در اشعار فروغ فرخزاد ظرافتهای زبانی پرداختن به دردهای جامعه ونیز زبانی اروتیک به چشم میخورد.
فروغ در ابتدا در محدوده نگاه خود به زندگی شعر میسرود اما رفتهرفته از این نگاه فاصله گرفت و با دردهای اجتماع پیوند خورد. این پیوند از ضروریات درونی هر شاعر است و در شعر فروغ به خوبی ساخته و پرداخته شد.
در سه مجموعه شعر اول فروغ زبان او در شعر فرقی با دیگر شعرا ندارد. او با شعر کلاسیک احساس و فکر خود را بیان می کند و هنوز به شعر مدرن نپرداخته است. اما از کتاب “تولدی دیگر” زبان خاص شعر فروغ ظاهر می شود.
او در برخی از اشعارش با نگاهی زنانه به حضور مرد مینگرد و این حضور را برای روحش ضروری میبیند. بیان این امر توسط یک شاعر زن در ایران تابو به حساب میآمد و فروغ این تابو را شکست. همین امر سبب شد که نگاه بسیاری به شعر او معطوف شود و به او به عنوان شاعری متفاوت بنگرند.
فروغ در اشعار پایانیاش به شکلی جدی به بیان دردهای اجتماعی پرداخته است و همین امر نام او را بیشتر بر سر زبانها به عنوان شاعری درد آشنا انداختهاست.
اگر فروغ مرد بود شعرش آنقدر مطرح نمیشد زیرا پرداختن به زبان اروتیک در شعر مردان یک تابو به حساب نمیآید. مردان نسبت به زنان از آزادی بیشتری در این زمینه برخوردار بودهاند. فروغ در واقع با پرداختن به زبانی اروتیک و بازگویی امور زندگی خود در شعر از حصار محدودیتهایی که در جامعه برای زنان وجود داشت گذشت. این کار به شجاعت احتیاج داشت و فروغ این شجاعت را داشت. همین امر او را در رقابت با شعرای مطرح معاصرش شاعری موفق نشان می دهد.
جدا شدن او از پرویز شاپور و زندگی آزادی که کرد در نگاهش به هم زیستی با مردان عصیان در زندگی یک زن به حساب میآید و او با شجاعت از این عصیان در اشعارش نوشت. میتوان گفت عصیان او در زندگی به عنوان یک زن و نیز یک شاعر با هم در یک راستا بودهاست.
پنجره ها در اشعار فروغ بسیارند و هر یک نماد خاصی ست که او به بیان آنها در شعر پرداخته است. پنجره فقط وسیله ای برای دیدن نیست بلکه برای شنیدن صداها و لمس ستاره های خیال در شب هایی ست که به انتظار عدالت و تغییر زندگی اش با مظاهر طبیعت الفت داشت و از آن در اشعار خود می نوشت.
در زنی که در شعرفروغ نمایان می شود در نگاه اول خود فروغ را می بینیم اما در نگاه بعدی زنان رنج کشیده جامعه در شعر او ظاهر می شوند. او از اندوه زنانی برای ما می گوید که مردانشان با بی تفاوتی به آنها خیانت کرده اند.
فروغ سهم خود و زنان دیگری که زندگی به آنها رحمی نکرده را در آسمانی جدا شده می بیند. آسمان خوشبختی که پرده زندگی آن را از او دریغ کرده است.
فروغ از خیانت آدمی به خودش نیز شکوه می کند. وقتی که هفت سالگی فقط دوره خاطره ای دوراز کودکی ست و آدمی از آن فاصله دارد. عشق نیازی به قاضی ندارد و این مورد مهمی ست که فروغ در شعر خود از آن می گوید. از نظر فروغ آدمی بی چراغ در پی یافتن واقعیت وجود خود تاوان قضاوتی که بر عشق کرده را می پردازد.
او از ریاکاران زمانه خود هم گله دارد که جز ویرانی چیزی به ارمغان نیاوردند و حس اعتماد به واسطه آنها از ذهن دیگران دور شد.
شاعر شدن آسان است. شاعر ماندن سخت است چون برای شاعر ماندن باید در شعر زندگی کرد و از آن فاصله نگرفت. شعر برای فروغ یک آینه بود. او خود را همچون حجمی زاینده افکار جدید می دید که در زندگی و سفر محدود به زمان از تصویر خود آگاه است و از مهمانی شعر برمی گردد. فروغ در شعر نفس کشید و لحظه به لحظه زندگی اش را در شعر منعکس دید.
اگر فروغ زنده بود احتمال زیاد داشت که به اشعار متفاوت که در شعر معاصر دیده میشود رو آورد. با توجه به جستوجوگریهایی که او از نظر زبان در شعر داشت این رویکرد امری بسیار محتمل به نظر میرسد. فروغ اگر زنده بود حتما در شعر متفاوت معاصر حرفهای برای گفتن داشت.
منبع:
مجموعه اشعار فروغ فرخزاد- انتشارات گل مریم- چاپ چهارم- ۱۳۸۰- تهران.