چکیده
در بررسی یک اثر هنری به ویژه شعر، آگاهی از زندگی فردی و اجتماعی پدید آورنده آن نقش بسزایی دارد . شاید بتوان گفت بی توجّه به شرایط محیطی و اجتماعی، کار بررسی تا اندازه زیادی دشوار خواهد شد.
در این نوشتار سعی شده است به برخی شرایط خانوادگی و اجتماعی که در شعر دو شاعر برجسته «فروغ فرخزاد» و «امیلی دیکنسون» تأثیرگذار بوده، اشاره شود و همچنین برخی مضامین مشترک در شعر آن دو مورد بررسی قرار گیرد.
واژه های کلیدی:
شعر، فروغ فرخزاد، امیلی دیکنسون، بررسی تطبیقی.
امیلی را «شاعر شاعران» و«شاعر شگفتیها»نامیده اند. او مورد ستایش شاعرانی چون «تد هیوز»،«سیلویا پلت» و «مک لیش» که خود از جمله بزرگترین شعرایند قرار گرفته است.
امیلی در سال ۱۸۳۰در آمهرستAmherstدر ایالت ماساچوست زاده شد و ۵۶سال بعد در همان شهر درگذشت.پدرش مردی بسیار مذهبی و سختگیر بود که سایه هیبتش همیشه بر امیلی سنگینی می کرد . با پدرش روابط تیره ای داشت ، زیرا همواره او را از توجّه به ادبیّات باز می داشت.
برخی از منتقدان اشعار وی معتقدند که شعر «من هیچ کسم، توکیستی؟»I am nobody!Who are you?در واقع نبردی است علیه فشاری که از جانب پدر براو اعمال می شده است. او در این اشعار اشاره می کند که خواهان آن است که ناشناخته بماند. شاید علّت عدم انتشار آثار وی در زمان حیاتش همین مطلب باشد(تنها هفت قطعه از اشعار امیلی در زمان حیاتش منتشر گردید).
جی لیدا Jay Leyda در کتاب «سالها و ساعات امیلی دیکنسون»The years and houres of Emily Dickinsonمی گوید :والدینش هیچگاه به او در پیشرفت هایش بعنوان یک شاعر کمک نمی کردند . او خلوتی اختیار کرد که برای ادامه کارش به آن نیاز داشت. تنها در این خلوت بود که او احساس اسارت نمی کرد.
فروغ نیز در محیط خانوادگی با چنین مشکلی مواجه بود . عدم توجّه خانواده به هنر و شعر او، بخصوص رفتار خشن پدر که به قول فروغ با خشونتش همه را از خود می ترساند و باعث می شد به خود پناه ببرد، تأثیر عمیقی بر احساسات و اندیشه او داشت. پوران فرخزاد می گوید:«شاید اصولاً این محیط خاص خانوادگی ما بود که همیشه مانع از این می شد تا برای فروغ و یا اصولاً برای همه ما شخصیّت ثابتی بوجود بیاید. تأثیر محیط خانوادگی بود و نفوذ دوگانه و اسرار امیز پدرم».(۱)
فروغ در یکی از نامه هایی که از اروپا برای پدرش فرستاده، خطاب به او می نویسد:«دلم می خواست همه ی زندگیم را ، همه ی حس ها و دردها و بدبختی هایم را برای شما بنویسم و نمی توانستم و هنوز هم نمی توانم؛ چون وقتی پایه های ساختمان افکار و عقاید ما در دو زمان مختلف و در دو اجتماعی که از لحاظ شرایط متفاوت هستند ریخته شده، چطور ما می توانیم در میان خودمان حس تفاهم ایجاد کنیم؟…درد بزرگ من این است که شما هرگز مرا نمی شناسید و هیچوقت نخواستید مرا بشناسید».(۲)
***
در زندگی هر دو شاعر جز پدر، مرد دیگری نیز حضور داشته که این حضور، تأثیری عمیق بر اندیشه و در نتیجه شعر آنان داشته است.
امیلی در جوانی، دلباخته ی مردی به نام چارلز ودزورثCharles Wadsworthشد امّا او پس از یکسال امیلی را ترک کرد. این ناکامی عشقی به شدّت باعث پریشانی و ناامیدی امیلی گردید و ظاهراً در همین دوره است که خلاقیّت های او به اوج خود می رسد. ودزورث، منبع الهام او بود و در مدّت آشنایی با او بود که شعر امیلی به کمال می رسد.
