صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشندگی بود . او از عهده ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد . وسعت صدای او در اجرای تحریرها در بم و اوج، نشانه ی توانمندی او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت در حفره های صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشندگی خاصی داشت. بعد از قمراکثر خوانند گان رادیو با میکروفون و دستگاه های تقویت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران می کردند. در حالی که صدای پردامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و با متانت و با قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیری شگرف می نهاد .
باستانی ترین نامی که از البرز در دست است، هرابرزیتی(= Hara -berzaiti ) است که در فارسی میانه به «هربرز» تبدیل می شود. این نام دو بخش جداگانه دارد: بخش نخست «هرا»، بر گرفته از ریشه ی فعل باستانی «هر» به معنای نگاهبانی کردن و دفاع کردن و بخش دیگر آن «برزیتی»، بر گرفته از واژه ی «برزنت» به معنای بلند که در فارسی میانه و کنونی به کلماتی چون: بالا، برز(barz )، برزborz) ) تبدیل شده. بنا بر این «هرا برزییتی» به معنای نگاهبان بلند بالایی است که همواره پاسداری می دهد و شاید به همین دلیل باشد که هر کوه بلندی البرز نامیده می شود. مانند کوه البرز در نزدیکی جهرم، کوه البرز در قفقاز، کوه برز در غرب نطنز و کوه های البرز در شمال ایران که بلندترین قلّه ی آن آتش فشان مخروطی شکل دماوند، در شمال شرقی تهران، با داشتن ۵۶۰۰ متر ارتفاع بلندترین کوه ایران شناخته شده. امروزه از هر کجای تهران به سمت نظری بیاندازید، البرز را می بینید که سر به آسمان کشیده و بلند، شاهد تاریخ پر نشیب و فراز ایران است.
اکنون شاید در حدود ۶۰۰ سال از زمان جهان ملک خاتون – شاعره ی قرن هشتم- می گذرد، به زنان شاعر پیش از او که کم و بیش اشعاری از آنها باقی مانده؛ از قبیل رابعه قزداری و مهستی گنجوی کاری نداریم، چرا که اگر در مقام مقایسه برآییم، شعرهای رابعه بسیار شورمند تر از شعر های اوست، و نیروی خیال هم در شعر مهستی قابل قیاس باجهان ملک خاتون نیست. آنچه این نوشتار را به پیش می راند، فقط جسارت او در قرن هشتم است که در آن زمان های دور و دیر وی بر آن واداشته که شعر هایش را ثبت و ضبط کند و از آنها دیوانی فراهم آورد و صد البته که او این سد را با دشواری بسیار شکسته است. و دیگر این تأسف که چرا بعد از اینکه او این دشوار را از پیش پا برداشته، شاعره های بعدی، از او پیروی نکرده اند، راه او را ادامه نداده اند و باز هم همچنان در پرده و حجاب شعر سروده اند و تا دوران فعلی هیچیک از آنان اقدام به جمع آوری اشعار خود نکرده و دیوانی از خود برای آیندگان به میراث نگذاشته اند.
اگر ما شعر را شاهد بگیریم و بر این باور باشیم که فقط شعر است که دروغ نمی گوید(چون ازژرفای جان بر می خیزد و فرصت ندارد تا از گذر گاه های دروغ عبورکند)، بانگاهی به شناسنامه ی پنجاه ساله ی شعر نادرپور به این نتیجه می رسیم که وی دست کم در۹۰ در صد شعر هایش با نهایت دردمندی، باری از شوربختی وتیره روزی و زندگی نادلخواه را به دوش می کشیده و با اینکه مرگ راهمزاد جاودانه ی خود می دیده، بازهم آن را از بُن جان آرزومی کرده است.
سید محمد رضا کردستانی معروف به میرزاده ی عشقی در سال ۱۲۷۲ در شهرستان همدان چشم به جهان گشود. در کودکی برای فراگیری الفبا به مکتب های محلی همدان فرستاده شد. بعد از چندی به همراه خانواده اش به تهران آمد و به مدارس الفت و آلیانس رفت و در آن مدارس برای فراگیری زبان های فارسی و فرانسه به جد پا فشرد. اما پیش از دریافت گواهی نامه، مدرسه را ترک گفت و در تجارتخانه ی یک بازرگان فرانسوی به کار پرداخت. این کار نه تنها کمکی برای هزینه ی زندگی او بود، بلکه راهگشای آموختن زبان فرانسه ی او نیز گردید. بعد از چندی به زادگاهش همدان باز گشت و پس از چهار ماه دو باره به اصرار پدر و ظاهرا ً برای ادامه ی تحصیل به تهران آمد اما به مسافرت در شهرهای داخلی ایران پرداخت و این تغییر ناگهانی مقدمات ورود او را به زندگی اجتماعی فراهم کرد.
اسطورهی گیلگمش که به قولی کهنترین اسطورهی جهان و حدود چهار هزار سال عمر دارد، داستان تکامل و رنج و به پوچی رسیدن انسان است. آنچه باعث امتیاز این اسطوره بر دیگر اساطیر جهانمیشود، ضرب آهنگ فلسفی آن است که در هر بخش با طنینی دیگر ذهن انسان امروز را درگیر میکند وگرنه ظاهر داستان از بافت سادهای برخوردار است و مانند هر اسطورهی دیگر بر پایهی وقایع ناباورانه قرار دارد: «گیلگمش» آفریدهای است خدا- انسان بدین معنی که دو سوم او آفرینش خدایی دارد و یک سوم انسانی. پس میتوان گفت او واسطهای است میان خدا و انسان.
عرفی شاعری است که غالباً از تاریخ ادبیات نویسان بیمهری دیده، گو اینکه در ردهی کسانی است که اولین خشتهای سبک هندی (اصفهانی) را گذاشته و خود نمیدانسته که باریک اندیشی مو شکافانهی او سبکی پدید خواهد آورد که هندی اش خواهند خواند، و نمیدانسته که پس از او «صائب» نامی میآید و «بیدل» نامی وآنگاه، نگاه تیز بین او را با احساسی کم و بیش اندیشیده میآمیزند و شیوهای نو به بازار هنر میآورند. عرفی بیش از آنچه تصور شود «خود» ش است. او با آنچه احساس میکند شعر میگوید و چون روانی زخم خورده دارد، شعر او هر روز به رنگی در می آید که نمودار روح بیمار اوست. گاهی به تأثیر فلسفهی هند، بی نیازی آزاری دهنده ای را در شعرش مصور میسازد