طنز یکی از ارکان سترگ و قابل اعتنای شعر فروغ است. از دید تکوینی، طنز او برآیندی است از مشاهدات و تجربیات و اندیشهوری های پویا و انتقادی او در چگونگی وضعیت خصوصی و موقعیت اجتماعی. این طنز نماینده گسترشیافتگی نگاه و بینش او و چگونگی درک کلی وی از انسان و جهان نیز هست. در شعر فروغ، طنز از هجو جداناپذیر است. زیرا هرآنچه که در این شعر بهعنوان طنز رخ مینماید جایجای سر از هجو درمیآورد، آنهم از هجوی آشکارا جسورانه و پردهدرانه. بنابراین، در شعر فروغ میتوان از وجود «طنز هجوآمیز» سخن گفت.
ادبیات بازتاب احساسات و نگرش های افرادی است که خواسته یا ناخواسته، درونی ترین باورهای خود را در زبانشان جاری کرده اند. از جمله درونیاتی که در بیشتر آثار ادبی می توان دریافت، اشاره به کودک و کودکی است که در واقع به نوعی تجربه ی بازگشت به کودکی را در شاعران و نویسندگان نشان می دهد. سخن از کودکان، بازی ها و عوالم کودکانه از همان آغاز شعر پارسی در اشعار شاعران وجود داشته و گاه و بی گاه به آنها اشاره شده است. در میان شاعران معاصر نیز پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد به دنیای کودکان دیروز اشاره هایی داشته اند که زنانه بودن اشعار و به ویژه مادرانه بودن آنها، لطافت فضای شعری شان را دوچندان کرده است. در این مقاله سعی نمودیم که اشاره های آنها به کودکان و دنیای کودکانه شان را بررسی کنیم، تفاوتها و تشابهات دیدگاه آنها، جایگاه مخاطب در اشعار آنها و نیز تفاوت دنیای آنان با دنیای کودکان امروز را بازگو نماییم.
بر زمینی لرزان از تنهایی، در روزگاری تلخ و سیاه که نان نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده و پبغمبران گرسنه و مفلوک از وعدهگاههای الهی میگریزند و برههای گمشده دیگر صدای هیهی چوپانها را در بهت دشتها نمیشنوند، در دیار تکیدهی قحطیزدهی خشکیدهای که خورشیدش سرد است و برکت از زمینهایش رفته و سبزهها به صحراهایش خشکیده و ماهیان به دریاهایش خشکیده و خاک مردگانش را دیگر به خود نمیپذیرد، در زمانهای که دیگر کسی به عشق نمیاندیشد، و دیگر کسی به فتح نمیاندیشد، و دیگر هیچکس به هیچچیز نمیاندیشد، در سرزمینی که راههایش ادامهی خود را در تیرگی رها میکنند، و خون بوی بنگ و افیون میدهد، و زنهای باردار نوزادهای بیسر میزایند و گاهوارهها از شرم به گورها پناه میبرند، در جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها، در جهانی شبیه به لانههای ماران، در جهانی پر از صدای حرکت پاهای مردمی که همچنان که تو را میبوسند در ذهن خود طناب دار تو را میبافند، در میان آدمهای پوک، آدمهای پوک پر از اعتماد که دندانهایشان وقت جویدن سرود میخوانند و چشمهایشان وقت خیره شدن میدرند، در میان جنازههای خوشبخت، جنازههای ملول، جنازههای ساکت متفکر، جنازههای خوشبرخورد، خوشپوش، خوشخوراک؛ فروغ بینهایت تنهاست، خودش تنهاست، اتاقش تنهاست، حیاط خانهاش تنهاست، درخت حیاط خانهاش، تکدرختی تنهاست، دنیایش دنیای تنهاییست.
مهمترین نکتهای که در اولین برخورد با شعر شاعرههای جوان معاصر به چشم میخورد کمبود اصالت و فقدان استقلال لازم شعری است. اکثریت اشعار شاعرههای جوان سوزناک و دردآور است و میبینم که حتی از تأثیر تصویرسازی دلنشین هم در این اشعار خبری نیست و آنچه اصالت کار شاعران بزرگ است در شعر شاعرهها دست نزده باقی مانده است و تنها رویه کار مورد تقلید است. به سادگی میتوان یکی از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراک شرایط زندگی آنها دانست. اکثر شاعرههای ما به علت شرایط زندگی و نیز به خاطر موقعیت سنی خویش "عشق" را مظهر اصلی شعر خود برگزیدهاند و در حدود ۸۰% از مجموع اشعار آنها به اصطلاح "عاشقانه" است.