درباره ی تأثیر ابراهیم گلستان بر فروغ نیز بسیار سخن رفته است. اخوان ثالث در این باره می گوید:«معاشرت با گلستان، تحولی در زندگی فروغ بوجود آورد…در واقع مثل این که جرقه ای در زندگی فروغ زده شد…این دیدار و برخورد موجب شد که فروغ هم شکفتگی پیدا کرد. یک فروغ دیگر شد…می شود گفت یک دریچه ی تازه ای به روی این زن گشوده شد و همان بود که ما می دیدیم روز به روز شعرش کمال خاص و تحول عجیبی پیدا می کند».(۳)
توسی حائری نیز در جایی به همین مطلب اشاره می کند:«گلستان ، فروغ را دوباره ساخت و او را بال و پر داد. فروغ پس از آشنایی با گلستان بود که اندک اندک خودش را پیدا کرد و ایمان به کارش پیدا کرد».(۴)
***
امیلی در محیطی زندگی و رشد می کند که زنان چیزی جز موجودات بی مصرف و بی روح نیستند. او در موقعیّتی است که احساس می کند صدایی ندارد زیرا وادار به سکوت شده است. برای او محدودیّت مضاعفی بخاطر زن بودن وجود دارد. به گفته ی سینتیا ولف Cynthia Wolffشعر برای او وسیله ای بود که می توانست خود را بیان کند و به محدودیّت های اجتماعی حاکم بر زنان بتازد. او در اشعار خود سعی می کند تفکّر سنّتی جامعه را تغییر دهد و به جهان بگوید که از طرز رفتار با زنان ناراضی است.
شعر زیر نمونه ای از اینگونه اشعار اوست:
اینک نامه ی من به جهان
که هرگز برای من ننوشت
خبرساده ای را که سرشت
با شکوهی مهر آمیز فرستاده بود.
پیامش را به دستانی سپرده است
که من نمی توانم دید.
به پاس عشقش ای هم میهنان،
از من به مهر یادآرید!(۵)
این مسأله ، دغدغه ی فکری فروغ نیز بوده است. او خود در این باره می گوید:آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی آنها با مردان است. من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی های مردان می برند، کاملاً واقفم و نیمی از هنرم را برای تجسّم دردها وآلام آنها به کار می برم. آرزوی من این است که مردان ایرانی از خود پرستی دست بکشند و به زنها اجازه دهند که استعداد و ذوق خودشان را ظاهر سازند.(۶)
محسن هشترودی در این باره می گوید: شعر فروغ، حاصل دو بحران اساسی زندگی اوست . یکی دقیقه و لحظه و روزی بوده که احساس کرده زن در اسارت است…در این باره ناچار باید بگویم که آزادی زن حتّی در آلمان و فرانسه ، افسانه است، زیرا که هنوز زن در اسارت است. این اسارت را فروغ حس کرد و بر آن شد که این زنجیر اسارت را پاره کند.(۷)
***
شاید تحت تأثیر چنین محیط نامطلوب اجتماعی و عدم برخورد صحیح است که میل به انزوا در این دو شاعر بوجود می آید.
امیلی در یکی از اشعارش می گوید:
شاید تنها تر شوم
اگر از تنهایی ام بدرآیم ـ
به سرنوشتم چنان خوکرده ام
که آن آرامش دیگر،
شاید تیرگی را بر هم زند
و ازدحام کند در این چند وجب اتاق
که تنگتر از آنست
که شعائر او را در خود جای دهد…(۸)
روح او پس از انتخاب معاشرانش، در فرو می بندد و دیگر پذیرای کسی نیست.
