدند به سمت راست پیچیدند و تا باراندازهای طرف شمال رودخانه لیفی پیش رفتند در آنجا به تماشای کشتیهای بزرگ و منظرهی با شکوه فعالیتهای بازرگانی بندرگاه دوبلین پرداختند….سوار بر قایق مسافربر، از رودخانه لیفی گذشتند و از اینکه هیچیک از ملوانان نروژی – که در بارانداز رو به رو سرگرم خالی کردن کالاهای یکی از کشتیها بودند – چشمان سبز نداشتند، سخت دلگیر شدند. …با پولی که داشتند بیسکویت و لیموناد تمشک خریدند و از جاده رینگزاِند بیرون رفتند. از مزرعهای گذشتند و نزدیک رودخانه دادِر در سراشیبی ساحل آن نشستند…پیرمردِ ژنده پوشی نزدیک شد. دندانهای زردش از هم فاصلهی زیادی داشت. با پسرها در مورد رمانهای عاشقانه شروع به صحبت کرد و …مرد به نظر استنیسلانس «بت پرست پیرِ همجنسباز» آمد، و آن دو سعی کردند از آن مکان بگریزند. هنگامی که «بتپرست پیر همجنسباز» برگشت، با پسرها در مورد شلاق خوردن صحبت کرد، و واژهی «شلاق خوردن» را چندینبار تکرار کرد. جیمز به چشمهای سبز شیشهای مرد، که از زیر پیشانیاش بیرون زده بود، خیره شدهبود. پسرها فرار کردند ولی جویس دریافتهبود که با این بت پرست پیر مشترکات بیشتری دارد تا با استنیسلاس و همکلاسیهای دیگرش.
ده سال بعد، جویس تجربه زمان کودکی خود را به صورت داستانی با عنوان «برخورد» که در مجموعه داستان دوبلینیها منتشر شده، روایت کرد.» صص۱و۲
می موری و جان جویس در سال ۱۸۸۱ با یکدیگر ازدواج کردند و جیمز جویس اولین فرزند آنها در دوم فوریه ۱۸۸۲ در خانهی شماره ۴۱ میدان برایتون که در آن زمان از محلههای اعیانی در حاشیه جنوبی شهر دوبلین به شمار میرفت، به دنیا آمد.
مادر جویس، که ده سال جوانتر از پدرش بود، زنی نرمخو و زیبا بود که جویس رابطهی عمیقا عاطفی با او داشت، مادر «در ذهن او همواره گرمی، خانه، آتش و مذهب کاتولیک را تداعی میکرد.» و علیرغمِ عدم وابستگی جویس، به «پدرِ بوی چوب پنبه گرفته»اش، میل به شادخواری، ولخرجی، عشق به موسیقی و بذلهگویی را از او به ارث بردهبود.
ژوئن سال ۱۹۰۴ زمانی بود جویس با «نورا بارنکل» که دخترکِ شهرستانی ساده و در عین حال صریح اللهجهای بود آشنا شد. «در نخستین دیدار، لباس جویس، (که استیون نیز در اولیس به تن دارد) او (نورا) را به اشتباه انداخته و گمان کردهبود که جویس، ملوان است. شاید هم جویس بدیل اولیسِ ناوسیکائا در خیابان ناسا بود.»
نورا که بعدها همسر جویس شد با قرار دادن تجربهای از واقعیت در دسترس جویس، الهام بخش او در آفریدن شخصیتهای «گرتا کانروی» در مردگان و «برتا رووان» در تبعیدیها و «مالی بلوم» در اولیس و «آنا لیونا پلوبل» در شب زندهداری فینگنها شد.
همین سبک تقلیدی (گرتهبرداری از واقعیتِ زندگی) که از نوآوریهای جویس بود، دلیل موفقیتآمیز بودن داستانهایش شد؛ «سبکی که تقریبا همزمان با او چخوف نیز به آن روی آورده بود.»
بدین ترتیب، جویس در داستانهایش به تقلید از سبک زندگی واقعی میپرداخت و این سبک «در داستان خواهران با بازنمایی تصویر افلیج در گذشته، یعنی پدر روحانی فلین، در ذهن فلج شدهی بازماندگانِ سطحی و پیش پا افتاده، بسرعت به بار نشست.» و جویس را به عنوان مبدع چنین رفتاری با واقعیت در نوشتههایش، صاحب سبکی منحصربه فرد ساخت.