فرخزاد در شعرهای نخستینش به شکل بارزی از شعرهای عاشقانهی حمیدی ـ و به ویژه دو بیتیهای پیوستهاش ـ اثر پذیرفته است. در دههی ١٣٢٠شعر حمیدی درمیان دختران و پسران جوان خیلی محبوب بود (چنان که در دههی ١٣۴٠ شعر فریدون مشیری همین ویژگی را یافت). یعنی، به گونهای، سوز و گدازها و محرومیتها و شکستهای عشقی آنان را بیان میکرد. گذشته از این، حمیدی، در سبک خودش، شاعر فحل و چیره دست و با سهولتی بود. بنابر این هیچ جای شگفتی نیست که فرخزاد در شعرهای دورهی هفده سالگی تا حدود بیست و دو سالگیاش به اندازهی محسوسی از حمیدی متأثر باشد. او حتی در یک شعرش لغتی را که حمیدی دریکی از شعرهای خود اختراع کرده بوده به کار برده است.
از آنجا که تاریخ شعر و ادب ما،تاریخ سیطره ی فرهنگ و شعر مردانه است،شاعران زن،هنگامی که به بیان عشق می پرداختند ،یا به دلیل ترس ازشورانیدن اخلاق و سنت مسلط زمان بر علیه خویش یا به خاطر عدم دستیابی به معرفت خویشتن نگری ، عمدتاً شعری مردانه می سرودند. هنگامی که شعر شاعران زن، از رابعه تا پروین اعتصامی را می خوانیم، فضای مردانه ای بر آنها حاکم است؛ یعنی نگرش ، نوع تصاویر و حسیت و ذهنیت در شعراین شاعران به گونه ای است که اگر نام آنها را از شعر حذف کنیم ،نمی توان پی برد که این شعرها از درون یک زن جوشیده باشد .
در این مقاله، موسیقی شعر فروغ فرخزاد، با نگاهی سبک شناسانه مورد بررسی قرار گرفته است. با توجّه به اینکه طبیعی بودن، جزء مؤلفه های اساسی در همه ی عناصر شعری اوست موسیقی نیز در بافتی کاملاً طبیعی و حسی ارایه شده که در این نوشتار برجستگی و تمایز وزن شخصی (موسیقی بیرونی)شعر او و نیز به نقش قافیه و ردیف به عنوان ارکان موسیقی کناری و برجستگی خاص موسیقی درونی، علی الخصوص تکرار در همه سطوح، پرداخته شده است.
در بررسی یک اثر هنری به ویژه شعر، آگاهی از زندگی فردی و اجتماعی پدید آورنده آن نقش بسزایی دارد . شاید بتوان گفت بی توجّه به شرایط محیطی و اجتماعی، کار بررسی تا اندازه زیادی دشوار خواهد شد. در این نوشتار سعی شده است به برخی شرایط خانوادگی و اجتماعی که در شعر دو شاعر برجسته «فروغ فرخزاد» و «امیلی دیکنسون» تأثیرگذار بوده، اشاره شود و همچنین برخی مضامین مشترک در شعر آن دو مورد بررسی قرار گیرد.
شاعر شدن آسان است. شاعر ماندن سخت است چون برای شاعر ماندن باید در شعر زندگی کرد و از آن فاصله نگرفت. شعر برای فروغ یک آینه بود. او خود را همچون حجمی زاینده افکار جدید می دید که در زندگی و سفر محدود به زمان از تصویر خود آگاه است و از مهمانی شعر برمی گردد. فروغ در شعر نفس کشید و لحظه به لحظه زندگی اش را در شعر منعکس دید.
امسال درست ۴۵ سال از مرگ فروغ فرخزاد گذشته است. بدون شک از جسم فروغ چیزی باقی نمانده است اما آنچه مسلم است روح فروغ در اشعارش زندگی میکند و جاودانه نفس میکشد. میل به جاودانگی و زندگی یکی از بارزترین خصوصیات شخصیتی فروغ فرخزاد بوده است. فروغ معنای زندگی و زندگی کردن را به درستی درک می کرد چنانچه وقتی از ایشان در خصوص چرایی شعر گفتن می پرسند چنین پاسخ می دهد: " همه آنها که کار هنری می کنند علتش یا لااقل یکی از علتهایش یک جور نیاز آگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال، اینها آدمهایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و می فهمند و همینطور مرگ را.