روح انجمنش را برمی گزیند،
آنگاه در فرو می بندد ـ
محفل مینوی اش دیگر
پذیرای کسی نیست …(۹)
فروغ در یکی از نامه هایش می نویسد:همیشه سعی کرده ام مثل یک درِ بسته باشم تا زندگی وحشتناک درونی ام را کسی نبیند.(۱۰)ره آورد تنهایی چه می تواند باشد جز ناامیدی، جز ریشه در زندگی نداشتن و به هیچ آویختگاه این هستی وابسته نبودن و دستاویزی برای زیستن نداشتن.(۱۱)
فروغ حتّی از رنج لذت می برد او می گوید:«من اصولاً اندوه را دوست دارم و از رنج لذّت می برم…خدا چیزی زیباتر از غم نیافریده و مستی و لذّتی که در غم نهفته است به تمام شادی های جهان می ارزد و راست است که من اکنون خود را به سبب داشتن غم فراوان، موجود خوشبختی می دانم».(۱۲)
«فروغ خلوت خود را عاشقانه می زیست .روزها می گذشت که به دیگرانش نیازی نبود، به نوشته ی رویایی روزها و گاه هفته ها، در به روی کسی نمی گشود و او وقتی از عزلت خود پریشان و آشفته بیرون می آمد نخستین کارش این بود که عزیزانش را به تلفنی و دیداری بنوازد».(۱۳)
اشعاری چون«در غروبی ابدی»،«اندوه پرست»، «باد ما را با خود خواهد برد» و نمونه هایی از این دست شاهد این مدعاست.
اینک بخشهایی از این اشعار:
…گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم…(۱۴)
-روز یا شب؟
نه، ای دوست غروبی ابدی است…
دل من می خواهد با ظلمت جفت شود…(۱۵)
کاش چون پاییز بودم…کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پردرد می شد…(۱۶)
امیلی نیز اندوه پرست است . او حتّی لازمه ی دیدن زیبایی را غم و اندوه می داند.
باید دردی داشت
غمی یا ماتمی
تا چشم به جانب زیبایی بگردد…(۱۷)
می توانم در اندوه دست و پا زنم
در تمام تالابهایش
به آن خو گرفته ام…(۱۸)
با امید انس ندارم
ای بسا دردسرم شود
و نمایش شیرینش به کفر بیالاید
حریمی را که برای رنج مقرّر شده است…(۱۹)
***
از امیلی صدها نامه بجا مانده که برای دوستان و نزدیکان می نوشت. در این نامه ها، قدرت کلام او همچون شعر پیداست. نامه های او به عنوان متون ادبی چنان اهمیّت دارند که در کنار سروده ها در سه مجلّد گرد آمده است.
در خلال نامه های او عبارات نغزی یافت می شود که از حیث قدرت و جذابّیت به کلمات قصار می ماند.بخش هایی از نامه های او:
ـ نامه برای من همیشه مانند جاودانگی است. مگر نه این که فقط محمل ذهن است بدون جسمیّت یار؟..
ـ نمی توانم بگویم ابدیّت به چه می ماند. در اطرافم موج می زند مثل یک دریا…
ـ کلام سیلاب است آنگاه که از دریا برآید…
ـ خدا چیزی را بی سبب نساخت و هیچ قلبی را بی هدف، گمان ما ناپخته است و بنیادهای فکر ما نارسا…
از فروغ نیز نامه هایی بجا مانده که برای دوستان و نزدیکانش نوشته است. مجید روشنگر، ضمن خاطراتی که از فروغ نقل می کند می گوید:«خاطره ی دیگری که می خواهم یاد کنم مربوط می شود به صد و چند نامه ای که فروغ از اروپا برای یکی از دوستانش فرستاده بود. این دوست پس از مرگ فروغ کپی تمام آن نامه ها را در اختیار ما گذاشت و خواست که آن نامه ها را چاپ کنیم. نظر من این بود که زمان انتشار این نامه ها باید تا سالهای سال به تعویق بیفتد. اهمیّت تاریخی آن نامه ها بسیار زیاد است و انتشار آنها در زمان مناسب خود ضرورت حتمی دارد امّا نمی دانم بر سر آن نامه ها چه آمد».(۲۰)
بخش هایی از نامه های فروغ
ـ هنر قوی ترین عشقهاست . وقتی می گذارد انسان به تمام موجودیّتش دست پیدا کند که انسان با تمام موجودیّتش تسلیم آن شود.