همچنین جویس با وجود روی آوردنش به نثر همچنان خود را شاعر میپنداشت. اما آثار شعری جویس «شعرهای غنایی سستی بودند که به شیوه جکوبی – به این منظور که زمزمه شوند – سروده شده بودند.» با اینحال او اولین مجموعهاشعارش را با نام «موسیقی مجلسی»، تقریبا قبل از چاپ داستانها و رمانهایش، در سال ۱۹۰۷منتشر کرد.
سال ۱۹۰۴ جویس مقالهای را با عنوان «آئین مقدس» چاپ کرد. در این مقاله «به برآورد ارزشهای نسبی «گروه پانتومیم» نویسندگان بازگشت ادبی ایرلند و خود پرداختهبود. از دیدگاه او، نویسندگان بازگشتِ ادبی بردگان کوتهبین خدای پول و «اراذل و اوباش» بودند و او تبعیدی سربلند و شاخ و شانهکشی بود که در پی ارسطوی بذلهگو و آرکویناس آهنین روان است تا به قلهی جهان دست یابد.» بعد از انتشار این مقاله روشن بود که روح جویس در آرزوی تبعید است، و تنها نورا بود که او را به دوبلین پایبند کرده بود. نورا پذیرفت تا به همراه جویس دوبلین را به قصد زوریخ ترک کند. و به این ترتیب جویس دوبلین را وداع گفت. اما در زوریخ نتوانست، شغلی دست و پا کند و به ناچار به شهر بندری «پولا» رفت و به کار تدریس مشغول شد، در همین دوران جویس فصلی از رمان «استیون قهرمان» و یک داستان کوتاه بر اساس خانواده دایی خود ویلیام موری، به نام «خاک رس» که در مجموعه دوبلینیها قرار دارد نوشت.
اما «جویس و نورا در شهر پولا که به تالاب بیحرکتی میمانست، در تنگدستی و تنهایی میزیستند» و اوضاع و احوال خوبی نداشتند. بنابراین به دنبال دعوت آرتیفونی مدیر بنگاه کاریاب انگلیسی، برای پیوستن به گروه آموزگاران شهر بندری تریسته، با نورا به آن شهر نقل مکان کردند. در همین شهر بود که در ۲۷ ژوئیه ۱۹۰۵ جورجیو اولین فرزند نورا و جیمز جویس به دنیا آمد. و جویس سه داستان دیگر از مجموعه دوبلینیها، یعنی «شبانه روزی»، «همتایان» و «پرونده دردناک» و همچنین ۲۱ فصل از رمان استیون قهرمان را به پایان رساند.
به این ترتیب ۱۲داستانِ مجموعهی دوبلینیها آمادهشد و آنها را به ناشر سپرد. جویس احساس میکرد که داستانها به خاطر« دقت طبیعتگرایشان در جزئیات» و «بوی خاص فساد و تباهی» که در آنها موج میزند، به «فصلی از تاریخ اخلاق ایرلند» بدل شدهاند. این دیدگاه جویس نسبت به آثار خودش به عنوانِ فردی بیتفاوت در مقام هنرمند، همیشه باقی ماند. با اینهمه مجموعه دوبلینیها از طرف ناشر به دلیل توهین به مقدسات کاتولیک و غیر اخلاقی بودن برخی از داستانها پذیرفته نشد.
جویس به رم رفت و این دوران، زمانی بود که به طرز وحشتناکی دستخوش افسردهگی و ناخوشی بود: «دهانم پر از دندانهای کرمخورده است و روحم سرشار از آرزوهای تباه شده.» در گیر و دار چنین اوضاع و احوالی نورا بار دیگر باردار شد و جویس و نورا ناچار به تریسته باز گشتند.
«جویس حق داشت که احساس دلمردگی کند: دوبلینیها برای چندمینبار رد شده بود، آماس بدفرجام عنبیه چشم خودش، جر و بحثهای دائم با نورا، و از همه مهمتر درآمد اندک.» آشفتگی روحی و تناقضات رفتاری جویس که ناشی از همین دلمردگی و سرخوردگیها بود، او را به سمت تاتر سوق داد. در سالن تاتر به «طرز غیر عادی بازیگران را تشویق میکرد، از ناراحتی به خود میپیچید، حرکات وحشیانه میکرد و حین تماشای اجرای نمایش با صدای بلند گریه میکرد.»
