چه قلم ها که در راه هدایت ستیزی و هدایت شناسی فرسوده نشد ولی ای کاش خودکشی او (که نه توجیه پذیر باشد) همچنانکه مسبوق است، دستاویز قرار نمی گرفت و نگیرد و یکبار هم که شده کنهِ نوشته هایش در بوتۀ آزمایش واقعی برای قیاس او با نه به اصطلاح رقبای وطنی اش، بلکه با آثار نویسنده های فرا ملّی هم عصرش(مثلا رمانهای پس از باران و فاحشه خانه ها تعطیل است از ارنست همینگوی، مسخ کافکا، بیگانه آلبر کامو و …) قرار گیرد و آثارش نه در باب دین ستیزی و دین گریزی و بیهوده فرسایی در مثلاً روانکاوی کمبودهای روانی و عقده های اجتماعی اش (که با توجه به موقعیّت او در خانواده ای از عالی منصبان قضایی، مالی و نظامی و رفت و آمدهایش با خانواده های سرشناس فرانسوی، داشتن کمبود اجتماعی، روانی و جنسی را برایش دور از ذهن نموده و بیشتر دستاویز مغرضان هدایت ستیز بوده است.) بلکه در تحریف واقعیّات در پی شاید فهم حقایق (که به نظر ناممکن برسد) که مانیفست خود صادق خان نیز بوده است نقد شود.
آنچه را «نوول روانشناختی» میگویند به هیچ وجه آنقدر که اهل ادب تصور میکنند برای روانشناس بهرهای ندارد. چنان نوولی، که خود را توضیح میدهد، به عنوان یک تمامیت «خودبسا» تلقی میشود، [بدان معنی] که کار تفسیر روانشناختی خود را خود انجام داده است و حداکثر کاری که روانشناس میتواند انجام دهد، این است که یا از آن انتقاد کند یا بر آن تفسیر بیفزاید.(یونگ، روانشناسی ادبیات۱۹۵۰)
در عصر ابری دل گرفته، وقتی صادق هدایت، نویسنده ی چهلوهشت ساله ی ایرانی مقیم موقت پاریس، به سوی خانهاش در محله هجدهم، کوچه ی شامپیونه، شماره ی ۳۷ مکرر می رود، دو مرد را می بیند که بیرون خانهاش منتظرش هستند. آنها ازش می پرسند که آیا از اداره ی پلیس می آید و آیا جواز اقامت پانزده روز بعدی را گرفته؟ آنها با او در خیابانها راه میافتند و حرف می زنند: رفتن پی تمدید اقامت، آن هم با خیالی که تو داری! هدایت می گوید: من خیالی ندارم! یکی شان میخندد: البته که نداری! خودکشی؟ اینجا پاریس است؛ و آن هم اول بهار! در هوای خاکستری پیش از غروب، آنها در دوسویش از پی میآیند و ازش میپرسند چه فایدهای دارد زنده بماند؟ این زندگی که پانزده روز یک بار تمدید میشود! آیا نمیداند که هیچ امیدی نمانده است؟
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت میبایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا میکرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامیداشت؛ دوربینی که طرف نقلاش کسی نبود جز سایهی راوی داستان. در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان که فرق "طرف نقل" و "مخاطب" را نمیدانند، به خوبی طرف نقل خود را میشناخت، و بوف کور را برای سایهاش نوشت، نه برای مخاطب خیالی، نه برای روشنفکران، نه برای کارگران، و نه هیچکس دیگر. معمولاً نویسندگان حرفهای داستان و رمانشان را برای طرف نقل مشخصی مینویسند که بتوانند سطح آگاهی و سواد او را در نظر داشته باشند تا اثر یکدست و بدون اظهار فضل از آب در بیاید. هدایت این را میدانست اما دورتر از سایهاش مابهازایی نداشت تا به عنوان طرف نقل داستان را برایش تعریف کند.
بوف کور اثر صادق هدایت (۱۳۳۰ـ۱۲۸۱) مهمترین اثر داستانی مدرن ایران است. تاکنون نقدهایی بسیار از زوایایی گوناگون از سوی پژوهشگران ادبی بر این اثر نگاشته شده. اثری که آنچنان چندمعنا و چندلایه است که بررسیهای چندلایه و همهجانبه نیز میطلبد.* بنابراین در این بررسی کوتاه به سیمای زن از زاویهی عرفانی در این مطرحترین رمان قرن فارسی بسنده میگردد.