ـ نمی دانم رسیدن چیست اما بی گمان مقصدی هست که همه ی وجودم بسوی آن جاری می شود. کاش می مردم و زنده می شدم و می دیدم دنیا شکل دیگریست.(۲۱)
***
در اشعار امیلی ، اشارات فراوانی به انجیل شده است:
انجیل کتابی ست عتیق
نوشته ی مردان ناپدید
به اشاره ی ارواح مقدس
موضوعاتش: بیت اللحم
عدن- سرای کهن
ابلیس- سردار بزرگ
یهودا- خیانتکار بزرگ
داوود- سراینده ی بی نظیر
گناه- ورطه ی بارز
که دیگران باید در برابرش بایستند…(۲۲)
جاودانه گرامی باد آن درخت
که سیب سرخش به زمستان
دیروزبه صبحانه فراخواند
دو جبرئیل را از آسمان…(۲۳)
تن پوش حیرت
تنها جامه ای بود که
مادر بیمناک ما
در باغ بهشت پوشیده بود…(۲۴)
در اشعار فروغ نیز نشانه هایی از اشارات انجیلی و بطور کلی کتب آسمانی را می توان یافت.«در شعر فرخزاد تأثّرات مذهبی دیده می شود که گاهی از نظر کیفیّت زبان و بیان درست انجیل یا تورات می شود».(۲۵)
و قحطی در آن زمین حادث شد(عهد عتیق)
و زمین تهی و بایر بود(عهد عتیق)
آنگاه خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحرا خشکیدند…
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زاییدند…
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت(آیه های زمینی)
…شاید که عشق من
گهواره ی تولّد عیسای دیگر باشد…(تولّدی دیگر)
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپّه های قتلگاه خویش بوسیدم…(تولّدی دیگر)
«در آیه های زمینی، فروغ در نقش پیغمبری است که از وعده گاههای الهی گریخته .با آخرین صدای صداها، آخرین آیه های خود را که دیگر آسمانی نیست در فضایی بی شنونده سر داده است. این شعر از سویی یادآور روایات خود ما در باب عصر قیامت است. عصری که در آن بدی همه روی زمین را فرا می گیرد و خورشید سرد می شود».۲۶
***
یکی از اصلی ترین مضامینی که در اشعار فروغ به ویژه در دو مجموعه ی «تولّدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»،نمایان است مضامین اجتماعی است که می توان گفت مهمترین و اصلی ترین دغدغه ی فکری او بوده است . اشعاری چون «دلم برای باغچه می سوزد»،«ای مرز پرگهر»، « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» و نمونه هایی از این دست، شاهدی بر این مدعاست.
او در یکی از مصاحبه هایش درباره ی شعر«ای مرز پرگهر»می گوید:در شعر ای مرز پرگهر این خود یک اجتماع است. یک اجتماعی که اگر نمی تواند حرفهای جدّی اش را با فریاد بگوید لااقل با شوخی و مسخرگی که هنوز می تواند بگوید».(۲۷)
فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم…
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
لالایی تمدّن و فرهنگ
و جق جق جقجقه قانون
آه
دیگر خیالم از همه سو راحت است…
امّا به گفته ی نورتراپ فرایNorthrup Fryeبه سختی می توان شاعری در تاریخ ادبیّات انگلیس نام برد که همچون امیلی در حدّ بسیار ناچیز به مسائل اجتماعی پرداخته باشد. امیلی در زمان جنگهای داخلی می زیست امّا می توان گفت اشعار او هیچ اشاره ای به آن واقعه ی تاریخی – اجتماعی ندارد.
از این رو می توان گفت بارزترین تفاوت مضمونی در شعر این دو شاعر بزرگ در همین جا است. البتّه بررسی تطبیقی اشعار این دو شاعر نیاز به تأمّل و تعمّق فراوان دارد. با توجّه به این که تعداد اشعاری که از امیلی دیکنسون به جا مانده، بیش از ۱۷۰۰قطعه شعر است، برای به دست آوردن درک صحیح اشعار و در نتیجه اندیشه ی او بایسته است که بخش اعظم این اشعار مورد بررسی قرار گیرد.
***
فروغ در جایی گفته است:«من بین مرگ و زندگی تفاوتی نمی بینم. مرگ هم مثل زندگی یک چیز کاملاً طبیعی است (۲۸)»او می داند که : پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست (باد ما را خواهد برد).