عاقبت جویس در سال ۱۹۰۹ با پسرش جورجیو به ایرلند بازگشت. در آنجا به حرفه روزنامهنگاری پرداخت و با آشنایان و دوستان قدیمی دیدار کرد. و در همان زمان بود که با «کازگریو» که از آشنایان قدیم نورا بود، برخورد کرد. کازگریو، ادعا کرد که علیرغم اینکه جویس در دلبری از نورا موفق و پیروز شده است، اما نورا در همان زمان با او رابطه داشته است. این ادعای کازگریو، جویس را دچار بحرانِ روحی شدیدی کرد. این احساسات جویس در آثاری نظیر «مردگان» و در فصل پنجم «چهره هنرمند در جوانی» و در بخش «کیرکه» از رمان «اولیس» به نوعی ثبت شدهاست. با اینحال جویس احساس میکرد که به نورا در مقام – الههی مادر- نیازمند است: «رهنمون من باش، ای قدیسم، ای فرشته من…هر آینه، به شاعر نوع بشر بدل خواهم شد. در این لحظه که مینویسم، نورا این واقعیت را احساس میکنم. تن من بزودی در تن تو جای خواهد گرفت. آه، که جانم نیز خواهد توانست. در جان تو جای گیرد. آه، که خواهم توانست چونان کودکی زاده از تن و خون تو، در زهدان تو آشیان کنم، از خون تو نیرو گیرم و در تاریکی گرم پنهان تنت بیارامم!»
جویس تا ژانویه ۱۹۱۰ در دوبلین ماند و سینما «ولتا» را که توفیقِ چندانی نیافت، تاسیس کرد و در تمام آن مدت با نورا مکاتبه داشت. به محض بازگشت به تریسته، شعر هجویهاش را در بارهی دوبلین چاپ کرد و بعد هرگز دیگر جز در آثارش به دوبلین بازنگشت.
از جمله اشارات جالبی که در این کتاب میشود به جریان آشنایی جویس با «ازراپاوند» است. ازرا پاوندِ شاعر و بلند نظر، تاثیر زیادی در شناختهشدن آثار جویس داشت. او وصف جویس را از «ییتس» شنیدهبود و در نامهای از جویس خواست تا یکی از شعرها یا نوشتههایش را برای او بفرستد تا در نشریههایی که وی در آنها نفوذ دارد، به چاپ برساند. پاوند حتی پیشنهاد مبلغی پول به جویس داد. «در ژانویه ۱۹۱۴، جویس فصل اول چهرهی هنرمند و نسخهای از دوبلینیها را برایش فرستاد. در عرض یک هفته، پاوند پاسخ داد که رمان چهرهی هنرمند عالی است، و نثر جویس با نثر هنری جیمز، جوزف کنراد و هودسون برابری میکند، و قصد دارد آن فصل کتاب را برای سردبیر نشریهی آگوئیست بفرستد. چند روز بعد هم در نامهای به جویس، مجموعه داستانِ دوبلینیها را ستود و اظهار داشت که داستانهای «یک برخورد»، «شبانهروزی» و «ابر کوچک» را برای چاپ به اچ. ال. منکن سردبیر نشریه اسمارت ست خواهد فرستاد.» مجموعه دوبلینیها سرانجام در ۱۵ ژوئنِ همان سال یعنی ۱۹۰۴، منتشر شد.
این زمانی بود که جنگ میان صربستان و اتریش حادث شد، و استنیسلاس (برادر جویس) و جویس به زوریخ نقل مکان کردند. جویس در زوریخ دوستان زیادی یافت و بخشی از این اقبال به دلیل حضورش در کافههایی بود که اغلب به آنها رفت و آمد میکرد. و بخش دیگر این شانس مربوط به خندههای مسری، استعداد دوبلینیاش در حاضر جوابی و بذلهگویی و شیوهی بادهخواری منحصربهفردش بود که او را محبوب میساخت. در عینِ حال جویس از همنشینی و معاشرت با فرانک ودکیند، رومن رولان، رنه شیکل و استفان زاویک و بسیاری از نمایشنامهنویسان و هنرپیشهگان و کارگردانان حرفهای که زوریخ را به مرکز جنبش تئاتری که «ایبسن» آغازگر آن بود، بدل کردهبود، لذت میبرد.
این مرحلهای از زندگی جویس بود که در اوجی از شهرتی جهانی بهسر میبرد؛ با اینهمه گرفتاری مالی گاه به گاهش همچنان برقرار بود؛ و افزون بر آن بیماری آب سیاه چشمهایش بود که روز به روز بدتر میشد.