آبجی خانم عنوان و شخصیت اصلی یکی از از داستان های رئالیستی ( رئالیستی انتقادی)، صادق هدایت و قصه دختری است که به سبب زشت بودنش هرگز موفق نمی شود خواستگار پیدا کند و سرانجام دست به خودکشی می زند. آبجی خانم دختری است، بلند بالا و لاغر و گندمگون و با لب های کلفت و موهای مشکی و در کل زشت. بر عکس خواهر کوچک او. ماهرخ، دختری است با قدی کوتاه، سفید، بینی کوچک، چشمانی گیرا و خوشرو همین موضوع باعث می شود که برای ماهرخ به زودی خواستگار بیاید و آبجی خانم خجالت زده و افسرده مورد طعن و سرزنش مادر و اطرافیان خود قرار گیرد. داستان در یک فضای بسته و فقیرانه که از نظر هدایت تمام بدبختی ها از آن سرچشمه می گیرد اتفاق می افتد: “ پدرخانواده بناست عباس نامزد ماهرخ، از طبقه پایین اجتماع است و جهیزیه ماهرخ که کلفتی یک خانواده را می کند یک سماور قدیمی است با یک چارقد و یک تنبان. ”
سایه ی بعضی از شخصیت ها همیشه بر گرده تاریخ سنگینی می کند ، چرا که روایت تاریخی بازنمودی از آنچه که امر واقع است ، محسوب می شود و برای ناظر ( مورخ ، محقق و ... ) تنها متون ( آثار ) و بخشی از زندگی نامه ی اشخاص به عنوان مرده ریگ باقی می ماند ، که باید آن را تحلیل و استنتاج کند و بدین ترتیب ناظر ، یک مشاهده گر صرف نیست بلکه عملاً در فرآیند نتیجه گیری نقشی فعال دارد نه منفعل . بی شک صادق هدایت (۱۲۸۱ ـ ۱۳۳۰ ه.ش ) یکی از محبوب ترین و منفورترین داستان نویسان ایران است ؛ چون توانسته محبوب و مغلوب دلها شود . اثر آفرینی و اثر گذاری هدایت باعث رد و تایید او شده است . تاویل پذیری متون ، عدم تبیین سازی سیستم فکری ، خطای هاله ای اثر و شخصیت و غرض ورزی ناظر ، برای هدایت شخصیتی آفریده که او را سزاوار لعن و نفرین یا مدح و مرحمت کرده است.
داستان های صادق هدایت را می توان در چهار گروه تقسیم بندی کرد: ۱ـ داستان های واقع گرا (رئالیستی): آبجی خانم، محلل، مرده خورها ۲ـ داستان های ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و … ۳ـ داستان های طنز: حاجی آقا، توپ مرواری، میهن پرست ۴ـ روان داستان ها (داستان های سوررئالیستی): داش آکل، سه قطره خون، زنده بگور و بوف کور
عناصرداستانی «سگ ولگرد» از خیلی از روان داستانهای دیگر صادق هدایت سادهتر است. حکایت سگ اصیلیست که صاحبش را گم کرده و در ورامین و اطراف آن سرگردان است. و از این و آن کتک میخورد و فحش و ناسزا میشنود. فقط یک بار از مسافری نوازش میبیند که اوهم پی کارش میرود و سگ را جا میگذارد. بالاخره سگ بیچاره از پا درمیآید و ناخوش وناتوان به انتظار مرگ عاجل مینشیند. لُبّ داستان به این سادگیست، ولی ارزش آن دقیقاً به تشریح ذهنیات آن سگ آواره و گرسنه و بیپناه است که نه فقط از کسی ترحم نمیبیند بلکه دائماً در معرض ستمگری و بی رحمیست.
به باورم داستان «امیرارسلان» نخستین رمان فارسىست. تخیل بافته شده در متن این داستان مىتوانسته بسترى درخور براى پیشرفت رمان فارسى فراهم آورد، چرا که بافت درونى داستان، ریشه در سنت روایتنویسى ما داشته و بافت بیرونىاش برگرفته از سنت داستاننویسى غرب است. هم از این روست که پسند خواننده روز افتاد. شاید تاریخچه چگونگى نوشتن این داستان نمونهاى درخور باشد از رابطه میان سنت و تجدد که همواره طى دویست سال اخیر ذهنیت روشنفکرى ایران را به خود سرگرم کرده است. نمونهاى از آمیزش میان سنت و تجدد و دگرگونى آرام جایگاههاى این دو پدیده در ذهنیت ایرانى.