در نظر او:خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش(ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
در نظر امیلی نیز مرگ تنها دروازه ای است به حیاتی والاتر.
در اندیشه ی او: زندگی مرگی است که در آن تأخیر می کنیم.
ضربت مرگ ضربه زندگی است
برای آنان که تا نمردند زنده نشدند
که اگر زنده می ماندند مرده بودند
امّا چون مردند جان گرفتند .(۲۹)
«در شاعران بزرگ،استعداد و تمایل به پیش بینی است . فروغ شاعر زمستان بود. در زمستان زاد و در زمستان درگذشت. او نبیه ای بود که سرانجام در مقابل این سوال که چه می خواهی سیبیل وار پاسخ داد:می خواهم بمیرم».(۳۰)
در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که تاریخ زمستان عمر اوست می گوید:
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را می دانم
و حرف لحظه ها را می فهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتی است به آرامش…
در جایی می گوید: می ترسم که زودتر از آنچه فکر می کنم، بمیرم و کارهایم ناتمام بماند.(۳۱)
در آخرین شعرش«پرنده مردنی است » که آن را کمی قبل از مرگش سروده، می گوید:
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
امیلی نیز در آخرین نامه اش که آن را برای دختر خاله هایش نوشته، سفر خویش را پیش بینی می کند:
دختر خاله های نازنین
فراخوانده شدم.
***
پی نوشت ها:
۱. بهروز ، جلالی ، جاودانه زیستن در اوج ماندن، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۷۵
۲.همان،ص۱۱۸
۳.ـــــــ،ص۴۱۲
۴.ــــــــ،ص۶۱۶
۵.سعید پور، سعید(مترجم)، گزیده نامه ها و اشعار امیلی دیکنسون ، چاپ اول، انتشارات مروارید، تهران۱۳۷۹،ص۱۴۴
۶.جلالی، بهروز، همان،ص۶۰۲
۷. همان،ص۳۵
۸. سعید پور، سعید، همان،ص۱۳۱
۹. همان،ص۱۰۶
۱۰. بهروز، جلالی، همان،ص۶۰۳
۱۱.همان،ص۶۰۲
۱۲.ــــــ،ص۳۵
۱۳.ـــــــ،ص۶۸
۱۴. فروغ، فرخزاد، دیوان اشعار فروغ فرخزاد، چاپ دوم، انتشارات شقایق،۱۳۸۰،ص۲۸۱
۱۵. همان،ص۳۳۱
۱۶.ــــــ،ص۱۴۱
۱۷.سعید، سعیدپور، همان،ص۱۹۰
۱۸.همان،ص۸۸
۱۹.ــــــ،ص۱۳۰
۲۰.بهروز، جلالی، همان،ص۷۳
۲۱.همان،ص۴۲۳
۲۲.سعید، سعیدپور، همان،ص۳۰۹
۲۳. همان،ص۳۱۳
۲۴.ــــــ، ص۲۸۶
۲۵.بهروز، جلالی، همان،ص۶۱
۲۶.سیروس ، شمیسا، نگاهی به فروغ ، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۷۶
۲۷.بهروز، جلالی، همان،ص۲۱۰
۲۸.همان،ص۵۷۶
۲۹.سعید، سعیدپور، همان کتاب،ص۲۳۹
۳۰.سیروس، شمیسا، همان،ص۳۱۲
۳۱.بهروز، جلالی، همان کتاب،ص۸۵
* استاد زبان و ادبیّات عرب دانشگاه آزاد اسلامی مشهد
منابع و مآخذ
۱جلالی ،بهروز ، جاودانه زیستن در اوج ماندن، انتشارات مروارید،تهران ،۱۳۷۵.
۲ـ سعید پور، سعید(مترجم)،گزیده نامه ها و اشعار امیلی دیکنسون، چاپ اول، انتشارات مروارید، تهران،۱۳۷۹.
۳ـ شمیسا، سیروس، نگاهی به فروغ، انتشارت مروارید،تهران ،۱۳۷۶.
۴ـ فرخ زاد، فروغ، دیوان اشعار فروغ فرخزاد، چاپ دوم، انتشارا ت شقایق،۱۳۸۰.