سال ۱۹۱۸، ازرا پاوند، موفق شد تا نظر مساعد خانم ویور، سردبیر نشریهی آگوئیست را برای انتشار اولیس، به صورت دنبالهدار (پاورقی) بهدست آورد. اما خیلی زود سانسورچیان همچنانکه علیه چهره هنرمند در جوانی و دوبلینیها، قدم علم کرده بودند، در برابر جویس و اولیس، صفآراستند. این زمان مصادف با زمانی بود که خانم هارولد مک کورمک، تنها دختر جان دی. راکفلرِ پدر و ثروتمندترین مهاجر شیکپوشِ زوریخ، ماهیانه مبلغ هزار فرانک مقرری برای جویس تایین کرد. و این پرداختی ماهیانه، موجب شد تا او با خیالی آسودهتر به نگارش دنبالهی اولیس را بپردازد. هرچند که چندی بعد نشریهی آگوئیست، به دلیل چاپ «اولیس» توقیف شد!
جویس در ۱۹۱۹ باردیگر به تریسته بازمیگردد، اما چندی بعد در ژوئیهی ۱۹۲۰، رهسپار لندن میشود. و در میان راه تصمیم میگیرد که یک هفته یا کمی بیشتر در پاریس بماند، اما چیزی حدود بیست سال در پاریس میماند و علت این ماندگاری هم شرایط مساعدی بود که ازرا پاوند برای او فراهم آورده بود. پاوند نسخههایی از «چهرهی هنرمند در جوانی» را به دست افرادی بانفوذ رسانده بود و برنامههای لازم برای معرفی جویس به جامعه ادبی آن روز پاریس فراهم نمودهبود.
در پاریس – نردبان آن روز ادبِ جهان – بود که جویس با سیلویا بیچ، آشنا شد. سیلویا، مدیر کتابفروشی شکسپیر اَند کمپانی بود. رابطهی دوستانهای میان جویس و سیلویا شکل گرفت و بیچ اندکی بعد ناشر «اولیس» و مجموعهی شعر «یکی یه شاهی» جوس شد.
جویس از طریق سیلویا و پاوند، با تی. اس. الیوت، ارنست همینگوی، اسکات فیتز جرالد، گرترود اشتاین، مارسل پروست و شروود اَندرسون و بسیاری دیگر آشنا شد.
اما در همین دوران بود که حملات عصبی موسوم به شیزوفرنی در «لوسیا» – تنها دختر جویس – شدت گرفت. شاید نوع و نحوهی زندگی جویس، مهاجراتهای فراوانش، نابسامانی های مالی و فکری، از همگسیختگی رفتار و اغتشاشات داخلی زندگی او، که بار بسیاری از آنها بر دوش نورا و بچهها بود، بیتاثیر در روان پریشی لوسیا نبود.
این زمانی بود که سیلویا بیچ، رمان اولیس را منتشر کرد و ۲۰۰ پوند پیش پرداخت انتشار آن را برای جویس فرستاد. و به این ترتیب اولیس در سال ۱۹۳۰ منتشر شد. تبلیغات سیلویا بیچ و اِزرا پاوند، جویس را به شخصیتی افسانهای بدل کرده بود. جویس در نامهای به سیلیویا بیچ مینویسد: «واقعیت این است که من فردی کاملا معمولیام و اصلا اینهمه رنگآمیزیهای تخیلی در خور من نیست.» با اینهمه او تا اندازهی زیادی به این افسانههایی که از او ساختهبودند و او را عارفی دیوانه، شعبده باز و عضو یکی از سازمانهای جاسوسی نامیده بودند، دامن میزد؛ «چنانکه ترجیح میداد بخشی از اولیس هم مبهم و رازگونه باقی بماند تا به گفتهی خودش سرگرمی استادان دانشگاه را تا سدهها تامین کند…» با وجود موفقیت اولیس، و دریافت حق التالیف قابل توجه آن و نیز پیش پرداختِ یک کمپانی آمریکایی برای چاپ «شبزندهداری فینگنها» – که البته ده سال بعد نوشتن آن به پایان رسید، زندگی جویس «همچنان بر دوشش سنگینی میکرد» و او روز به روز کم حرفتر میشد؛ چنانکه روزی از خستگی عمیقِ روحی به دوستی شکایت میکند و از هزینهی روحی وحشتناکی که بابت نوشتنِ شبزندهداری فینگنها پرداخته، سخن میگوید.
سال ۱۹۳۱ جویس به همراه خانواده به لندن عزیمت میکند و در همانجا به طور «رسمی» با نورا بارنکل در کلیسا ازدواج میکند؛ این ازدواج باعث سرعت گرفتن بیماری روانی لوسیا میشود. لوسیا به طرزی افراطی دلبسته پدر و خشمگین نسبت به مادر بود و عارضه جسمی انحراف چشمهایش هم موجب افزایش برخوردهای عصبی غیر عادی او میشد. این وضعیت جویس را عمیقا آزار میداد. با اینهمه جویس گسستهای روانی لوسیا را به نبوغ فراوانی که در او میدید، مربوط میدانست. شعرهای لوسیا را در مجموعهای منتشر کرد و نقاشیهایش را میستود. پل لئون منشی جویس در جایی گفته بود: «آقای جویس تنها به یک فرد اعتماد دارد و آنهم لوسیا است.» و زمانی جویس به خانم ویور، سردبیر نشریهی آگوئیست، میگوید: «ذهن لوسیا مثل تندر نافذ و بی محاباست.» در واقع، «جویس به گونهای از لوسیا حمایت و دفاع میکرد، گویا این بیماری خودِ اوست»؛ و البته شاید چنین هم بود.
نینو فرانک که فصل «آنا لیونیا پلوربل» از رمان اولیس را به ایتالیایی ترجمه کرد، ضمن مشورتهایش در حین ترجمه این فصل از رمان دریافت که جویس پیش از آنکه به معنی وفادار باشد، به آوا و آهنگِ کلام وفادار است. جویس در نامهای به لوسیا مینویسد: «خدا میداند چه معنایی در نثر من نهفتهاست. همین بس که به گوش خوشایند است. و طرحهای تو هم به چشم خوشایند می نمایند. همین، به نظر من، کافی است.» با اینهمه جویس زمانی به به ساموئل بکت می گوید: « قادرم هر سطر از کتاب خود را توجیه کنم. زبان در دست من مثل موم نرم است.»
«شب زنده داری فینگنها» که آنهمه انرژی روحی از جویس ربوده بود، آخرین اثر او است که در روز تولدش، دوم فوریه ۱۹۳۹ در پاریس به دستش میرسد. همان وقت نورا میگوید: «بسیار خوب جیم، من تا به حال هیچکدام از کتابهایت را نخواندهام ولی بالاخره یک روز باید آنها را بخوانم، چون با فروش خوبی که دارند، باید کتابهای خوبی باشند.»
دو سال بعد در ۱۱ ژانویه ۱۹۴۱ جویس بر اثر دردهای شکمی که سالها آزارش میداد، در بیمارستان بستری میشود و دو روز بعد یعنی در ۱۳ ژانویه ۱۹۴۱ بدرود حیات میگوید و در ۱۵ژانویه در گورستان فلونترن در بیرون شهر زوریخ، بر زیر تلی از برف، آرام میگیرد.
پانویسها:
کلیهی نقلِ قولها برگرفته از: کتابِ جیمز جویس – نوشتهی پرفسور چسترجی اندرسون- ترجمه دکتر هوشنگ رهنما –نشر هرمس۱۳۸۷
*اشاره به مقالهای از دکتر عطاءالله مهاجرانی با عنوانِ «ترجمه اولیس به فارسی؟»
ازرا پاوند: شاعر و منتقدِ ادبی آمریکایی تبار ۱۸۸۵-۱۹۷۲
پولا: شهری بندری در یوگسلاوی پیشین و کرواسی امروز
ویلیام باتلر ییتس: نقاش، شاعر و نویسندهی ایرلندی۱۸۶۵-۱۹۴۸
تی. اس. الیوت: منتقد، شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی- امریکایی ۱۸۸۸-۱۹۶۵
پیوست:
آثار جویس:
مقاله «درام و زندگی»- نشریه فورتنایتلی۱۹۰۰
مقاله «روزگار هوچیگری»- به صورت تک نگار۱۹۰۱
مقاله «جیمز کلارنس منگن»- نشریه یونیورسیتی کالجِ دوبلین۱۹۰۲
بیست و یک معرفی کتاب – روزنامه دیلی اکسپرس دوبلین- بین سالهای۱۹۰۰تا۱۹۰۴
داستان-مقالهی «چهره هنرمند»، نشریه آیریش هومستد۱۹۰۴
مجموعه شعر «موسیقی مجلسی»- ایتالیا ۱۹۰۷
رمان «چهره هنرمند در جوانی» – لندن۱۹۱۴ [این رمان در ابتدا استیون قهرمان نام داشت]
نمایشنامه «تبعیدیها»- لندن ۱۹۱۸
رمان «اولیس» – پاریس ۱۹۲۲
مجموعه شعر «یکی یه شاهی» – پاریس۱۹۲۷
مجموعه کامل اشعار جویس- نیویورک ۱۹۳۶
رمان «شب زنده داری فینگنها»- لندن، ۱۹۳۹
تهران – پائیز ۱۳۸۷
نقل از: مجلهی ادبی گلستانه شمارهی ۹۷- فروردین ۱۳۸۸
این مقاله توسط نگارنده در اختیار سایت نصور قرار گرفته است